🖇معجزه ای به نام #قرآن 🌱
☁️سوره یاسین:
باعث برآورده شدن آرزو میشود🦋
☁️سوره واقعه:دور کننده فقر(:
☁️سوره ملک:
محافظت کننده عذاب قبر است🦋
☁️سوره رحمان:درخشندگی چهره(:
☁️سوره انسان:
تسڪیــن استــرس و نگــرانــی🦋
@goranketabzedegi
15.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 رهایی در عالم اندیشه
🔰زیاد قرآن بخوانید. ساختار قرآن به گونهای است که به خلاقیت و رهایی در عرصۀ اندیشه کمک میکند.
👈 این کلیپ از جلسۀ هفتم مبحث "#آخرین_گام_رهایی" تهیه شده است.
#تصویری #محرم_۱۴۰۲
@goranketabzedegi
#درمحضرقرآن
🚨ذره ای غافل نباشیم که یک لحظه⏰ ازماغافل نیست حضرت خداوند👈«وَمَا رَبُّكَ بِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»📖[انعام/۱۳۲]
#پی_نوشت
الامان از روزی که تک تک صحنه های ثبت و ضبط شده از عمرمان را(از اتلاف عمر گرانمایه تا غفلت ها و نعوذبالله معاصی)نشانمان میدهند و مهر خموشی بر زبانمان زده می شود.
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚 #Part_۴۰ آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد و فعلا نمیخواست ماشه
♥️⃟📚دمشق شهر عشق ♥️⃟📚
#Part_۴۱
پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب کردم و بیصدا
پرسیدم قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟دستش به سمت
دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست به چشمای قشنگت قسم میخورم
همین امشب به نیتت زیارت کنم!و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود
که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست.
در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می پیچیدم، ثانیه ها را میشمردم بلکه
زودتر برگردند و به جای همسر و برادرم، تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد. خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم حتماً دوباره انتحاری بوده! به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد. از خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، بادلواپسی پاپیچش شدم چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟و نمی-دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچه های زینبیه حمله کرده اند که پشت تلفن به نفس نفس افتاد الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۱۱۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!« ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم میکرد زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی را نداشتم.
کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک تر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم! و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریده ام
بی حجاب به دستشان بیفتد! دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس
می تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم
که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از
پشت در میشنیدم که تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و
راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه
با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان
اتاق خشک مان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط
فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ
میزدیم. چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به مرگم
راضی شدم. مادر مصطفی بی اختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و
این گریه ها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانه های
اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم زینبیه افتاده بود. دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم. چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم هایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند،
تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال بال میزد که بیخبر از اینهمه
گوش نامحرم به فدایم رفت ،قربونت بشم زینب جان! ما اطراف حرم
درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه! لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و بااشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمی-توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از مدافعان حرم هستند و به خونمان تشنه تر شوند. گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس هایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجه ام جان میدهد. گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد...
✒️
ادامه دارد
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈
✍ از چه راههایی میتوانیم رضایت خداوند را کسب کنیم؟
1⃣ ایمان و عمل صالح
در سوره بینه اینگونه آمده: كسانى كه ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات (خدا) یند! پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاویدان است كه نهرها از زیر درختانش جارى است؛ همیشه در آن مىمانند! (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند؛ و این (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.
📚 سوره بینه، آیات 7-8
2⃣ تبری
در روایتی آمده است که رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: حضرت عیسی بن مریم به حواریین فرمود: کاری کنید که نزد خدا محبوب گردید و به خدا نزدیک شوید. گفتند: ای روح الله! چگونه در نزد خدا محبوب شویم و به او نزدیک گردیم؟ گفت: با بغض اهل گناه و با دشمنی ایشان، رضای الهی را طلب کنید!»
📚 بحار الأنوار ،ج74 ، ص 147
3⃣ رضایت به تقدیرات الهی
از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نقل شده است که حضرت فرمود: «عَلَامَةُ رِضَا اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَنِ الْعَبْدِ رِضَاهُ بِمَا قَضَى بِهِ سُبْحَانَهُ لَهُ وَ عَلَیْه؛ نشانه رضایت خدای سبحان از بنده، رضایت بنده از آن چیزی است که خداوند برای او مقدر کرده است، چه خوشایند او و چه ناخوشایند او باشد»
📚 شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحكم و درر الكلم، ج4
@goranketabzedegi
#قران_را_اصولی_و_درست_حفظ_کنیم
🔷مدیریت زمان _برنامه ریزی
قرآن آموز عزیز ،در برنامه ریزی روزانه
⬅️ اگر صبح زود، اول از همه کارهای سخت را انجام دهید ✅
⬅️ میتوانید در همهی کارهایتان پیشرفت فوقالعادهای داشته باشید...✅
@goranketabzedegi
#جملات_قرآنی
شنیدی میگن:
فلانی نخود هر آشه
یعنی تو هر کاری دخالت میکنه،
✅دقیقا قرآنم همینو میگه
✴️أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ📜(شعرا225)
👈مگر نمیبینی آنها در هر کوئی سرک میکشند
@goranketabzedegi
"شکرگزاری" قوی ترین داروی
ضد افسردگی است؛
حیف که یادمان رفته
بسیاری از آنچه امروز داریم...
همان دعاهایی بودکه فکر میکردیم
"خدا" آنها را نمیشنود!
خدایا همینجوری یهویی شکرت"...
@goranketabzedegi
🌻🌋🌻
✅حجت الاسلام استاد قرائتی:
🔆 شما سوار یه اتوبوسی میشی،
میشینی کنار یکی، بو سیگارش اذیتت میکنه!
میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی ،دهنش بو سیر میده!
💠میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده!
🔹درسته تحمل این وضع سخته...
اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون چون اصل اتوبوس سالمه!
🔰چون راننده اتوبوس سالمه!
شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و راننده سالم داری. درسته؟
🌸جمهوری اسلامی و رهبری این نظام مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم هست.
🔹 اگه این اتوبوس رو ترک کنید اتوبوسهای دیگه شما رو به مقصد نمیرسونن.
اتوبوس آمریکارو ببینید.
اتوبوس اروپارو ببینید.
⛔️ هم اصل اتوبوسش ناسالمه هم رانندش مسته!
حالا اینجا بعضی مسؤلین خطایی میکنن!
این دلیل بر ناسالم بودن اصل نظام و راهبرد اون نیست.
🔴پس نباید از اتوبوسی که چون مسافرانش خلاف دارن ولی اصلش سالمه و رانندش سالمه بیرون اومد...
چون اتوبوس و راننده ی سالم دیگه ای وجود نداره.
✅ پس باید بود و خلاف هر مسافری رو هشدار داد و جلوگیری کرد...
✅ باید خلاف هر مسئولی رو هشدار داد و جلو گیری کرد...
🌼ولی از اصل نظام و رهبری نباید روی گردان بشیم.
@goranketabzedegi
🔸️برایِ کاغذِ رسیدِ عابر بانک تقریبا این مقدار چوب استفاده میشود، لطفا اگر برایِتان پیامک میآید یا نیازی به رسید ندارید از گرفتنِ رسید خودداری کنید.
با جریانهایِ کاریِ بدونِ کاغذ، از قطعِ درختان جلوگیری و به حفظِ آنها کمک کنیم.
@goranketabzedegi
#پندانه
🔴با کلمه زیبای «نمیدانم» آشنا شوید
🔹روزی امتحان جامعهشناسی ملل داشتیم.
🔸استاد سر کلاس آمد. فقط یک سوال داد و رفت:
مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
🔹از هر که پرسیدم نمیدانست. تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما بهراستی کسی نمیدانست.
🔸همه دو ساعت نوشتیم؛ از صفات برجسته این مادر، از شمشیرزنی او، از آشپزی برای سربازان، از برپاکردن خیمهها در جنگ، از عبادتهای او و...
🔹استاد بعد از دو ساعت آمد و ورقهها را جمع کرد و رفت.
🔸تیرماه برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. روی تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود: «مردود».
🔹برای اعتراض به ورقه، به سالن دانشسرا رفتیم.
🔸استاد آمد و گفت:
فردی اعتراض دارد؟
🔹همه گفتند:
آری.
🔸گفت:
خب چرا پاسخ صحیح را ننوشتید؟
🔹پرسیدیم:
پاسخ صحیح چه بود استاد؟
🔸گفت:
در هیچ کتاب تاریخیای نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده. پاسخ صحیح «نمیدانم» بود.
🔹همه پنج صفحه نوشته بودید اما فردی شهامت نداشت بنویسد: نمیدانم.
🔸کسی که همهچیز میداند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای «نمیدانم» آشنا شوید، زیرا فرداروز گرفتار نادانی خود خواهید شد.
@goranketabzedegi