eitaa logo
لاویا،🥺🇵🇸💔
382 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
"لاویا به معنی نوازش شدن😍 🥺🤍🫂 رمان های دلبر❤ عکس های دلبرانه❤💍 متن های عاشقانه :) تولد کانالون۱۴۰۰/۷/۸ من:) @kasiriiiof2020 https://harfeto.timefriend.net/16840927701495 حرف انتقادی در خدمتم 👀 ما اینجایم یک فضای از جنس عاشقانه ودلبری 💍
مشاهده در ایتا
دانلود
:_آره،فاطمہ..همونے ڪہ مےخواستم... صدایش رنگ خوشحالے مےگیرد :+راس مےگے؟تبریڪ :_اوهوم،تو چے؟ :+نہ من هنوز ندیدم... دعا ڪن نیڪے... :_دیدے خبرم ڪنا.. :+باشہ باشہ خداحافظ :_خداحافظ. مامان و بابا از اتاقم بیرون مےروند،بہ محض تنہا شدن،روے خاڪ مےافتم...چہ خطایے! تنہایے معنا ندارد وقتے تو اینجایے،در قلبم! روح خودت را در ڪالبد من دمیده اے تا هیچ وقت بے تو نمانم،خداے مہربانم... باز هم صداے موبایلم مےآید،پیامڪ از دانیال،ڪاش مےشد سمج صدایش ڪنم! ]مبارڪہ،نیڪے خواهش مےڪنم جوابم رو بده. باید ببینمت /دانیال [ گوشے را روے میز مےگذارم،اما دوباره زنگ مےخورد،عمووحید است.. اشڪ هایم را با لبخند پاڪ مےڪنم. :_س عموجون.. ❁ سہ هفتہ اے از دانشجوشدنم مےگذرد...اوضاع زندگے ڪمے سخت شده،اما هنوز شیرین است... این روزها بیشتر از قبل باید هواے رفت و آمدهایم را داشتہ باشم،نباید مثل قبل خطایے ڪنم... دو خیابان بالاتراز خانہ مان،چادرم را درمےآورم. هوا روبہ تاریڪے مےرود. آرام در را باز مےڪنم و وارد خانہ مےشوم. قدم هایم را آرام برمےدارم تا قیژ قیژ برخورد دمپایے هایم با پارڪت،بہ ڪمترین حد خود برسد. این روزها ڪمتر مامان و بابا را مےبینم..ڪلاسہاے دانشگاه از یڪ طرف و دورے ڪردن مامان از طرف دیگر،باعث شده حتے باهم براے غذاخوردن پشت یڪ میز ننشینیم... مےخواهم از پلہ ها بالا بروم ڪہ صداے بابا میخڪوبم مےڪند. :_نیڪے.. با ترس برمےگردم،نمےدانم دلیل نگرانے ام چیست... :+سلام بابا بابا موبایلش را در دست گرفتہ و مےگوید :_یہ چند لحظہ گوشے موبایل را روے شانہ اش مےگذارد و آرام مےگوید :_لباسات رو عوض ڪن،منتظرم با هم یہ فنجون چاے بخوریم و دوباره موبایل را جلوے گوشش مےگیرد:الو..آقاے حمیدے... نفس عمیقے مےڪشم،علے الظاهر ڪہ آرامش برقرار است،اما نڪند قبل طوفانے شدن باشد... بہ اتاق ڪہ مےرسم،پیامڪ فاطمہ را مےبینم. ]سلام،چطورے وڪیل بعد از این؟یہ وقت بذار همو ببینیم[ در حالے ڪہ چادرم را داخل ڪشو مخفے مےڪنم، مےنویسم ]سلامـ خانم دڪتر،چشم. ِڪے؟[ لباس راحتے مےپوشم و بہ طرف آشپزخانہ مےروم. بابا پشت میز نشستہ و منتظر من استــ ،منیرخانم هم مشغول چاے ریختن است. طبق عادتم،بہ محض ورود سلام مےدهم. سلام نام خداست و من بنده اش. باید همیشہ بہ یادش باشم، بہ هر بہانہ اے،حتے بہانہ ے لطیفے مثل>سلام!< بابا جواب سلامم را مےدهد و منیر خانم هم. روبہ روے بابا مےنشینم. منیر برایم چاے مےآورد. با لبخندے تشڪر مےڪنم :_ممنون منیرخانم :+نوش جان و از آشپزخانہ خارج مےشود. بابا استڪان چاے اش را برمےدارد. :_خب،چہ خبر؟ از این پرسش ناگہانے تعجب مےڪنم :+سلامتی بابا سر تڪان مےدهد و جرعہ اے از چاے اش مےنوشد. اوضاع غیرعادے است و این براے من،یعنے خطر. به قلم فاطمه نظری @goordan110