eitaa logo
« حَ‌ـسَنیہ|𝐇𝐚𝐬𝐚𝐧𝐢𝐲𝐞𝐡❁ »
1.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
42 فایل
• . - رو بھ قبلھ مینشینمـ خستھ بٰا حالۍ عجـیب از تھ ‌دل مینویسمـ ... 「أنت فۍ قلبۍ」حَسَـن💚 . - خادم : @Seyedeh_118 . - خوندھ میشین ꧇)' https://harfeto.timefriend.net/17040989532921 - ڪپۍآزاد #جانم‌حسن♡ . •
مشاهده در ایتا
دانلود
: موهایم را میبافم و با یک پاپیون صورتی پشت سرم میبندم. زهرا خانوم صدایم میکند: _ دخترم! بیا غذاتونو کشیدم ببر بالا با علےتواتاق بخور. در ایینه برای بار اخر بخود نگاه میکنم. دلبری کردن را دوست دارم وقتی آن دل..دل تو باشد چشـــــــمهایم برق میزند و لبخند موزیانه ای روی لبهایم نقش میبندد.نقشه ها برایت دارم.. به اشپزخانه میدوم سینےغذا را برمیدارم و با احتیاط از پله ها بالامیروم.دوهفته از عقدمان میگذرد. کیفم ر ا بالا پله ها گذاشته بودم خم میشوم ازدداخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون مےاورمو میگذارم داخل سینی. آهسته قدم برمیدارم بسمت پشت اتاقت. چندتقه آهسته به درمیزنم. صدایت می اید! _ بفرمایید! در را باز میکنم. و با لبخند وارد میشوم. بادیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو برق از سرت میپردو سریعدرویت را برمیگردانی سمت کـتابخانه ات. _ بفرمایید غذا اوردم! _ همون پایین میموندی میومدم سرسفره میخوردیم با خانواده! _ ماما زهرا گـفت بیارم اینجا بخوریم. دستت را روی ردیفی از کـتاب های تفسیرقران میکشی و سکوت میکنی. سمت تختت می ایم و سینی را روی زمین میگذارم.خودم هم تکیه میدهم به تخت ودامنم رادورم پهن میکنم. هنوز نگاهت به قفسه هاست. _ نمیخوری؟ _ این چه لباسیه پوشیدی!؟ _ چی پوشیدم مگه! بازهم سکوت میکنی. سربه زیر سمتم می ایی و مقابلم مینشینی یک لحظه سرت را بلند میکنی و خیره میشوی به چشم هایم. چقدر نگاهت رادوست دارم! _ ریحان! این کارا چیه میکنی!؟ اسمم را گـفتی بعد از چهارده روز! _ چیکار کردم! _ داری میزنی زیرهمه چی! _ زیر چی؟تومیتونی بری. _ اره میگی میتونی بری ولی کارات...میخوای نگهم داری. مثل پدرم! _ چه کاری عاخه؟! _ همینا! من دنبال کارامم که برم. چرا سـعی میکنی نگهم داری.هردو میدونیم من و تو درســته محرمیم. اما نباید پیوند بینمون عاطفی باشه! _ چرا نباشه!؟ عصبی میشوی.. _ دارم سعی میکنم اروم بهت بفهمونم کارات غلطه ریحانه من برات نمیمونم! جمله اخرت در وجودم شکست می آیـــــــــےبلند شوی تا بروی که مچ دستت را میگیرم و سمت خودم میکشم. و بابغض اسمت را میگویم که تعادلت را ازدست میدهی و قبل ازینک روی من بیفتی دستت را بهدقفسه کـتابخانه میگیری _ این چه کاریه اخه! دستت را ازدستم بیرون میکشی و با عصبانیت از اتاق بیرون میروی... میدانم مقاومتت سرترسی است که داری از عاشقی. از جایم بلندمیشومو روی تختت مینشینم. قنددردلم اب میشود! اینکه شب در خانه تان میمانم نویسنده:میم‌سادات‌هاشمی✨ 『🌙 @Gordane118 ○°.』