eitaa logo
لاویا،🥺🇵🇸💔
380 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
631 ویدیو
10 فایل
"لاویا به معنی نوازش شدن😍 🥺🤍🫂 رمان های دلبر❤ عکس های دلبرانه❤💍 متن های عاشقانه :) تولد کانالون۱۴۰۰/۷/۸ من:) @kasiriiiof2020 https://harfeto.timefriend.net/16840927701495 حرف انتقادی در خدمتم 👀 ما اینجایم یک فضای از جنس عاشقانه ودلبری 💍
مشاهده در ایتا
دانلود
خالصــه دیــگه،همــہ ے اینا جمع مےشه تو چادر، درستــہ ڪه سرڪردنش سخته،گرماے تابستون،ِگل و مصیبتاے زمستون،مسخــره ڪردن چادریا،متلڪ ها و حرف هایے ڪه بهمون مےزنن، همه ے اینا هست،ولے وقتے به عشق خدا سرش مےڪنے،همــہ ي این سختیا برات شیرین مےشه.... عشق به خــدا..... من قبال تجربه ے شیرینش را داشته ام... دختـــر نگاه ماتم را مےبیند، :_راستے،تو اسمت چــیـــہ؟ :+نیڪے و اسم شما؟ :_فهیــــــمہ،نیڪے جان چند سالته؟ :+پونزده سالمه :_اووه،من ده سال از تو بزرگترم.. :+فهیــمــــــهـ خانم؟؟مےشه...؟؟ یعنے ممڪنه من یه ڪم چادرتون رو ســر ڪنم؟ :_آره عزیزم،حتما چادر،مثل ماهے روے سرم مےلغزد،برایم بلند است و سنگین... ڪمے راه مےروم.. حس بزرگ شدن دارم...حس تغییر.. حس انسانیت.... مسجد تقریبا خالے شده است... هیچڪس نیست. آرام چادر را درمےآورم و به فهیمه مےدهم. :+ممنــون :_اگــه دوس دارے پیشت بمونه :+نه،ممنون. راستے حرفات خیلے قشنگ بود،مرسے ڪه وقت گذاشتے :_عزیزدلــم،اگــه بازم ڪارم داشتے بیا همینجا،موقع اذانا اینجام. :+ممنون،خداحافظ :_خداحافظ آرام و با طمأنینه از ساختمان خارج مےشوم،ســر ظهــر است و همه جا خلوت است... مےخواهم از مسجد خارج شوم ڪـه نگاهم به آخوندے مے افتد ڪه با دوستانش از ساختمان مسجد خارج مےشود، چقدر قیافه اش آشناست... چقدر شبیه سید جواد استــ ...چشم تیز مےڪنم،خودش است.. پس او طلبـــہ بوده است... دوستانش هم شبیه خودش هستند،هم سن و سال او،با تیپ هاے شبیه او،فقط او عبا و عمامه دارد و آن ها نــه.. دوستانش سر به ســرش مےگذارند،عمامه ے مشڪے اش را مرتب مےڪند،یڪے از پسرهاے همراهش مےگوید :سید پس ِڪے شیرینے معمم شدنت رو مےدے؟ دیگرے جوابش را مےدهــد:گذاشتــه با شیرینے عروسیش بده. و همه مےخندد،به خودم مےآیم،من هم لبخند روے لبم نشسته. از مسجد بیرون مے آیم،چقدر جمع دوستانه شان صمیمے بود... یعنے مذهبے ها،خشـــــڪ و بے روح نیستند؟؟ حــرف هاے فهیمه را با خودمـ مرور مےڪنم،به عشق خدا،براے خدا.... ناخودآگاه دست مے برم و شالم را جلــو مےڪشم، موهایم بیرون نبود،خدارا شڪــــــر ❤️ با صــــداے تلفـن از جا مےپرم،دو روز است ڪـه از فاطــمہ بے خبرم. صــداے گــرفتــہ ے فاطــمـــهـ در گوشم مےپیچید؛ :_الـــو نیڪے؟ :+فاطــمـــہ؟خودتے؟سالم،ڪجایـــے پس تو؟ تلخ مےخندد؛ :+تــو خوبے؟چرا چیزے نمےگے فاطمه؟چیزے شده؟ چـرا صــــــداتـــــ گــرفـــــتـــه؟ صداے بغض دارش در ســـــرســــراے گوشم مےپیچد مثل خواهــر نداشته ام دوستش دارم و غصـه اش ناراحتم مےڪند. :_نیڪــــے....پــدربزرگـــــم....پدربزرگم فوت ڪرده.. و پشت بندش گــریه مےڪند. من هم گریه ام مےگیرد. :+فاطــمــہ،عزیزم،خدا رحمتشون ڪـنه،ڪجایے تو؟ :_خونـه ے خودمون،مےتونے بیاے؟ :+آره آره حتما...زود خودمو مے رسونم. ڪتابم را مے بندم و بـه سرعت به طـرف هــال مےروم،مامان مشغول تمــاشـــاے یڪے از سریال هاے ترڪے است بہ قلم فاطمہ نظری @goordan110