eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 حمله به قرآن و مقدسات به بهانه فوت مهسا امینی موج سواری رسانه‌های لندن‌نشین بر حادثه فوت مرحومه مهسا امینی
اینها همونایین که میگفتن فقط نقد داریم😐 @gordan_313
تجربه ی یکی از دوستانی که با گشت ارشاد برخورد داشته 👆🏻 @gordan_313
سلام: با توجه به اتفاق های دیشب معلوم شد که دشمن هدفش قرآن اسلام و نظام جمهوری اسلامی است؛ و بهانه است برای رسیدن به اهداف شوم خودشون؛ حالا وقتی یه دشمن کتاب خدا و پرچم ایران رو آتش میزنه که برای حفظ این دو هزاران خون ریخته شده؛ ما انقلابی ها؛ ما مذهبی ها نباید رگ غیرتمون بزنه بالا؛ و از اسلام و ایران دفاع کنیم؟ من از شما دعوت میکنم که همگی باهم یه یاعلی بگیم و با پست های همچون دفاع از حجاب؛دفاع از کشور ایران؛ و دفاع از قرآن کریم مُشت محکمی بر دهان دشمنان بزنیم؛ یادتون نره که شما افسران جنگ نرم هستید و باید در این شرایط پشت نظام و جمهوری اسلامی باشید؛ چرا که راه عاقبت به خیری همین است. با نشر دادن این پیام در کانال ها و گروه های خودتون؛ مشت محکمی بر دهان دشمنان بزنید.💪🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جاهلیت مدرن ▪️این خانم دخترش را از ایران برده خارج پیش امیر تتلو فاسد که فقط ی بار بغلش کنه.. ▪️اونوقت انتظار دارید این ها بفهمند مهسا امینی بهانه است @gordan_313
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #پنجاه_و_دوم شعله های جنگ آستین لباس کوتاه بود … 😐 یقه هفت … 😕
🌾 🌾قسمت حمله چند جانبه ماجرا بدجور بالا گرفته بود …  همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه …😣 دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم …  اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن …  و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت …  نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن …😒 دانشگاه🏢 و بیمارستان 🏥…  هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست …  و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم …فایده ای نداشت …  چند هفته توی این شرایط گیر افتادم …شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت …😥😣 وقتی برمی گشتم خونه …  تازه جنگ دیگه ای شروع می شد… مثل مرده ها روی تخت می افتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم …  تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد …👈 و بدتر از همه شیطان 😈…کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد …  در دو جبهه می جنگیدم …  درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد … … سخت تر و وحشتناک بود…  یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت …  دنیا هم با تمام جلوه اش … جلوی چشمم بالا و پایین می رفت …  می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم …😥😖 حدود ساعت 9 🕘… باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … پشت در ایستادم …  چند لحظه چشم هام رو بستم … ✨✌️ _بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … در رو باز کردم و رفتم تو …  گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود …  جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط … 👈رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت … ادامه دارد ... ✍نویسنده:
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #پنجاه_و_سوم حمله چند جانبه ماجرا بدجور بالا گرفته بود …  همه چیز به
🌾 🌾قسمت پله اول پشت سر هم حرف می زدن …  یکی تندتر …  یکی نرم تر … یکی فشار وارد می کرد …  یکی چراغ سبز نشون می داد … همه شون با هم بهم حمله کرده بودن … ⚔ و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود … وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار …  و هر لحظه شدیدتر از قبل …😰😖 پلیس خوب و بد شده بودن …  و همه با یه هدف … یا باید از اینجا بری … یا باید شرایط رو بپذیری …😏 من ساکت بودم …  اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم …به پشتی صندلی تکیه دادم … 🌴– زینب … این کربلای توئه … چی کار می کنی؟ … کربلائی میشی یا تسلیم؟ …😰😖 چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا…😢😖🙏 – خدایا … به این بنده کوچیکت کمک کن … نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه … نزار حق در چشم من، باطل… و باطل در نظرم حق جلوه کنه … خدایا … راضیم به رضای تو … با دیدن من توی اون حالت …  با اون چشم های بسته و غرق فکر … همه شون ساکت شدن … سکوت کل سالن رو پر کرد… خدایا … به امید تو …😊💪 بسم الله الرحمن الرحیم … و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم … – این همه امکانات بهم دادید … که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید … حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم … امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید…  فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ … چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم … چشم هام رو باز کردم … – همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه … سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … ادامه دارد ... ✍نویسنده:
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #پنجاه_و_چهارم پله اول پشت سر هم حرف می زدن …  یکی تندتر …  یکی
🌾 🌾قسمت من یک دختر مسلمانم سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چند لحظه مکث کردم … – یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم … شما از روز اول دیدید … من یه دختر مسلمان و محجبه ام … و شما چنین آدمی رو دعوت کردید … حالا هم این مشکل شماست، نه من… و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید …  کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم …😏 و از جا بلند شدم …  همه خشک شون زده بود …  یه عده مبهوت …😧😳  یه عده عصبانی … 😡 فقط اون وسط ✨رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود …😄 به ساعتم نگاه کردم … – این جلسه خیلی طولانی شده … حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره … هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید … با کمال میل برمی گردم ایران … نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد …😠✋ – دکتر حسینی … واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم … با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ … – این چیزی بود که شما باید … همون روز اول بهش فکر می کردید … جمله اش تا تموم شد … جوابش رو دادم … می ترسیدم با کوچک ترین مکثی … دوباره شیطان😈 با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه … این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم …  پاهام حس نداشت … از شدت فشار …تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم …😣 ادامه دارد ... ✍نویسنده:
وقتی نوشت «جمهوری اسلامی حرم است» وقتی گفت «والله والله والله این حرم اگر آسیب دید ، قرآن آسیب میبیند ...» مخاطبش چه کسانی بودند ؟ به کیا داشت تذکر میداد؟ دلم میخواد هشتگ بزنم 💬 zahra chakhmaghi