eitaa logo
لاویا،🥺🇵🇸💔
383 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
"لاویا به معنی نوازش شدن😍 🥺🤍🫂 رمان های دلبر❤ عکس های دلبرانه❤💍 متن های عاشقانه :) تولد کانالون۱۴۰۰/۷/۸ من:) @kasiriiiof2020 https://harfeto.timefriend.net/16840927701495 حرف انتقادی در خدمتم 👀 ما اینجایم یک فضای از جنس عاشقانه ودلبری 💍
مشاهده در ایتا
دانلود
مےشود :+ولے بہ شوهرم و بچہهام گفتم،گفتم هرطور شده باید برم...آقامسیح ڪم در حق من و خونوادم لطف نڪردن لبخند مےزنم،پس از این ڪارها هم بلد است. طلا با لبخند گرمے مےگوید :+خانم،قدر آقامسیح رو بدونین، ماشاءالله هزار ماشاءالله یہ پارچہآقان... خدا رو صد هزار مرتبہ شڪر،فرشتہ اے مثل شما،نصیبشون شد... لبخند تلخے مےزنمـ. دو هفتہ بعد ڪہ خبر طلاقمان پخش شود،نمےدانم چہ حسے خواهند داشت. صداے موبایلم از اتاق بلند مےشود. "ببخشید" مےگویم و از جا بلند مےشوم. گوشے را برمےدارم. "ناشناس" روے صفحہ حڪ شده با پیششماره ے تہران.. منتظر تماس ڪسے نیستم. بےخیال رد تماس مےدهم و بہ طرف طلا برمےگردمـ. طلا خوب و گرم حرف مےزند و آدم دوست دارد ساعتها ڪنارش بنشیند. مےخواهم از مسیح بیشتر بدانم،از دلیلش هم خبر ندارم!! :_مسیح بچگیاش چطورے بود؟ طلا نگاهش را از من مےگیرد و بہ نقطہ ے نامعلومے خیره مےشود. انگار مےخواهد تڪتڪ روزهاے گذشتہ را بہ خاطر بیاورد. خط لبخندش عمیق مےشود و مےگوید :+خیلے شلوغ و پر جنب و جوش....از دیوار راست مےرفتن بالا....یادمہ یہ بار از شمال ڪہ برگشتن،یہ جوجہاردڪ با خودشون آورده بودن.شرارهخانم مےگفتن مجبور شدن اونو واسہ آقامسیح بخرن... آقامسیح عاشق اون جوجہاردڪ بودن..مےخواستن بیارنش تو اتاقشون اما شرارهخانم منع ڪرده بودن... یہبار پنہونے جوجہے بیچاره رو آوردن تو خونہ... خانم،یہویے رفتن تو اتاق آقا...آقامسیح اونقدر هول شدن ڪہ جوجہ رو پرت ڪردن تو سر شرارهخانم.... جوجہ ے بدبخت،بین موها و بیگودےهاے سره خانم گیر ڪرده بود و خانم از ترس بالا و پایین مےپریدن... از تصور این صحنہ،با صداے بلند مےخندمـ. طلا هم از خنده ے من و یادآورے آن روزها مےخندد. بلند و بےمالحظہ قہقہہ مےزنم ڪہ طلا سریع از جا بلند مےشود :سلام بہ طرف ورودے برمےگردم ڪہ با دیدن مسیح جا مےخورمـ. *مسیح* براے بار دوم،قہقہہ اش را مےبینم. چقدر خواستنے مےشود. صداے سلام طلا مےآید،اما نمےخواهم حتے ثانیہاے چشم از نیڪے بردارم. ِ مسخ صورتش شده ام و ناخودآگاه با دیدن نیمرخ قشنگش لبخند مےزنم. نیڪے با شنیدن صداے طلا برمےگردد. هنوز آثار خنده از روے لبهایش پاڪ نشده. مرا ڪہ مےبیند جا مےخورد. بلند مےشود و "سلام" مےدهد. ناخودآگاه بہ طرفش ڪشیده مےشوم؛بدون اینڪہ چشم از صورتش بردارم. دست خودم نیست وگرنہ بہ پاهایم دستور ایست مےدادم. یڪ قدمےاش ڪہ مےرسم مےایستم. ڪیف و موبایل را روے میز،جلوی نیڪے مےگذارم،بدون اینڪہ چشم از او بگیرم. نیڪے سرش را بالا مےگیرد تا بتواند در صورتم نگاه ڪند. آرام مےپرسد:خوبین؟ متوجہ موقعیتم مےشوم. سرے بہ تأیید تڪان مےدهم و با چند سرفہ ے مصلحتے،گلویم را صاف مےڪنم. صورتم را برمےگردانم:بہ چے مےخندیدین؟ طلا مےگوید:خاطره ے اردڪتون رو برا خانم تعریف ڪردمـ... نیڪے سرخ مےشود و سرش را پایین مےاندازد. به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110