#مسیحای_عشق
#قسمت_دویست_وچهل_وششم
حق ندارد غرورم را بشڪند.
حق ندارد احساساتم را بہ بازے بگیرد...
حق ندارد...
احساسات؟؟
مگر...
مگر من نسبت بہ او،حسے دارم؟؟
*مسیح*
ڪانالهاے تلویزیون را بےهدف عوض میڪنم.
جز مستندے از مہاجرت پروانہ ها و برنامہ ے آموزش بیف استراگانف،چیز دندانگیرے نصیبم نمےشود.
تلویزیون را خاموش مےڪنم و ڪنترلش را روے مبل پرت.
از جیب شلوارم،موبایل مانے را بیرون مےآورمـ.
شماره ے همراه خودم از دیروز خاموش است.
از دیروز ڪہ موبایل را بہ دیوار ڪوبیدم.
برخلاف صفحہ ے خلوته گوشے من،موبایل مانے پر از اسمهای مختلف و بازے هاے گوناگون و برنامه هاي عجیب و
غریب است.
گوشے را ڪنار ڪنترل مےاندازم. ناخودآگاه نگاهم ڪشیده مےشود سمت در اتاق نیڪے...
صبح حالش بد بود،رنگ صورتش سفیدتر از همیشہ بود و لبهایش مےلرزید.
سر تڪان مےدهم تا فڪر او دست از سرم بردارد.
نیڪے ممنوعہ است،حق ندارم بہ او فڪر ڪنمـ.
ِ نیڪے بیرون مےڪشد.
صداے طلا،ناجےام مےشود و مرا از خیاله نیکی بیرون میکشد
:_آقا نہار آماده است،برم خانم رو هم صدا ڪنم؟
از جا بلند مےشوم
:+خودم صداشون مےڪنم..قدم اول، را ڪامل برنداشت ام ڪہ طلا مےگوید
:_آقا،ببخشید.
بہ طرفش برمےگردم
:+بلہ طلاخانم؟
سرش را پایین مےاندازد.
:+چیزے شده طلا خانم؟؟
:_نہ آقا... مہم نیست فراموشش ڪنین
:+اگہ ڪارے داشتے بہ من یا مانے بگو.
سر تڪان مےدهد..
حوصلہ ے پیگرے ندارم،اگر بخواهد خودش مےگوید.
بہ طرف اتاق نیڪے،گامهایم را تند مےڪنمـ.
پشت در اتاقش مےرسم،مرددم.
هنوز با خودم و دلم تعارف دارمـ.
نمےدانم از این زندگے چہ مےخواهمـ.
دستم را بالا مےبرمـ اما بہ سرم مےزند بےاجازه وارد شومـ.
چند نفس عمیق مےڪشم و بر شیطان وجودم قالب میشوم
دستمـ روے در فرود مےآید و صداے چند تقہ فضای خالے را پر میڪند.
چند لحظہ مےگذرد و هیچ جوابے از اتاق نمےرسد.
دوباره و این بار ڪمے محڪم تر روے در میڪوبمـ.
منتظرم صدایے از داخل بیاید،اما انگار خبرے نیست.
نگران مےشوم،نڪند مثل صبح،حالش بد شده باشد ؟
دستم را بالا مےبرم تا بار سوم هم روے در بڪوبم،ڪہ صدای چرخیدن ڪلید درون قفل مےآید و بعد هلاله راست
چہره ے نیڪے،از بین دِر نیمہ باز و دیوار رویت مےشود.
چادر رنگے گلدارش را سر ڪرده و با دستش،رو گرفتہ است.
سرش را پایین انداختہ و در را ڪامل باز نمےڪند.
با لحن قاطعے او را از علت آمدنم آگاه مےڪنم:باید باهات حرف بزنمـ
بدون اینڪہ سرش را بلند ڪند مےگوید :بفرمایید
نگاهے بہ اطراف مےڪنم و مےگویم:اینجا نمیشہ...
به قَلَــــم فاطمه نظری
_______
@gordan110