eitaa logo
گردان ۳۱۳
2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4هزار ویدیو
72 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 🔰روزی‌حاکم‌نیشابوربرای‌گردش‌به‌بیرون از‌شهر رفته‌بود‌که‌مردمیانسالے‌رادرحال کار بر روی زمین کشاورزی دید . 🔹حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بـےنوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. 🔸به دستور حاکم لباس‌گران‌بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید. حاکم که‌ازتخت پایین آمده بود و آرام قدم مےزد به مرد کشاورز گفت مےتوانی بر سر کارت برگردی. ولی همین که دهقان بینوا خواست‌حرکت کند، حاکم‌کشیده‌ای محکم پس گردن او نواخت! 🔹همه‌حیران‌از آن عطا و حکمت این جفا، منتظرتوضیح‌حاکم بودند! حاکم‌از کشاورز پرسید : مرا مےشناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم‌گفت: آیا بیش‌ازاین‌مرا مےشناسی؟ سکوت مرد حاکےاز استیصال و درماندگے او بود. 🔸حاکم گفت: به‌خاطر داری‌بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک‌شب‌بارانےکه‌درِ رحمت‌خدابازبود، من رو به آسمان‌کردم‌و‌گفتم خدایا به‌حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن‌من‌زدی و گفتی که ای ساده دل! من سال‌هاست از خدا یک قاطرباپالان‌برای‌کارکشاورزی‌ام‌مےخواهم، هنوز اجابت نشده، آن‌وقت‌تو‌حکومت نیشابور را مےخواهی؟! 🔹یک‌باره‌خاطرات‌گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این‌هم‌قاطروپالانے که‌مےخواستی، این کشیده هم تلافےهمان کشیده ای که به من زدی! فقط مےخواستم بدانےکه‌برای‌خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد! 🔺"نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُـــورُ الرَّحِـــیمُ" "بندگانم‌راآگاه‌کن‌که‌من‌بخشنده‌ی‌مهربانم" این‌ایمان‌واعتقاد من‌وتوست که فرق دارد. ازخدابخواه‌و زیادهم‌بخواه. خدابـےنهایت بخشنده‌ومهربان‌است و در بخشیدن بی انتهاست و به خواسته ات ایمان داشته باش. 🌷ان شالله معجزه ی خوب خدا را به همین زودی در زندگی هامون ببینیم ۳ صلوات به امام زمان.لطفا. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
📖 ✍️عالمے مشغول نوشتن با مداد بود. کودکے پرسید: چه مےنویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم‌تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن مےنویسم. مےخواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصے در مداد ندید. عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعے ڪن آن ها را به دست آوری. 🦋اول: مےتوانی کارهای بزرگے کنے، اما فراموش نکن دستے وجود دارد که حرکت تو را هدایت مےکند و آن دست خداست! 🦋دوم: گاهے باید از مداد تراش استفاده کنے، این باعث رنجش مےشود، ولی نوک آن را تیز مےکند. پس بدان رنجے که می‌برى از تو انسان بهتری مےسازد! 🦋سوم: مداد همیشه اجازه مےدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنے؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! 🦋چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون مےآید! 🦋پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی مےگذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگےات مےكنى، ردی از آن به جا مےماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن! 👇👇👇👇 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
}🦋🌱 میگن نادر شاه داشت میرفت تو حمله ای که به هندوستان داشتن... نادر شاه معمولاً جلوتر از لشکر خودش حرکت می کرد به یه جایی رسید دید یه پسر بچه ای یه کتاب قرآن زیر بغلش کنار کوچه داره تند تند میره، نادرشاه ازش سوال کرد که پسر جان کجا میری؟! گفت: میرم مکتب درس قرآن دارم نادر گفتش که کجای قران را امروز درس دارید؟! اون پسر بچه گفت: سوره فتح نادر خیلی خوشحال شد که این یه فال خیری هست که امروز فتحه... یه سکه بهش داد بچه گفت: نه نمی خوام ممنونم نادر گفت: برا چی؟! گفت: برای اینکه من وقتی برم خونه مادرم منو دعوا میکنه...!! میگه این سکه رو از کجا آوردی؟! نادر گفت: خب بچه جان بگو نادر شاه بهت داده... میگه: مادرم اونوقت بیشتر منو میزنه میگه دروغ میگی اگه نادر بود یه کیسه طلا بهت میداد... نادر خیلی خوشش اومد از اسب اومد پایین گفت: دامنتو بگیر پر از اشرفی کرد... آدم بزرگ اینجوریه دیگه وقتی کسی بهش گمان خوب داشته باشه اونو خراب نمیکنه...!! اونوقت خدا گمان کسی رو خراب میکنه.؟؟؟..؟!