eitaa logo
🇵🇸گردان۳۱۳
2.1هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
230 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی که قول میده.... 😅 ❤️ @gordan313dokhtaronh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اۍمردم! شمایید نیازمندان بہ خدا... ﴿فاطر_۵۱۝‌﴾ ‌•🌱• @gordan313dokhtaronh
كسى كه عاشق حق شد، عاشق خَلق مى‌شود، كه: عاشقم بر همه عالَم كه همه عالم از اوست... و اين عشق مى‌شود زيربنای مبارزه و امر به معروف و نهى از منكر. @gordan313dokhtaronh
اگـرتونستۍیه‌عمر‌به‌خدا‌بگۍ |چشم| خدا‌یه‌جایۍ‌ڪه‌خیلی‌‌گیرے لطف‌میکنه‌ۅ‌! ‌‌بهتــــ میگه‌|چشم| پس‌تمرین‌ڪن @gordan313dokhtaronh
اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ یادم دادی بر غــــــــم‌هایم شاکـــــر باشم تا صـــــابر! ... @gordan313dokhtaronh
صبح زیباتون بخیر.... @gordan313dokhtaronh
خوشمزه جاااان....... @gordan313dokhtaronh
قرار هر هفتمون دعای عهد....... @gordan313dokhtaronh
[بَرخیز و مخُور غمِ جھان ࢪا ] @gordan313dokhtaronh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا آفرید از اول تو رو دوستداشتنے (: ❤️🌱 @gordan313dokhtaronh
ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم عمریست محو او به تماشا نشسته‌ایم اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست ما روبروی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم 🌸🍃 @gordan313dokhtaronh
ز بوی پیرهنت زنده می‌شود دل مرده چه حکمت است در این بوی پیرهن که تو داری:))) 🌸🍃 @gordan313dokhtaronh
ڪتاب هاۍ خوب ، آدم را دࢪ خود غرق مےکنند و از زندگێ یکنواخٺ نجاتش میدهند (: ❤️🌱 @gordan313dokhtaronh
57 روز تا به محرم دلتنگیم .......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟••• در شبڪه های اجتماعے؛ فقط بـه فڪر خوشگذرانے نباشید!✋🏼 شما افسرانِ جنگـ نرم هستید و عرصه‌ جنگ نَرم ، بصیرتے عمار گونہ و استقامتے مالڪ اشتر وار مےطلبد....
❤️🍃|✨بـــسم رب الـشهدا و صـدیقین✨ بعداز شهادتش حسرت به دل ماندم که به خوابم بیاید. بلاخره آمد. نزدیک های صبح بود. خواب دیدم که پشت یک میز ایستاده ام و شخصی پشت آن نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی می کند. کارت دانشجویی ام را می خواستم که ناگهان صدایی را شنیدم. به من گفت: برای من هم کارت میگیری؟! رویم را برگرداندم و محمدرضا را دیدم. لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. در خواب می دانستم که شهید شده است. گفتم تو جان بخواه و بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم که مرا شفاعت می کنی؟! لبخندی زد و گفت: این حرف ها چیست، معلوم است. مطمئن باش!! این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هایم بیشتر شد.