eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
81 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدی خدا وقتی میخواد از کاراش حرف بزنه میگه اَنزلنا👈 نازل کردیم اَرسلنا👈 فرستادیم بَشّرناو.... مژده دادیم ✅ همیشه واسطه ها رو در نظر میگیره اما من 🔰بعد سالها تلاش دانشگاه قبول میشم 🚫میام میگم خب بالاخره قبول شدم ✍آخه بی معرفت واسه این قبولی تو 🔹ی پدر و مادر از جون مایه گذاشتن 🔸معلمانی برات زحمت کشیدن 🔹دوستانی همراهیت کردن 🔸بالاتر از همه خدا بهت هوش و توان و توفیق داد ✴️اقلا اگه نمیگی «به لطف خدا و زحمت دیگران، من هم قبول شدم» لااقل قدردانشون باش تو ذهنت. https://eitaa.com/goranketabzedegi
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+ چرا قرآن حفظ کنیم❓❓ - ظرف قدیمی و کهنه و بی ارزش تو خونه داری❓... پاسخ استاد مهندسی رو گوش کن👆🏻
❌نشانه های سفیه(بیخرد و سبک مغز)❌ 🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱 1⃣ دین گریز است 🛑 وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفسَه ﻭﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻳﻴﻦ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺭﻭﻱ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺷﻮﺩ ، ﺟﺰ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ [ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﻲ ﺍﺭﺯﺵ ﻛﻨﺪ ﻭ ] ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﺩﺍﻧﻲ ﻭ ﺳﺒﻚ ﻣﻐﺰﻱ ﺯﻧﺪ ؟(بقره ١٣٠) 2⃣ بهانه جو 🛑 سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﻣﺮﺩم ﺳﺒﻚ ﻣﻐﺰ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻱ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ [ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ ، ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻛﻌﺒﻪ ] ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ؟(بقره ١٤٢) 3⃣ کشتن فرزندان خود 🛑 قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهًا بِغَيْرِ عِلْمٍ ﻗﻄﻌﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﺳﺒﻚ ﻣﻐﺰﻱ ﻭ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻛﺸﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺯﻳﺎﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ.(انعام١٤٠) 4⃣ حرام کردن حلال خدا بر خود 🛑 وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﺍم ﺷﻤﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺯﻳﺎﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ ; ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻛﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ .(انعام١٤٠) 🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱 https://eitaa.com/goranketabzedegi
💌 در ڪوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید و با صدای بلند در جلوی نامحرم صحبت نڪنید. سعی‌ ڪنید سر به زیر باشید. با نامحرم زیاد و بی‌دلیل حرف نزنید، ڪه حیا و عفت از دست می‌رود. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری💛 https://eitaa.com/goranketabzedegi
__꧂🌸✨჻ 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸___ ✨჻🌸🍃 👌 زیبای وتمثیلی اعتماد به خدا👌 🌹ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ السلام ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ 🐜ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ 👈ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ...... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ!!! ☀️ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ....... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ⁉️ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ 🐜ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!! 📖خداوند چه زیبا فرمود: ✨وَما مِن دابَّةٍ فِي الأَرضِ إِلّا عَلَى اللَّهِ رِزقُها ... 🌱هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست!...🌱 ☘سوره هود، آیه ۶☘
این زیبارو که می‌بینید "هامنگبرد" هستن کوچکترین پرنده دنیا که تنها 2 سانتی متر طول دارد و به راحتی بر روی شاخه ای به باریکی مداد زندگی کند. از جمله نکات جالب در مورد این پرنده رکورد بال زدنش است که ۸۰ بار در ثانیه‌ست حقیقتا زیباست جالب است
✍معارف قرانی 🔴🍃عاقبتهاراببینیم وعبرت بگیریم🍃🔴 🔴🍃ببینید عاقبت تکذیب کنندگان را ۱۳۷ آل عمران و۱۱انعام و۲۵زخرف 🔴🍃ببینید عاقبت مجرمین را....۸۴اعراف 🔴🍃ببینیدعاقبت فساد کنندگان را. ۸۶اعراف و۱۰۳اعراف و۱۴نمل 🔴🍃ببین عاقبت ستمگران را. ۳۹یونس و۴۰قصص 🔴🍃ببین عاقبت آنان را که به تذکرات خدایی توجه نکردند.۷۳یونس وصافات 🔴🍃ببینیدعاقبت مشرکین را........۴۲روم 🔴🍃ببیینیدعاقبت مجرمین را.......۶۹نمل 🔴🍃ببین عاقبت توطئه گران را كه ما آنها و قومشان را نابود كردیم.۵۱نمل https://eitaa.com/goranketabzedegi
⁉️دیدین بعضیا رو 💠وقتی که حرف از پایبندی دقیق به نماز و روزه و دین و اخلاق میشه، میگن: ای بابا اینقدر سخت گیری نکنین، خدا هم اینقدر سخت نمی گیره که شما سخت میگیرین!! ➖ اما ☑️ خیلی از همین آدما وقتی که پای ازدواج فرزندشون پیش میاد ➖ اگه موضوع خواستگاری دخترشون باشه ‼️ توی سطح در آمد و دارایی های داماد و مبلغ مهریه ➖ و اگه موضوع ازدواج پسرشون باشه ‼️ نسبت به انتخاب دختر به اصلاح هم شان و درخور با خانواده شون ⚠️اونچنان سخت گیری می کنند که باید ازشون پرسید: یعنی در این موضوع، خدا اینقدر سخت گرفته که شما مجبور شدین سخت بگیرین؟!! 👈خدا که در قرآن گفته، اصلا در مورد ازدواج نگران مسائل مالی نباشید ✅مثلا در آیه 32 سوره نور، این مفهوم را به ما منتقل میکنه که از ترس فقر (مسائل مادی) ازدواج را به تاخیر نیندازید، چون خدا کسانی که ازدواج می کنند را به فضل خودش بی نیاز می کنه ☀️همیشه اونایی که به خدا اعتماد می کنند و طبق راهنمایی های خدا زندگی می کنند، زندگی شون شیرین و راحته ❌و اونایی که طبق ملاک های دیگه، مسائل زندگی شون را تنظیم می کنند، زندگی را به خودشون سخت می کنند. 🔷شاید شما هم دیده باشید کسایی را که با سادگی ازدواج می کنند و زندگی با دوام و شیرینی دارند ♨️ و اونایی که با کلی وسواس و سخت گیری و ریخت و پاش، ازدواج می کنند اما بعد از یکی دو سال از هم جدا میشن 👌یادمون باشه که راهنمایی های خدا، همش برای خوشبختی خودمونه و سخت گیری های مادی خوشبختی نمیاره
👇عاقل بی سواد من یک پدری داشتم، خدا همه اموات شما و ما را بیامرزد. گاهی یک حرف‌هایی می‌زد که من می‌ماندم. به او گفتم: خانه ما گرانتر است یا خانه حاج عمو؟ پدر و عموی ما هردو تاجر بودند. گفتم: خانه ما گرانتر است یا خانه او؟ پدرم سواد نداشت، گفت: هرکدام از خانه‌ها که عبادت خدا در آن بیشتر باشد. من خجالت کشیدم. سواد ندارد ولی بهتر از من می‌فهمد. یکبار گفتم: این همه باغچه... کنار خانه باغچه داشتیم. در این باغچه این همه درخت است یکی میوه نمی‌دهد. اه، گفت: در این خانه این همه آدم می‌خوابد، یکی نماز شب نمی‌خواند، اه... یعنی هروقت یک چیزی می‌گفتم، او سواد نداشت و من هم باسواد بودم، همیشه کم می‌آوردم. یکبار به او گفتم: حاجی، گفت: بله. گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: اشتباه. گفتند: اشتباه نکن. گفت: امروز نمی‌فهمم، فردا می‌فهمم که امروز اشتباه کردم. 🔴فکر نکنیم حالا که حکومت مصر دستمان است «أنا ربکم الاعلی». @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـــدون تـو هــرگــز♥️⃟📚 داســـتانـے ڪامـلا واقعـــے از زنــدگـےِ شــہید سیــد عــلــے حـــسینـ
♥️⃟📚بــــــدون تـــــو هرگـز♥️⃟📚 شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ...صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود... علی چهل ساله من ... مثل یه مرد شصت ساله شده بود ... چهره شکسته ... پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ...و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو … –بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم... –مریم مامان ... بابایی اومده ...علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم... –میرم برات شربت بیارم علی جان ...چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من. روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود... خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود... با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد...
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمزمه وحی با اشک! ❇️تلاوت سوره ضحی توسط استاد عبدالباسط❇️
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_هفتاد برادران پاسدار احتمال می دادند که زینب قبل از شهادتش توسط منافقین تهد
نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه بود شعرها و جملات قشنگی داشت. در بین نوشته هایش چرک نویسِ چند نامه که به دوست صمیمی اش زهرا «اهل مسجد سلیمان»نوشته بود به چشم می‌خورد. او در مدرسه زینب درس می‌خواند و بعد از مدتی زندگی در شاهین‌شهر به مسجدسلیمان برگشت. اول نامه‌هایش را اینطور می نوشت به نام او که از اویم، به نام او که به سوی اویم، به نام او که به خاطر اویم، به نام او که زندگی‌ام در جهت اوست ، رفتنم به اوست، بودنم به اوست،جانم اوست احساسش می کنم، با ذره ذره وجود، اما بیانش نتوانم کرد. چند نفر روحانی که در بنیاد شهید اصفهان بودند وقتی نوشته های زینب را خواندند برایشان باور کردنی نبود که یک دختر نوجوانِ دانش آموز به لحاظ روحی تا این حد بالا رفته باشد. دفترهای زینب بوی بهشت و آسمان می داد. خیلی سخت است وقتی جگرگوشه آدم کنارش باشد و مادرش نفهمد که در دل و فکر بچه اش چه می گذرد. با خواندن هر کاغذ معصومیت و بی‌گناهی زینب برایم روشنتر می شد او خانه‌اش را ساخته و آماده کرده بود تا به جایی برود که به آنجا تعلق داشت. دخترهای هم سن و سال زینب هم دفتر خاطرات دارند اما زینب اصلا شبیه آنها نبود یک دفتر به اسم دفتر پند و نصیحت داشت. اول دفتر اسم ۱۸ نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هر کدام از آنها یک صفحه گذاشته بود که اگر انتقادی از زینب داشتند در آن صفحه بنویسند. با این کار می خواست به عیب هایش پی ببرد و خودش را اصلاح کند. من قبل از شهادت زینب از وجود این دفتر خبر نداشتم. در خانه هر وقت چیزی به او می‌گفتم کافی بود یک بار بگویم به همه حرف‌ها توجه داشت و آن قدر افتاده بود که همیشه در همه چیز کوتاه می‌آمد. در همه نوشته هایش علاقه به شهادت و شهدا دیده می شد در یکی از نامه‌هایش درباره قطعه شهدا اینطور نوشته است: تکه شهدا پر شده است. من به دعای کمیل قطعه شهدا رفتم. سر قبر دوست برادرم حمید یوسفیان خیلی گریه کردم قبرهایی در اطراف کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند. از خدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما هنوز لیاقتش را پیدا نکردم تکه شهدا بوی خون، بوی عطر، بوی عشق می‌دهد. در یادداشت هایش اشاره‌ای هم به دیدار با مجروحان در بیمارستان داشت نوشته: کتاب‌هایی را می‌خرید به مجروحانی هدیه می کرده که از همه نورانی تر بودند زینب با آنها صحبت می‌کرد تا توقعات و خواسته‌های آنها را به دخترهای دبیرستانی بگوید. او خودش را مدیون مجروحان میدید ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برخورد_با_کفار ✅قرآن میگه: کفاری که با شما کاری ندارن و متمدن دارن زندگی میکنن شما هم با عدالت باهاشون رفتار کنید لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ📜(ممتحنه8) 👈خوبی کردن و رفتار عادلانه با کسانی که با شما جنگ ندارن و اذیتی به شما نکردن مورد نهی خدا نیست ، خدا اهل عدالت رو دوسداره 👌قرآن بنای و زندگی مسالمت آمیز داره ✍وحشیگری و جنگ و خونریزی و فتح وغارت من دراورده ی تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز یڪ آیہ 🔮يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ🔮 سوره مبارڪہ حجرات | آیہ ۱۳  
ما، عمل چندانی نخواسته اند!

مهم تر از عمل کردن، “عمل نکردن” است!

تقوا یعنی “عمل گناه را مرتکب نشدن!

همه میپرسند چه کار کنیم؟

من میگویم: بگویید چه کار نکنیم؟

و پاسخ اینست:

گــــــــنــــــــــــاه نــــکــنــیــد.

شاه کلید اصلی رابطه با خدا ” گــنــاه نــکــردن ” است
💪رمز پیروزی در امتحانات💪 💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀 1⃣ صبر و پایداری ❤️ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ﻭ ﺻﺒﺮﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺩﻩ .(بقره ١٥٥) 2⃣ گذارا بودن حوادث و مشکلات ❤️ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﻫﻤﺎﻥ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺑﻠﺎ ﻭ ﺁﺳﻴﺒﻲ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺳﺪ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﻣﺎ ﻣﻤﻠﻮﻙ ﺧﺪﺍﻳﻴﻢ ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﮔﺮﺩﻳﻢ .(بقره ١٥٦) 3⃣ استمداد از معنویات ❤️ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺒﺮ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ [ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻠﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻙ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻫﺎ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺣﻖ ] ﻛﻤﻚ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺻﺎﺑﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ .(بقره ١٥٣) 4⃣ توجه به تاریخ پیشینیان ❤️ وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﻣﺴﻠﻤﺎً ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺷﺪﻧﺪ ; ﭘﺲ ﺑﺮ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﻛﻴﻔﺮﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ .(انعام١٠) 5⃣حوادث در پیشگاه خدارخ میدهد❤️ وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺣﻜﻢ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻲ.(طور٤٨) 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💐🍃💐🍃💐 «وما بینهما» تا حالا دقت کردین در آیاتی که این کلمات رو دارند. 🧐 سوره فرقان ایه ۵۹ الذی خلق السموات والارض وما بینهما..... سوره سجده۴ الذی خلق السموات والارض وما بینهما..... سوره قاف ۳۸ ولقد خلقنا السموات والارض و ما بینهما.... ❇️🔹❇️🔹❇️🔹 فقط همین سه تا سوره هستند که ما بینهما رو داریم ✔️✔️ در ارتباط با این آیات در سوره های اعراف، یونس، هودوحدید هم هست که «وما بینهما» ندارند.
🔊🔊🔊 نظر سنجی کانال قرآن کتاب زندگی در سال 1401🎲 اعضای محترم کانال کتاب زندگی🔸🔸🔸 نظرات شما عزیزان برای ما ارزشمند و مهم است، لطفا به کانال خودتان صادقانه رای دهید 🗯 ♦️عالی ▫️1 ♦️ خیلی خوب ▫️2 ♦ خوب ◽ 3 ♦️متوسط ▫️4 ♦️ضعیف ▫️5 ⛔️جهت شرکت در نظر سنجی لطفا عدد مورد نظرتان رو به همراه نام ؟ نام خانوادگی؟ به آیدی ما ارسال فرمایید📩 @Mohmmad1364 🌈 به 2👉 نفر از شرکت کنندگان در نظر سنجی بسته فرهنگی قرآنی اهداء خواهد شد💥 ⏱زمان شرکت در نظر سنجی تا پایان اسفند ماه 1401 از نظرات و پیامک های شما انرژی مثبت دریافت میکنیم منتظرتان هستیم😊
🔴لطایف حکیمانه🔴 ♦️شماره ۱۲ 🔸استادی باشاگرد خود از میان جنگلی می‌گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار آمده‌ای را از زمین برکند. 🔹جوان دست انداخت و به راحتی آن را از ریشه خارج کرد. پس از چند قدمی که گذشـتند، به درخت بزرگی رسـیدند که شاخه‌های فراوان داشت. 🔸استادگفت:«این درخت را هم از جای برکن.» 🔹جوان هرچه کوشید، نتوانست. 🔸استادگفت: «بدانکه تخم زشتیها مثل کینه،حسـد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گـذاشت، ماننـد آن نهال نورسـته است که به راحتی می‌توانی ریشه آن را در خود برکنی، ولی اگر آن را واگـذاری، بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در اعمـاق جانت ریشه زند. پس هرگز نمی‌توانی آن را برکنی و از خود دورسازی».
نگاهِ نو.mp3
2.37M
💐 💥 نگاهِ نو! 💯 فرمولی که محبوبیت ما در قلبِ دیگران را تضمین می‌کند! https://eitaa.com/goranketabzedegi
💠🔹💠 🌺لِکُلِّ نَبأٍ مُسْتَقَر🌺 هر خبری را وقت معینی اسـت. «سوره ي انعام، آیه ي ۶۷» 🌸هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.🌸 https://eitaa.com/goranketabzedegi
همسرت رو سه جا میتونی بشناسی: ۱. ﺗﻮی ﺟﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎﺷﻪ ۲. ﺗﻮی ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ خونواده اش باشند ۳. توی جمعی که بهترین دوستاش هستند ﺍﮔﻪ ﺗﻮی ﺍﯾﻦ 3 ﺟﺎ تنها نموندی بهترین دوستت هست! اما یه حالت چهارم ھم تبصره میزنیم: توی شادی هاش یه قدم برو عقب و چیزی نگو... اگه خودش جاتو خالی دید و صدات کرد مطمئن باش بهترین همراه هست برات... کسی میگفت: وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز ، نه روز زن و نه روز مرد بلکه روز انسان است قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
🔴 فال بد يكى از خرافاتى است كه در قديم بوده و امروزه نيز در شرق و غرب هست و هر منطقه و قومى به چيزى فال بد مى‌زنند. اسلام آن را شرك دانسته و با جمله «الطيرة شرك» بر آن خط بطلان كشيده و كفّاره‌ى آن را توكّل بر خداوند دانسته است. «كفارة الطيرة التوكل» 🔵 فال بد آثار شومى دارد، از جمله: سوء ظن به افراد، ركود در كارها، تلقين شكست و احساس حقّارت. بدترين آن، فال بد به مقدّسات و اولياى الهى است قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚 لینک عضویت 🔰 @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بــــــدون تـــــو هرگـز♥️⃟📚 #قسمـــت_دهمـــ شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... ا
♥️⃟📚بــدون تــــو هـــــرگــــز♥️⃟📚 اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه، رفتم جلوی در استقبالش، بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ،دنبالم اومد توی آشپزخونه ، چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم، من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ،خنده اش گرفت ..این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ –علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم... –ساکت باش بچه ها خوابن ...صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید... –قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...رفت توی حال و همون جا ولو شد... –دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...با چایی رفتم کنارش نشستم... –راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ...دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن... –اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن... –جدی؟ لای چشمش رو باز کرد... –رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم... و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش... –پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی... و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم... بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت... –بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد... هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بلاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم... –آخ جون ... بلاخره خونت در اومد ...یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم... –مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود... –چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد... –چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود. تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلی من ... منم مجنون اون ...روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست... تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ...زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود...
1⃣ دقیق و منظم: ⚪️ یکی از مهم ترین و ضروری ترین وظایف حافظ قرآن تنظیم یک ی دقیق و حساب شده است. 🌸 وقت و شرایط مناسب را انسان باید برای خودش به وجود آورد نه اینکه منتظر فرصت ها بنشیند. 🍃 بی تردید افراد موقعیت های مختلف دارند و نمیتوان در این باره وقت و ساعت مشخصی را به همه توصیه نمود. 🍃 برنامه حفظ هر فردی اختصاص به خودش دارد و هیچکس را نمیتوان با برنامه ی دیگری تمرین داد.آن چه مهم است داشتن \"برنامه\" است و چگونگی آن بستگی به روحیات افراد دارد. 🍃 در برنامه ریزی نباید از این نکته غافل شد که پس از مدتی شخص حافظ که چند جز از اجزا قرآن را در حافظه دارد محتاج است تا محفوظات خویش را هر روز مجددا مرور و تکرار نماید تا گذشت زمان خدشه ای بر تسلط وی بر محفوظاتش وارد نیاورد. 2⃣ انتخاب قرآنی واحد و مناسب حفظ قرآن : ⚪️ انتخاب قرآنی واحد باعث تمرکزی بیشتری در حال حفظ خواهد شد.از این رو حفظ از استحکام بیشتری برخوردار خواهد بود چرا که در موقع حفظ تصویر و شکل کلی آیات در ذهن نقش میبندد. 🌸 اگر از قرآن واحد استفاده شود در یاد آوری محفوظات موثر است. 🔴 و عدم رعایت این نکته باعث به هم ریختن محفوظات میشود.⛔️ 3⃣ انتخاب تلاوت ترتیل مناسب : ⚪️ استماع ترتیل که (با رعایت کامل قواعد تجوید و وقف و ابتدا تلاوت گردیده ) قبل و بعد از حفظ علاوه بر برخورداری از اجر معنوی دارای فواید بسیاری است از جمله: 1_ با استفاده از نوار ترتیل قاری،حافظ قرآن با ؛ _ اعراب صحیح کلمات، _ لحن عربی _ حرکات و حروف مدی _ تجوید عملی _ مواضع وقف و ابتدا _ و به مرور زمان با نغمات و آهنگهای قرآنی . ✓ آشنا می شود. 2_ نوار ترتیل میتواند نقش یک معلم را ایفا کند! با استفاده از نوار پیش از آغاز حفظ شکل صحیح کلمات به خاطر سپرده می شود. 3_ در حفظ قرآن آیات مورد نظر باید جمله به جمله و آیه به آیه تکرار شود تا به خوبی در ذهن جای گیرد. استفاده از نوار باعث میشود_ با تکرار کمتر آیات به خوبی در ذهن جای گیرد. 4_ تنوع بخشی در مرور محفوظات 5_ اطمینان از صحت تکرار 🔚
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_هفتاد_و_یک نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه
زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نماز غفیله و نماز امام زمان تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن و خوردن صبحانه و ناهار و شام. جلوی این موارد ستون هایی کشیده و تاریخ هر روز را یادداشت کرده بود و هر شب بعد از محاسبه کا هایش جدول را علامت می‌زد. وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در خوردن و پوشیدن افتادن به یاد آن اندام لاغر و نحیف که چند تکه استخوان بود به یاد آن روزهای مداوم و افطاریهای ساده نماز شب های طولانی و بی صدا فریاد گریه های او در سجده هایش و دعاهایی که در حق امام داشت در عمل تک‌تک آن جدول خودسازی و خیلی چیزهای دیگری که در آن جدول نیامده بود رعایت می‌کرد. هیچ وقت صدایش را برای من بلند نکرد اگر شهلا شهرام با من بلند حرف می زدند به آنها می‌گفت با مامان بلند حرف نزنید از خدا بترسید. برای هر مادری داغ از دست دادن اولاد سخت است اما داغ از دست دادن اولادی که بدی ندارد و افتخار پدر و مادر است خیلی سخت‌تر است. ای کاش زینب اذیتی کرده بود یا چیزی از من خواسته بود اما هرچه فکر می‌کنم او بی آزارترین بچم بود. ۱۴ سال در اصفهان از دادگاه انقلاب سپاه پاسداران از سپاه به بسیج از بسیج به اداره آگاهی رفتن. هر روز به امید پیدا کردن قاتل زینب و قصاص آن از خدا بی خبر ها به جاهای مختلف سر می زدم تا جایی که استخوان هایم به درد آمد. در همان سال‌ها یک گروه از منافقین را در شیراز دستگیر کردند آنها اعتراف کردند که ترور چند نفر از حزب اللهی ها به عهده گروه آنها گذاشته شده بود. در بین اسامی هدف آنها اسم‌زینب هم بود البته آن دو نفر ماموریت ترور حزب اللهی های شیراز را داشتند و دو نفر از افراد تیم‌شان در اصفهان ماموریت داشتند که سپاهیان آن دو نفر را پیدا نکردند. باور شهادت یک دختر ۱۴ ساله برای خیلی از مردم سخت بود بعضی ها حتی سخت شان بود که زینب را شهید بخوانند. من خیلی غصه می‌خوردم وقتی می‌دیدم که زینب مظلومانه شهید شد و مظلومانه مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار گرفت غصه می‌خوردم و کاری از دستم بر نمی آمد. دلم میخواست داستان زندگی زینب را برای همه بگویم و او را به همه بشناسانم اما ۲۶ سال گذشت و چهره زینب همچنان پشت ابر ماند. هر بار که می‌گفتم من مادر شهید هستم کسانی که می‌شنیدند یک دختر شهید شده است با تعجب می پرسیدند مگه شهید دخترم داریم؟ زینب به خانواده ما ثابت کرد که شهادت مرد و زن ندارد به پشت جبهه ندارد اگر خدا نخواهد وسط میدان هم که باشی زنده می مانی و اگر خدا بخواهد با فرسنگ‌ها فاصله از جبهه به شهادت می رسی. زینب با شهدای فتح المبین تشییع و به خاک سپرده شد در میان شهدا. همانطور که خواب دیده بود شاهین شهر جبهه زینب بود. بعد از سالها دوری از زینب،بعد از مرگ پدر و مادر بزرگش مجبور شدم از غم تنهایی از شاهین شهر به تهران بیایم. من که بعد از زینب به هر روز آماده رسیدن به او بودم هنوز نفس می کشم اما پدر و مادر بزرگش پیش او رفتن. من ماندم که بالاخره امروز بعد از ۲۶ سال داستان زندگی دخترم را که گوشه دلم مانده بود بگویم و به آخرین آرزوی معرفی و شناساندن زینب برسم تا دختر معصوم و بیگناهم زره ای از مظلومیت خارج شود تا مردم بدانند یک روز دختری ۱۴ ساله برای دفاع از عقیده اش با بی رحمی تمام به دست منافقین کوردل به شهادت رسید. بعضی شب ها خواب تکه شهدا را می‌بینم خواب درخت های کاج تکه شهدا درخت هایی که سایبان قبرهای شهدا و قبر زینب و حمید یوسفیان هستند. صدای نسیمی را که میان برگ‌های آن می‌پیچید. میشنوم یک تکه از جگر من از قلب من زیر آن درخت هاست گمشده من آنجا خوابیده است. 🍃🌸پایان🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا