۴ چيز را هرگز فراموش نكن
به همه نمیتوانى كمك كنى
همه چيز رانمیتوانى عوض كنى
همه تو را دوست نخواهندداشت
همه را نمیتوانى راضى نگه دارى
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#درمحضراهل_بیت 📜
🌷امام صادق (علیهالسَّلام) فرمودند :
🌟 بعد از مرگ هیچ پاداشی به انسان
نمیرسد ، مگر در سه چیز :
1) صدقهای که در زنده بودنش جاری
ساخته است، مانند: پلی که ساخته و
هنوز استفاده میشود.
2) سنتی را احیاء نموده باشد تا زمانی
که به آن سنت عمل میشود.
3) فرزند صالحی که برای او استغفار
مینماید.
📚الامالی شیخصدوق
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#اسرار
#توحید
ما آدما وقتی چیزی رو میشنویم گاهی میگیم
شنیدم
و گاهی ابزارو واسطه ی شنیدنو میاریم
میگیم
با دوتا گوشای خودم شنیدم
تعابیر قرآنم همینطوره
گاهی کار رو به ذات مقدس نسبت میده
وَمَا خَلَقْتُ (نیافریدم) الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ
📜(ذاریات56)
گاهی دیگرانی واسطه های کار رو هم در نظر میگیره
وَلَقَدْ خَلَقْنَا (خلق کردیم) الْإِنسَانَ 📜 (ق 16)
✅فرقی نداره در هر صورت کار رو خدا انجام داده و به خواست او بوده
👈تا حالا شده چشمای شما به سمتی و چیزی نگاه کنن که شما نخواستید.
چشمان ما مثل ملائکه هستن برای خدا
✍کمی بیشتر رو این فکر کنید لطفا
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
🔴 تقوا
✍تقوا یعنی مرتکبِ گناه نشدن؛ یعنی ترس؛ ترس از چیزهایی که راهِ آسمان را به رویت میبندد. یعنی مواظبِ چشممان باشيم؛ مواظبِ گوشمان باشيم به چراغ قرمزِ دين كه رسيديم، ترمز كنيم و از حرام پرهیز کنیم. شاه کلید اصلیِ رابطه با خدا همین است.
یاران حضرت مهدی علیه السلام چنین خصوصیاتی دارند. علاوه بر این، زرق و برق دنیا چشمشان را نمیگیرد و حضرت هم از آنان بیعت میگیرد که طلا و نقره پسانداز و گندم و جو ذخیره نکنند.(1)
جاذبههای دنیایی دلِ آنان را نمیلرزاند و تاثیری در آنان ندارد. چنان ممتازند که پیامبر اکرم آنان را بهترینِ امتش میداند.(2)
رعایت این قوانین و چهارچوبهاست که انسان را نزدِ خدا و بندگانش محبوب خواهد کرد. پس بدانید برای یار امام زمان شدن باید تقوای الهی پیشه کنیم. یعنی چه؟ یعنی انجام واجبات و ترک محرمات.
یعنی ترس از دست دادن توجه خدا و ولیّ او.
📚 1- روزگار رهایی، ج1، ص465
📚 2- کمالالدین و تمامالنعمه، ج1، ص535
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#واژگان
#غرب_زدائی
فیلم «مردان آنجلوس» رو یا تون میاد
یا شهر «لس آنجلس» رو شنیدید
🔹«انجِل» به معنای فرشته ی لغت اصیل یونانیه به معنای «سفیر»
🔹در فارسی فرشته که در اصل فرائیشته بوده ، هم معنای سفیر میده
🔸توی عربی هم ملک همین معنا رو میده
✍این نشون میده حتی سالها قبل از قرآن حتی قبل از تورات و انجیل
مردم در تمام دنیا
🔸یک نگاه مشترکی به امور ما ورائی داشتن
🔹و فرشته ها رو باور داشتن
🔸و اونها رو سفیر الهی میدونستن
این دنیاگرایی و نفی باورهای معنوی حاصل تمدن صنعتیه وگرنه فطرتها قبلا بیدار تر بودن
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
C᭄C᭄C᭄⊰ ﷽ ⊱C᭄C᭄C᭄
❣️❣️ ❣️ ❣️❣️ ❣️
🌹🌹 🌹 🌹🌹🌹
❥ ⃟🦋در ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﻣﺠﺮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ:
1️⃣ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ 🧔🏻
«فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ...»ابراهیم(۲۱)
ﺁﻳﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﻴﺪ، ﻭﻟﻲ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻧﺪ.
2️⃣ ﺍﺯ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ 🧔🏻
«انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ»حدید(۱۳)
میخواهند فرصتی داده شود تا از نور شان روشنایی برگیرند
3️⃣ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥِ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺩﻭﺯﺥ 🧚🏻♂️
«وَقَالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِنَ الْعَذَابِ»غافر(۴۹)
ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻣﺎ ﻛﺎﺳﺘﻪ ﺷﻮﺩ، ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻨﻔﻲ ﺍﺳﺖ.
4️⃣ ملامت شیطان می کنند و او به آنها می گوید: 👹
«...فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا
أَنْفُسَكُمْ..»ابراهیم(۲۲)
ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻣﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻛﺮﺩﻱ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺗﻮﺳﺖ، ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ:ﻣﺮﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻛﻨید.
❣️
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
اعضای محترم کانال قرآن کتاب زندگی 🌹 پیامی از جنس #نور ♻️ ⁉️⁉️از دستاورد های یک ماه بندگی چه فوایدی
پیام معنوی شما در مورد ماه مبارک رمضان
با سلام و عرض ادب
از دستاورد هایی که ماه رمضان برای بنده ی حقیر داشت این بود که یاد گرفتم که دائم روزه ی زبان بگیرم و مراقبه ی زبان انجام دهم
برای این منظور از سنگ های ریز در زیر زبانم میگذارم و با این کار فقط به وقت ضرورت صحبت میکنم با فکر حرف میزنم قبل از حرف زدنم سخنم را اول میسنجم ...
غیبت نمیکنم و این کار را از الگوی دین و زندگی ام آیت الله علی آقای قاضی تقلید کرده ام که 20 سال برای مراقبه ی زبان از سنگ استفاده کرده بود
ارسالی از اعضای محترم کانال
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
⬅️ هر روز ۱۴۴۰دقیقه است
🔹و ما نتوانیم ۱۰دقیقه قرآن بخوانیم
🔹یعنی محرومیت...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
#نکته
سوره روم تنها سوره ايست که نام يک کشور است
اين سوره داراي 60 آيه و 820کلمه و 3472 حرف ميباشد و سي امين سوره قرآن است و به ترتيب نزول هشتاد و چهارمين سوره نازله است.
اين سوره مکي است.
در اين سوره از جنگ آينده روم و ايران و اين که روميان در اين جنگ ،ايرانيان را شکست خواهند داد، خبر داده است.
#دانستنی_
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
عضویت♻️
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شـهر عشق ♥️⃟📚 #Part_3 داستانـــے ڪاملا واقعــے به قلمــ فاطمه ولــے نژاد با حرکت یک جوان
♥️⃟📚دمشـق شـهر عشق♥️⃟📚
#part_4
و سعد دقیقاً میدانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه میکرد و
میدیدم از آشوب شهر لذت میبرد. در انتهای کوچهای خاکی و خلوت
مقابل خانه ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده ایم که از ماشین
پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :»امروز رو
اینجا میمونیم تا ببینم چی میشه!« در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در
شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را میلرزاند و میخواستم
همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :»خب چرا نمیریم خونه
خودتون؟« بی توجه به حرفم در زد و من نمیخواستم وارد این خانه شوم
که دستش را کشیدم و اعتراض کردم :»اینجا کجاس منو اوردی؟« به
سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا
ساکت شوم و من نمیتوانستم اینهمه خودسریاش را تحمل کنم که از
کوره در رفتم :»اگه نمیخوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا
نمیام!« نمیخواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی
زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :»تو نمیفهمی کجا اومدی؟ هر
روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش میزنن و آدم میکُشن! کدوم هتل
بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمیبینی؟« بین اینهمه پرخاشگری،
جمله آخر بوی محبت میداد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود
در این شهر غریبی میکنم که با هر دو دستش شانه هایم را گرفت و به
نرمی نجوا کرد :»نازنین! بذار کاری که صالح میدونم انجام بدم! من
دوستت دارم، نمیخوام صدمه ببینی!« و هنوز عاشقانه اش به آخر نرسیده،
در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که
بلندیِ بیش از حد قدش را بیقوارهتر میکرد. شال و پیراهنی عربی پوشیده
بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که
سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :»با ولید هماهنگ شده!«
پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً میفهمیدم و نمی-
فهمیدم چرا هنوز محرمش نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و
حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش
دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش میداد که دوباره با خط
نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :»ایرانی هستی؟« از
خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خندهای ظاهرسازی
کرد :»من که همه چی رو برا ولید گفتم!« و ایرانی بودن برای این مرد
جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :»حتماً رافضی هستی، نه؟« و
اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی شمشیر پرده گوشم را پاره کرد و اصلا
نفهمیدم چه میگوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد
اگه رافضی بود که من عقدش نمیکردم! و انگار گناه ایرانی و رافضی
بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که خودش را عقب کشید و خواست
در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :»من قبلا با ولید
حرف زدم!« و او با لحنی چندش آور پرخاش کرد :»هر وقت این رافضی رو
طالق دادی، برگرد!« در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر میشد
سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین میکوبید. نگاهم به در بسته ماند
و در همین اولین قدم، از مبارزه پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا
روی زمین چکید. سعد زیر لب به ولید ناسزا میگفت و من نمیدانستم چرا
در ایام نوروز آواره اینجا شده ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض
کردم :»این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمیبری خونه
خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟« صورت سفید سعد در آفتاب بعد از
ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر
میدانست که بهجای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :»چون ولید بهش
گفته بود زن من ایرانیه، فهمید شیعه هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو
کافر میدونن!« از روز نخست میدانستم سعد سُنی است، او هم از تشیّع
من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلا پابند مذهب-
مان نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه میکردیم. حالا باور نمیکردم وقتی برای آزادی سوریه به این کشور آمدهام به جرم مذهبی که
خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرتزده پرسیدم :»تو چرا با
همچین آدمهای احمقی کار میکنی؟« و جواب سوالم در آستینش بود که
با پوزخندی سادگی ام را به تمسخر گرفت :»ما با اینا همکاری نمیکنیم!
ما فقط از این احمقها استفاده میکنیم!« همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم میرسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز مستانه
خندید و گفت :»همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین
دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!« سپس به چشمانم دقیق شد
و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد فقط سه روز بعد استاندار عوض شد
✒️
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈
ادامه دارد...