eitaa logo
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
1.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
42 فایل
• . - رو بھ قبلھ مینشینمـ خستھ بٰا حالۍ عجـیب از تھ ‌دل مینویسمـ ... 「أنت فۍ قلبۍ」حَسَـن💚 . - خادم : @Seyedeh_118 . - خوندھ میشین ꧇)' https://harfeto.timefriend.net/17040989532921 - ڪپۍآزاد #جانم‌حسن♡ . •
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت‌پࢪواز...💔 حاجے‌جان‌سݪام‌ماراهم‌بہ‌ارباب‌برسون♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 فوری 🔴کانال تلگرامی صداوسیما در خبری فوری از تهدید هواپیمای مسافربری ماهان توسط دو جنگنده اسراییلی در آسمان سوریه خبر داد 🔹 جنگنده اسرائیلی با نزدیک شدن به هواپیمای مسافری ایرانی که در مسیر تهران به بیروت بود باعث شد خلبان برای فرار از تصادف، مجبور به فرود اضطراری شود که باعث زخمی شدن تعدادی از مسافرین گردید/صداوسیما 『🌙 @Gordane118 ○°.』
یقین کنید که روزی به چشم خواهم دید پیاده می روم آخر به کربلای حسن (ع) 💚
[ من‌مُردم‌بگو‌خاکم‌ڪنن‌کفِ‌دستت مثلِ‌دونھ‌سبزمیشم،گُل‌میدم🌱'° ]
رمان_مدافع_عشق_قسمت6 : دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم. نگاهم را به زیرمیگیرم و از تابش مستقیم نور خورشیدفرار میڪنم. ڪلافه چادر خاڪےام را از زیرپا جمع میڪنم و نگاهےبه فاطمه میندازم... _ بطری ابو بده خفه شدم از رما... _ اب کمه لازمش دارم _ بابا دارم میپزم _ خب بپز! _ میخواااامش... _ چیڪارش داری؟؟؟ لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے توازدوستانت جدا میشوی وسمت مامی ایی... _ فاطمه سادات؟ _ جانم داداش؟ _ اب رومیدی؟ بطری را میدهدو تومقابل چشــمان من گوشــه ای مینشــینے، آسـتین هایت را بالا میزنےوهمانطورڪه زیرلب ذڪرمیگویــــــــــے،وضــو میگیری... نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوستدصورتم میدودو گرمیگیرم _ ریحانه؟؟...داداشدچفیه اش رو برای چنددقیقه لازم داره... پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من! چفیه رادستش میدهم و او هم به دست تو! آن را روی خاڪ میندازی، مهر و همان تســــبیح ســــبز شــــفاف را رویش میگذاری،اقامه میبندی و دو ڪلمه میگویــــــــــــے ڪه قلب مرا در دست میگیرد و از جا میڪند.... بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.رما و تشنگـےاز یادم میرود. آن چیزی ڪه مرا اینقدر جذب میڪند چیست? نمازت ڪه تمام میشود، سجده میڪنـــــــــےڪمـــــــــےطولانےو بعداز آنڪه پیشانےات بوسه از مهر را رها میڪندبا نگاهت فاطمه را صدا میزنے. اوهم دست مرا میڪشد،ڪنار تودرست در یڪ قدمی ات مینشینیم ڪتابچه ڪوچڪےرا برمیداری و باحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن... ... زیارت عاشورا... و چقدر صوتت دلنشین است درهمان حال اشڪ از گوشه چشمانت می غلتد... فاطمه بعدازان گـفت: همیشه بعداز نمازت صداش میڪنےتا زیارت عاشورا بخونـے... چقدر حالت را،این حس خوبت را دوست دارم. چقدر عجیب.. ڪه هرڪارت میدهد... حتـے .. نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلِ مݩ لڪ زده تا ڪج حرم گریہ ڪنم. . . !😔 『🌙 @Gordane118 ○°.』
‌ - ن‌ّوَالْقَلَمِ‌وَمَا‌يَسْطُرُونَ : القلم1 - وسوگند‌بہ‌‌مالکِ‌من :) کہ‌‌این‌قلم‌راڪلماتی‌ست‌کہ‌وقف‌اوست ...
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
باز هواے حرمت آرزوسݓ. . . قھرنڪݩ با مݩ درد آشنا اذن دخولۍ ڪه گدا آب وغذا ونمڪت . . . آرزوست باز هواے حرمت🌱!
صرفاً‌جہت‌یادآورۍ🖤:)
✨ دوستانی که توی ناشناس میپرسن عکس های مارو میشه کپی کنن یا نه ؟! ما هم در جوابشون میگیم کہ کپی از تمام مطالب کانال با ذکر یک صلوات حلال و ازاده و هیچ مشکلی نداره 👌🏻 التماس‌دعا :) 『🌙 @Gordane118 ○°.』
همه رفتنی هستن ... چقدر خوبه بریم ... 『🌙 @Gordane118 ○°.』
••• "ڪاش‌‌نفسمون‌میذاشتـــــ یہ‌جورۍزندگۍمی‌ڪردیم ڪه‌سال‌دیگہ‌همین‌موقع بہ‌مـادرامون‌میگفتن :) 🕊 @shahadatmardan
بسم‌خدای‌فاتح‌جمل🍃✨
کریم‌بیرق‌و‌صحن‌علم‌نمیخواهد.. کنارفاطمه‌هرگز‌حرم‌نمیخواهد🍃✨ 😔 『🌙 @Gordane118 ○°.』
‌‹ درپیله‌نَمان؛ - ‌بشکاف‌غم‌دورت‌را🌱💕(: ›
[•شه‍آدت‌یعنی... انتهــآی‌نگاه‌خدآ]°🙃💔
۷ : دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگر انجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراز زمینش به جانت مینشست سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش را با تمام روح و جانم میبلعم... اگر اینجا هستم همه از لطف ... الهـے... فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده و چادرش را روی صورتش انداخته... _ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی! _ هوی... الالله اال الله .... اینجا اومدی ادم شے! _ هر وخ تو شدی منم میشم! _ خو حالا چته؟ _ تشنمه... _ وای تو چراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟ _ واع بخیل!.. یه اب میخواما... _ منم میخوام ... اتفاقا برادرا جلو در باکس آب معدنـے ... قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده بلند میشوم و یڪ لگد آرام به پایش میزن _خعلـےپررویـے از زیر چادر میخندد... * سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم آنطرف ترایستاده ای و باڪسهای اب مقابلت چیده شده ؟! آب دهانم را قورت میدهم و سمتت مےایم.... _ ببخشیدمیشه لطفا اب بدید؟ یڪ باڪس برمیداری و سمتم میگیری _ علیڪم السلام!... بفرمایید خشڪ میشوم ... سلام نڪرده بودم! ... دست هایم میلرزد،انگشت هایم جمع نمیشودتا بتوانم بطری ها را ازدستت بگیرم... یڪ لحظه شل میگیرم و ازدستم رها میشود... چهره ات درهم میشود،از جا میپری و پایت را میگیری... _آخ آخ ... روی پایت افتاده بود! محڪم به پیشانـےام میزنم _ وای وای... ترو خدا ببخشید... چیزی شد؟ پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـےنگاهت را از من بدزدی... _ نه خواهرم خوبم!.... بفرمایید داخل _ ترو خدا ببخشید....! الان خوبید؟... ببینم پا تونو!.... بازهم به پیشانـےمیڪوبم! از خجالت سمت در حسینیه میدوم. صدایت را از پشت سرمیشنوم: _ خانوم علیزاده...! لب میگزم و برمیگردم سمتت... با بطری های اب لنگ لنگان سمتم می ایی ... _ اینو جاگذاشتید... نزدیڪتر ڪه مےایی خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم... ڪه عطرت را بخوبـےاحساس میڪنم ... * همه وجودم میشود استشمام عطرت... چقدر آرام است.... .... نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』