eitaa logo
🇵🇸گردان۳۱۳
2.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
230 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
چفیه‌های ما شده روسری... چون فتح قدس نزدیکه!
امروز خوابِ روزه‌دار عبادت نیست؛ خیانته!
رفقای انقلابی و همیشه پای کار 😉😎 عکس و فیلم از راهپیمایی شهرتون برامون ارسال کنید 🇮🇷✌️ @khodadost_1
روز قدس و نمازش انقدر دلچسب اخه 👀📿 با
یزدان شهر، اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرم آباد، بروجرد، دورود، کوهدشت، الیگودرز، ازنا، پلدختر، رومشکان، دلفان، چگنی، الشتر 😍✌️
امشب گلابِ قبرِ علی، اشکِ زینب است..(:
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت بیست و هفتم - خیلی! عالی بود! واقعا چقدر بده که ماها که بچه شیعه ایم قدر نهج البلاغه رو نمیدونیم، ولی یه کشیش مسیحی از روی نهج البلاغۀ ما توی کلیسا موعظه میکنه. نام کتاب را از روی جلدش میخوانم: (ناقوس ها به صدا در می آیند .) سیدحسین با رضایت سر تکان میدهد : -حالا چی بدم بخونی؟ به مجموعه کتاب هایی که در دستش هست، اشاره میکند : -مجموعه (از او) رو بدم بخونی؟ - دوجلدش رو خوندم. همین کتاب رویی رو دادم مامانم هم خوندن، خیلی دوستش داشتن و گریه کردن باهاش. آخه داستانش شبیه ماجرای داییمه. سیدحسین آهی میکشد : - خدا رحمت کنه همه شهدا رو - خب پس من جلد سه و چهارش رو بهت میدم. مرتضی انگار منتظر بوده سوالش را بپرسد: -فرق ما با اونا چیه آقاسید؟ مگه اونا جوون نبودن؟ سیدحسین چشم هایش را تنگ میکند : -منظورت رو نمیفهمم؟! - یعنی ببینید، من الان شونزده سالمه. دوست دارم آزاد باشم، تفریح کنم، جوونی کنم... کلی سوال هم تو ذهنمه که براش دنبال جواب میگردم. خیلی از دوستام مثل منن. ولی شهدا هم همسن من بودن و اینجوری فکر نمیکردن! چرا؟ سیدحسین چند بار کتاب هایی که روبه رویش بود را بالا پایین میکند و میگوید : - میدونی فرق ما چیه با شهدا؟ صبر نمیکند و ادامه میدهد : ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت بیست و هشتم اونا هم بحران و چالش و سوال داشتن. اونا هم تفریح رو دوست داشتن؛ ولی فرقشون اینه که توی همین بحرانا و سوالا و علاقه ها متوقف نشدن. یعنی این چالش ها رو تبدیل کردن به فرصت. تونستن بفهمن جاشون دقیقا کجای دنیاست و چه کار باید انجام بدن!اونا تفریح هاشونم همین بود که سرجاشون باشن و وظیفه شون رو انجام بدن. از بین کتاب ها، کتابی با جلد کرم رنگ بیرون میکشد و به مرتضی نشان میدهد . روی جلد، عکس مردی است با چشم های روشن، صورت استخوانی و محاسن خرمایی. آشناست. زیر عکس نوشته: (ادواردو). - این کتاب رو بخون. درباره شهید ادواردو آنیلیه. کسی که قشنگ ثابت کرد هدف زندگی، خیلی بالاتر از چیزاییه که ما میبینیم. فرقی هم نمیکنه کجا به دنیا اومده باشی. مرتضی کتاب را میگیرد و میگوید : -رمانه؟ - آره ولی چه رمانی! ماجراش واقعیه. داستان مستند ادواردو که چطور ساختنش. باید بخونی تا بفهمی چی میگم؛ خیلی عالیه. مرتضی لب هایش را جمع کرده و دقیق شده به چهره سیدحسین. بعد میپرسد : -اگه کسی از خدا نا امید باشه، چکارش باید کرد؟ - باید دلیلش رو فهمید، فکر کرد... ولی همیشه باید یادش آورد که اگه خلق شده یعنی خدا حواسش بهش هست و اگه خدا دوستش نداشت، خلقش نمیکرد. به سرم میزند از سیدحسین بخواهم کتابی معرفی کند که به درد مریم بخورد. اما قبل از آن که از فکر و خیال بیرون بیایم و پیشنهادم را مطرح کنم، سیدحسین میفهمد گرفته ام. دست بر سر شانه ام میزند : -چی شده آسیدمصطفی؟ پلاسکوت آتیش گرفته؟! لبخندی تصنعی میزنم و میگویم: -نه بابا! خوبم! سیدحسین چند بار دیگر با کف دست میکوبد به شانه ام: -آره! تو گفتی و منم باورم شد! صورتش را آورد نزدیک گوشم و گفت: -حسن برام گفت. مبارک باشه. ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دوربین مخفی اهدای گل🌹 به مردم ایران از طرف ‼️کشور اسرائیل‼️😳 «قدمت پدربزرگ من از قدمت اسرائیل بیشتره»👌🏻 「@gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«من فرعون مصر را کشتم» ♨️ تا بحال اسم خالد اسلامبولی را شنیده اید؟ ❓چرا یکی از خیابان‌های تهران به نام این شهید مصری است؟ 🔹انور سادات (رئيس جمهور مصر) با امضای معاهده ننگین «کمپ دیوید» موجودیت را به رسمیت شناخت. بنابراین در سال ۱۳۶۰، انورسادات هنگامی که در جایگاه ویژه رژه ارتش بود، به دست سروان خالد اسلامبولی و دوستانش (عضو گروه جهاد اسلامی مصر) ترور و کشته شد. 💢 خالد اسلامبولی در ۲۶ فروردین تیرباران و به شهادت رسید. امسال تقریبا مصادف با سالگرد شهادت خالد اسلامبولی شد. 🎥 👆 لحظه ترور انورسادات 「@gordan_313
اگرمابه‌خانه‌داری‌به‌چشم‌حقارت‌نگاه‌کنیم، این‌می‌شودگناه،خانه‌داری‌یک‌شغل‌است؛ شغل‌بزرگ،شغل‌مهم،شغل‌حساس،شغل آینده‌ساز. _حضرت‌آقا
بعضیا میگن زمان پهلوی ایرانیا خیلی اعتبار داشتن...😐 نمردیم و معنی اعتبار و هم فهمیدیم../:
مایی که تا خود صبح احیا میگیریم بعدم روزه میگیریم و با زبون‌ روزه اول صبح میریم راهپیمایی رو از هیچی نترسونید🕶🤝
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت بیست و نهم حس کنجکاوی ام باعث میشود یک راست به اتاق مریم بروم؛ مثل همیشه ناگهانی. مریم هم مثل همیشه ازجا میپرد و این بار گوشی که در دستش بود به زمین می افتد . وقتی دیدم رنگش مثل گچ دیوار سفید شد، تصمیم گرفتم روی عادت به در زدن و اجازه گرفتن کار کنم! بلافاصله معذرت خواهی میکنم، ولی مریم فقط به من خیره شده. - ببخشید دیگه ناراحت نشو، حالا بگو چه خبر؟ بازهم نگاهم میکند . - چی شد با حسن صحبت کردی؟ چطور بود؟ جواب رد دادی؟ نمیدانم چرا دلم میخواهد جواب رد داده باشد! حسن که پسر بدی نیست. اتفاقا خیلی هم دوستش دارم. ولی همان احساساتی که ذکرش رفت، باعث شده حالم گرفته شود. باید روی خودخواهی هایم هم کار کنم. از یک حدی که بگذرد، دیگر اسمش نمیشود غیرت، می شود خودخواهی! مریم نگاهم نمیکند، اما هنوز ساکت است. انگار با رفتارش میخواهد به من بفهماند حوصله ندارد. مادر صدایم میزند و به آشپزخانه احضارم میکند و آرام میگوید : -مریم رو فعلا کاری نداشته باش عزیزم. بذار فکراش رو بکنه. ته دلم هم خوشحالم، هم غمگین. خوشبختی مریم خوشحالم میکند، اما دوست ندارم از خانه مان برود. اصلا اصل حرفم شاید همین باشد، نه اینکه به من نگفته اند ماجرا را. شاید هم نگران یک عمر زندگی مریمم که از قدیم بزرگترها میگفتند : (الکی که نیست! بحث یه عمر زندگیه!) و من نمیدانستم آینده چی ست؟ بیچاره مریم! حتما او که باید تصمیم اصلی را بگیرد بیشتر درگیر است با خودش. *** مینشینم ترک موتور و یک بار دیگر کوچه ها را نگاه میکنم. برای تحقیق آمده ام. وظیفه محوله از سوی پدر است که خودم البته بسیار مشتاق بودم که انجامش بدهم. الکی که نیست! نمیشود خواهرمان را بدهیم به یک پسر خیلی خوبِ بسیجی! باید تحقیق کنیم! البته خانواده حسن، از تحقیق من سربلند بیرون آمده اند و الان میروم که نتایج را گزارش بدهم. نتایج را برای مادر و مریم میگویم و به پدر هم از طریق تلفن اعلام میکنم. حالا هم گوش به زنگ تلفنم. عصر صدای زنگ تلفن بلند میشود و از حالت سلام و علیک گرم مادر میفهمم زهرا خانم است. مثل یوزپلنگ ایرانی از اتاق بیرون می آیم و کنار مادر مینشینم. مریم اما توی اتاقش است، گرچه شک ندارم الان چسبیده به در و دارد سعی میکند محور گفت وگوهای مادر را بفهمد. پدر هم با همان نگاه عمیق، خیره شده به مادر. مادر بعد از مدتی گوش دادن میگوید : -اشکالی نداره خیلی هم خوبه؛ ولی اجازه بدید پدر مریم جون می خواد یه جلسه تنها با حسن آقا صحبت کنه، بعد انشاالله برای دادن جواب نهایی مزاحمتون میشم. دم پدر گرم! امیدوارم خوب حالش را جا بیاورد...!نگاهم به سیدحسین است و فکرم کنار مرتضی. بعد از آخرین ملاقات با سید حالش خیلی بهتر شده. مرتضی فقط یکی از آن همه جوان و نوجوانی ست که روی لبه تیغ راه رفته اند و میروند . مرتضی توانست از بحران بیرون بیاید؛ اما خیلی از هم سن و سال هایش... ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت سی ام مرتضی ردیف اول کنار بچه های اکیپشان نشسته و من ردیف آخر. سیدحسین نفس تازه میکند و انگار چیز تلخی را به یاد آورده باشد، میگوید : -یه مورد از اتفاقای تلخی که همین چندوقت پیش افتاد، دختر یکی از کارکنان نیروهای مسلح بود که از طریق همین تلگرام، با یه پسر رابطه برقرار کرده بود اما بعد از مدتی عکس هایش لو رفته بود. پدر دختره از ترس آبروش خودکشی کرد... میفهمید یعنی چی؟ یکی از نیروهای ما بخاطر تلگرام از دستمون رفت! خدا میدونه چندبار این اتفاق افتاده؟ این یه راه نفوذه برای دشمنی که میخواد نیروهای امنیتی و نظامی و علمی رو از کار بندازه... دشمن این طوری تا توی خونه نخبه ها میاد جلو و تیر خلاص میزنه! یا شروع به باج گیری میکنه و نیروها رو وادار به جاسوسی میکنه... حالا ممکنه شما بگید ما که نخبه نیستیم؟ خب دشمن برای شما هم برنامه داره برادر من! هر ظرفیتی به نفع خودش توی شما پیدا کنه، با جاسوسی از اطلاعاتت سعی میکنه تو رو تبدیل کنه به برده خودش! ذهن نوجوونای ما رو طوری تو کانالای عرفان های کاذب و آتئیستها شستوشو میدن که نتیجه اش میشه فحشا و تجاوز و خودکشی و قتل! جوون هفده-هجده ساله مرتکب اینایی که گفتم میشه! چرا؟ بخاطر سمپاشی های دشمن که ما خودمون رو در معرضش قرار دادیم! ببینید این همه کانال و گروه مذهبی تو تلگرام ساختیم، کمتر شد این فسادها یا بیشتر شد؟! نتیجه ای هم داد؟ به مرتضی دقیق شده ام که با دهان باز به حرف های سیدحسین گوش میکند و تکان نمیخورد. من همیشه وسط سالن و گاهی هم انتهای سالن کنار دیوار می ایستم که کاملا به کلاس مسلط باشم. همچنان نگران مرتضی هستم؛ البته کم تر از قبل. سیدحسین با صدای محزون اما بلندی ادامه میدهد : - با این توصیف بازم فکر میکنید دارید سود میبرید؟! با این همه آسیب هایی که بعضا حتی قابل گفتن هم نیستن! فقط با فیلترینگ میشه این ابزار مجرمانه را متوقف کرد. تلگرام صهیونیستی به جز این که به تنهایی باعث افزایش چهل درصدی جرائم در کشور شده، بسیاری از مفاسد و اختلالات اجتماعی، فرهنگی، س یاسی و امنیتی ناشی از وجود این جنگ افزار صهیونیستیه. البته اینستاگرام در رتبه دوم قرار داره، در واقع تلگرام و اینستاگرام شدن یه مکان امن برای خائنینی که میخوان به وسیله اون، به صورت غیرمستقیم علیه نظام مقدس اسلامی توطئه و فتنه کنن ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
به قولِ حاج حسینِ یکتآ ، بیاید یه غلطی کنیم قبل از اینکه به غلط کردن بیوفتیم :)!