eitaa logo
لاویا،🥺🇵🇸💔
382 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
"لاویا به معنی نوازش شدن😍 🥺🤍🫂 رمان های دلبر❤ عکس های دلبرانه❤💍 متن های عاشقانه :) تولد کانالون۱۴۰۰/۷/۸ من:) @kasiriiiof2020 https://harfeto.timefriend.net/16840927701495 حرف انتقادی در خدمتم 👀 ما اینجایم یک فضای از جنس عاشقانه ودلبری 💍
مشاهده در ایتا
دانلود
او افتخارش بہ مارڪ لباس هایش است و من عاشق تسبیحے ڪہ از ڪربال برایم آمده... نہ،نشدنے است،این پیوند،مثل اتصال شرق و غرب است... غیرممڪن است... ★ عمو مےخندد:خب،پس امروز مےخواے برے پیش رفیق قدیمے ڪہ این همہ عجلہ دارے. در حالے ڪہ چادر و جزوه ام را داخل ڪیف مےڪنم مےگویم:عمو خیلے دیرم شده،مےشہ برم؟ :_بلہ برو،من ڪہ چیزے نمےگم :+عمو شرمندم ها..راستے.... بین گفتن و نگفتن مردد مےمانم..چرا باید بگویم وقتے وانمود مےڪنم امشب اتفاق مہمے در شرف وقوع نیست؟؟ عمو،مشڪوڪ نگاهم مےڪند :_راستے چے؟؟ :+هیچے،مہم نیس :_ببینم اونجا خبریہ ڪہ نمے خواے بہم بگے؟ :+نہ،نہ اصلا..خب من برم دیگہ . :_تا ساعت چند ڪلاس دارے؟ :+از هشت و نیم صبح،تا دوازده ظهر...بعدش هم می خوام برم جلسه ی شعرخوانی فاطمه. :_اوه اوه،پس زود باش برو ڪہ ڪلاست اولت دیر شد. :+باشہ باشہ،خداحافظ :_مراقب خودت باش،خداحافظ. لپ تاب را مےبندم و بہ سرعت از اتاق خارج مےشوم. مامان،آماده شده و مےخواهد بہ باشگاه برود . :_خداحافظ مامان :+بیا تا یہ جایے مےرسونمت. :_نہ ممنون،خودم مےرم. . از خانہ بیرون مےزنم،باد سرد هواے آبان ماه،صورتم را مےسوزاند. ]دربست[ مےگویم،یڪ تاڪسے جلوے پایم توقف مےڪند. سریع چادرم را سر مےڪنم و سوار مےشوم. راننده با تعجب از آینہ نگاهم مےڪند. :_ڪجا برم خانم؟ :+دانشگاه تہران * وارد سالن مے شوم،فاطمہ را مےبینم ڪہ ردیف دوم نشستہ،برایم دست تڪان مےدهد. محسن را هم مےبینم. ردیف اول. از ڪنارش ڪہ رد مےشوم آرام مےگویم:سلام آقاے عالیے. سربلند مےڪند:عه،سلام خانم نیایش. ڪنار فاطمہ مےنشینم.باهم روبوسے مےڪنیم،دو هفتہ اے مےشد ڪہ ندیده بودمش. آرام مےگوید:دلم برات تنگ شده بود. :_منم همینطور.. استاد وارد سالن مےشود و بعد سلام و علیک می گوید:خب خانم زرین،امروز چہ شعرے برامون آوردین؟ فاطمہ مےگوید:شرمنده استاد،امروز هیچے :_اے بابا،چقدر حیف..خب بذارید از شاعر عزیزمون آقای محمودی دعوت کنم تشریف بیارن. * جلسه تقریبا رو به اتمام است،فاطــمه مدام عطســه مےڪند. محسن با نگــرانے برمےگردد و نگاهش مےڪند. استاد بلند مےگوید:خب این جلسه هم عالی بود،هفته ی آینده می بینمتون فاطــمه عطسه مےڪند،مےخندم. گونه هاے سرخ شده اش بامزه اند! استاد ڪیفش را برمےدارد و از سالن خارج مےشود. مشغول جمع و جور ڪردن وسایلم مےشوم، نگاهم به محسن مےافتد. در حالے ڪـه از سالن خارج مےشود؛نگران به فاطمه نگاه مےڪند. زیر لب مےگویم:خـوش بـہ حالت فاطــمہ :_چرا؟ :+داداشت،همش با نگرانے نگاهت مےڪرد فاطــمه بلند مےشود و با اخم می گوید:نه خیر،نگرانے اش از دوست داشتن نیست،آقا عذاب وجدان دارن به قلم فاطمه نظری @goordan110