eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
551 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
18.4هزار ویدیو
62 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 8⃣7⃣1⃣ راوی اين قدر قشنگ و زيبا از شهادت رفقاش برامون گفت كه حالم دگرگون شد. از شهادت مظلومانه‌ی شهيد يونسی برامون گفت. شهيد هادی يونسی اهل شهرستان بهار بود. تازه خداوند بهش دختر داده بود. از رشادت شهيد عبدالحسين خلج برامون گفت که با حالت مجروحيت تا آخرين نفس جنگيد. از شهيد محمد مهربان که لحظه‌ی آخر دوربين مادون قرمز رو از گردنش درآورد و گفته بود: « اين برای بيت الماله، نبايد به راحتی از بين بره. » از شهيدی برامون گفت که هنگام نوشتن وصيت نامه خمپاره خورده بود به سنگرش و تکه تکه شد. از رشادت شهيد حاج ستارابراهيمی برامون گفت و اين که ما در شلمچه‌ای نشستيم که دوازده هزارنفر شهيد شدند و ما الان روی پوست و گوشت بچه‌ها نشستيم. من خيلی تو حال خودم رفتم. من که خيلی سخت اشک چشمام می‌اومد، اونجا کم کم چشمام خيس شد. خيلی گريه کردم. حال و هوای شلمچه من رو دگرگون کرد. اونجا اولين باری بود که من اسم شهيدی به نام سيد ميلادمصطفوی را شنيدم. مسئول اتوبوس ما بلند شد گفت: « بچه‌ها اينجا شلمچه‌است. هنوز هم شهدا اينجا نَفس می‌کشند. از بين همين خادم‌ها ما شهيد مدافع حرم داشتيم. پارسال مهندس سيد میلاد همين جا خادم بود. اما امسال نيست. شهيد شده. » بعد شروع کرد خاطراتی از سيد ميلاد رو گفت که وضع ماليش خوب و مهندس بود‌. اما ميره سوريه شهيد ميشه. پيکرش ميمونه و رفقاش برمی‌گردند. پدرش خيلی بيتابی می‌کرده و... من خيلی جا خوردم. از خودم خجالت کشيدم. همين طور اشکم سرازير بود. بچه‌ها سر به سرم می‌گذاشتند. می‌گفتند: « بابا تو چت شده؟ چرا اين‌قدر جو گير شدی؟ » همون شبی که از راهيان نور برگشتيم، يکی از بچه‌های محل، حال من رو که ديد گفت: « ميخوای يه جای خوب ببرمت؟ » گفتم: « کجا؟ » گفت: « سر مزار سيد ميلاد. » قرار گذاشتيم و رفتيم. باران می‌اومد. خودم رو انداختم روی قبر. تا جايی که تونستم گريه کردم و خودم رو خالی کردم. از راهيان نور برگشتم خيلی حس گرفته بودم. رفتم نشستم روبروی مادرم با گريه براش داستان سيد ميلاد رو گفتم. مامانم هم با اکراه گوش کرد چون روحيات من رو می‌دونست خيلی جدی نگرفت. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 9⃣7⃣1⃣ صبح مادرم خيلی پريشان بود. گفت: « پسرم يه خواب عجيبی ديدم! خواب يک بسيجی رو ديدم موهاش رو تراشيده بود. داشت برای يک جمعی صحبت می‌کرد. تو هم کنار اون بسيجی نشسته بودی و داشتی جمع رو ساکت می‌کردی. بعضی‌ها که با اين جمع خيلی سنخيت نداشتند تو می‌خواستی اون‌ها رو بيرون کنی اما اون بسيجی نگذاشت. گفت بذار همه بمونند. اون بسيجی می‌گفت: " آی مردم ما به خاطر حرف آقامون رفتيم. به عشق رهبرم رفتم.... " » خلاصه فهميدم كه سيد ميلاد من رو انتخاب كرده. اما كمی از خودم بگويم. من خواننده‌ی موسيقی بودم. همه چيزم خلاصه شده بود در خوندن سبک‌های جديد رپ و... نمی‌دونم چی‌ شد كه زد به سرم يک آهنگی هم از شهدا بخونم. گفتم همش اينوری خوندم، بذار يه بار هم آهنگ اونوری بخونم. آهنگ‌هام تو تلگرام تا پنج هزار تا بازخورد داشت. اما آهنگ شهدايی من دوازده هزار تا دانلود داشت. فهميدم که شهدا خيلی خاطرخواه دارند. بعد از اون اتفاق‌ها کم کم نمازم رو شروع كردم و هيئتی شدم. دوستانم رو هم تغيير دادم. الان اعلام می‌کنم که در گذشته هر عملی انجام داده‌ام چه در زمينه‌ی موزيک و موسيقی و چه در زندگی روزمره، پشيمان هستم. هم از آهنگ‌های بی‌محتوايی که در گذشته خوانده‌ام و هم اعمالی که انجام داده‌ام. اينجانب با مدرک و سند اعلام می‌کنم از زمانی که يک آهنگ برای شهدا خواندم، ديگر هيچ آهنگی حتی به صورت غيرحرفه‌ای بر خلاف و برعکس راه شهدا نخوانده‌ام و ان‌شاءالله نخواهم خواند. بنده بعد از تک آهنگ شهدا تحول کمی داشتم اما شلمچه زندگی‌ام را به کلی تغيير داد. سيد ميلاد مصطفوی تمام زندگی من شده است. هر جا می‌رفتم ناخوداگاه تو مسير من قرار می‌گرفت و دست من رو می‌گرفت.. نصيحت من به جوان‌ها اين است که نمازشان را بخوانند. چون نماز انسان را از بلاها و گناه‌ها بازمی‌دارد. ادامه‌ دهنده‌ی راه شهدا باشيد. من و راهی که رفته‌ام را عبرت خود کرده و بدانيد که مطمئنا يک روز مثل من پشيمان می‌شويد و برمی‌گرديد... ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 0⃣8⃣1⃣ خاطره‌ای از يك دختر دانشجو: بنده اصلا با اسم شهيد و شهادت مأنوس نبودم. مانتويی بودم و هميشه با آرايش در محيط دانشگاه ظاهر می‌شدم. تا اين که برای اردوی راهيان نور در دانشگاه ثبت نام می‌کردند. با کمی فرازونشيب از سمت دوستان و خانواده ثبت‌نام کردم. وقتی سوار اتوبوس شدم ديدم جلوی اتوبوس ما عکس و نام شهيد سيدميلاد مصطفوی رو زدن. اصلا اين شهيد رو نمی‌شناختم. از لحظه‌ی سوار شدن تا خود جنوب اصلا متوجه نبودم كه داخل اتوبوس کدوم شهيد نشستم و کجا دارم پا می‌گذارم. يادمه اولين مکان، محل شهادت شهدای غواص بود. آنجا لحظه‌های غريبی بود. بعد از اون رفتيم شلمچه. وای شلمچه.... امان از غربت و مظلوميتش... وقتی پا گذاشتم رو خاکش، فقط خدا میدونه حس من چی‌ بود. نشستيم. نزديک غروب بود. حاج‌ امير فرجام يکی از بهترين‌های جنگ و روايتگری، شروع کردند و از شهدا گفتن. وقتی داشت حرف ميزد گفت: « بزاريد از شهيدی براتون بگم که دشمن پاها و دست‌هاش رو قطع کرد و با خودش برد. بزارين از شهيدی بگم که اينجا، همين جايی که شما نشستين خادم‌الشهدا بود و با پای برهنه اينجا راه رفته. شهيد سيد ميلاد مصطفوی. » گفتم: « ياحسين اين حاج‌آقا چی‌داره ميگه... اينجا کجاست كه منِ بی‌لياقت قدم گذاشتم؟ » گفت: « شهدا اون‌قدر شما رو دوست دارند حتی دوست ندارند اينجايی که نشستيد چادرتون خاکی بشه... اون لحظه از خودم خجالت کشيدم. آخه من چادری نبودم. نمی‌دونم چی شد فقط می‌دونم اونجا صورت خودم رو غرق در اشک ديدم، به خاطر همه‌ی اشتباهاتم. فقط می‌تونستم اون لحظه‌ها گريه کنم و از خدا طلب بخشش کنم. برگشتيم شهرمون. تو راه واقعا حال پريشانی داشتم. ولی نمی‌دونم چرا اون پريشانی رو دوست داشتم. گفتم: خدايا كمك کن كه من بتونم حجاب برتر که همون چادر هست رو انتخاب کنم. وقتی برگشتم تصميم گرفتم چادر بپوشم خيلی از دوستان شايد باحرفاشون داشتن من رو منصرف می‌كردن. ولی من تصميمم رو گرفته بودم. چادری شدم، بدون هيچ آرايش و در اون حد که حضرت زهرا علیهاالسلام بپسنده. از همون دوستا که شايد معنی چادر رو درک نکرده بودن دور شدم و دوست‌های جديدی در بسيج دانشگاه پيدا کردم که واقعا هديه‌ی راهيان نور بودند. الان شهيد سيد ميلاد مصطفوی شده برادری که من رو از ظلمت به روشنايی کشوند و چادری شدنم رو مديون شلمچه و شهيد سيد ميلاد مصطفوی می‌دونم. حضور در شلمچه رو از دست ندين... دانشجوی رشته‌ی رياضی ⬅️ ادامه دارد....
کتاب زندگینامه شهید مدافع‌حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 1⃣8⃣1⃣ 🇮🇷 زيارت چند وقت بعد از شهادت سيدميلاد، ما را به سوريه جهت زيارت خانم حضرت زينب علیهاالسلام بردند. آن زمان دقيقا مصادف شد با ايام محرم و اولين سالگرد شهادت سيد ميلاد. دلتنگی و غروب عجيبی در حرم خانم بود. بعد از زيارت حرم مطهر به ما گفتند که راس ساعت ۳ همان روز پرچم حرم خانم حضرت زينب علیهاالسلام را به مناسبت محرم تعويض می‌کنند. خواستند ما هم حضور داشته باشيم. نماز ظهر را خوانديم. آمديم در جايی که مستقر بوديم، ناهار را خورديم. بعد خواستم کمی استراحت کنم كه خوابم برد. در خواب سيد ميلاد را ديدم آمد و گفت: « باباجان، مگر‌ نمی‌خواهی برای تعويض‌ پرچم حرم مطهر بروی؟ » از خواب پريدم. ديدم دقيقا چند دقيقه به ساعت سه مانده. سريع حاضر شدم و با سرويسی که‌ برای حرم گذاشته بودند رفتيم حرم مطهر. راس ساعت رسيدم. پرچم را پايين آوردند. من بوسيدمش. حتی يک ثانيه سيدميلاد از جلوی چشمانم کنار نمی‌رفت. حضورش رو دقيق حس می‌کردم. سيد نگذاشت من از اين مراسم جا بمونم... ٭٭٭ عاشق‌ ولايت و حضرت آقا بود. هر وقت می‌رفتم زيارت، سيد به جای اين که بگه برای من دعا کن می‌گفت: « حتما برای آقا دعا کنيد، خيلی دشمناش زياده، متأسفانه بين دوستانش هم غريبه. خيلی از حرف‌های آقا روی زمين مونده. » سيد حتی تو وصيت نامه‌اش هم روی اين موضوع تاکيد کردند. يکی دو بار با دوستانشون رفتند بيت حضرت آقا. يک بار ماه مبارک رمضان بود که بعد از افطار رفتند. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 2⃣8⃣1⃣ دی ماه ۹۴ بود که از بيت حضرت آقا تماس گرفتند و خبر ملاقات برخی از خانواده‌های شهدای مدافع رو باحضرت آقا به ما دادند. باورم نمی‌شد. يکی از مهمترين و بهترين اتفاقات برای خانواده‌ی ما بود. همراه خواهر و برادر شهيد راهی تهران شديم. صبح وارد بيت حضرت آقا شديم. منتظر شديم تا نماز ظهر شد. حضرت آقا تشريف آوردند و نماز رو به امامت حضرت آقا خوانديم. بعد حضرت آقا شروع کردند با خانواده‌های شهدا صحبت کردند. هفت تن از خانواده‌های شهدا حضور داشتند. چهار خانواده از همدان، يکی از مشهد و يكی از اهواز. نفس‌ها تو سينه‌هامون حبس بود. جذبه و چهره‌ی ملکوتی آقا در جلوی چشمان ما بود. آقا از خانواده‌ها در خصوص شهيدشان سؤال می‌کردند و اون‌ها جواب می‌دادند. نوبت به پدر ميلاد رسيد. آقا خوش و بشی کردند و گفتند: « آقا سيد، پسر شما مهندس بود؟ » گفتم: « بله. آقا جان. » گفت: « ۲۹ ساله‌شون بود؟ » گفتم: « بله درسته. » بعد فرمودند: « ازدواج نکرده بودند؟ » گفتم: « خير. » آقافرمودند: « شنيدم که فرزندتون بی‌مادر بودند و ظاهرا مادر شهيد اخيرا به رحمت خدا رفته. » گفتم: « بله آقا جان، يک سال پيش همسرم از دنيا رفتند. » آقا مجدد سؤال فرمودند: « در حال حاضر چند تا فرزند داريد؟ » گفتم: « آقا جان يک دختر و يک پسر دارم. » آقا نگاهی كردند و فرمودند: « آقا سيد، الان ناراحت نيستيد فرزندتون شهيد شده؟ » با افتخار و غرور گفتم: « آقا جان خير، سيد ميلاد فدائی عمه جانش شده، مهمان عمه‌اش شده. اصلا ناراحت نيستم. ميلادم عاشق شهادت بود و به عشقش رسيد. » بعد گفتم: « آقاجان، من هم برای اعزام ثبت‌نام کردم. هر وقت احتياج باشه من هم ميروم. » آقا فرمودند: « احسنت به اين روحيه. احتياجی به حضور شما نيست. الحمدلله شما دِين خودتون رو ادا کرديد. خدا رو شکر جوان‌های زيادی رو ما برای دفاع از حريم اهل‌بيت علیهم‌السلام داريم. احتياجی‌ به امثال من و شما نيست. » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 3⃣8⃣1⃣ بعد از اين که آقا با تک‌تک خانواده‌ها صحبت کردند، صحبت‌هايی در خصوص ثمره‌ی کار بزرگ شهدای مدافع حرم عنوان کردند و فرمودند: « اين شهيدان حقيقتا حق بزرگی بر گردن همه‌ی ملت ايران دارند. اگر اين‌ها نمی‌رفتند و دفاع نمی‌کردند، امروز دشمنان اهل‌بيت علیهم‌السلام، حرم حضرت زينب علیهاالسلام را با خاک يکسان کرده بودند. سامرا را با خاک يکسان کرده بودند و اگر دست‌شان می‌رسيد کربلا و کاظمين و نجف را هم با خاک يکسان می‌کردند. اما فقط دفاع از حرم نيست که به آنها جلوه‌ی ديگری داده. امتياز ديگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ايران اسلامی است. آن هم نه در مرزهای کشور، بلکه کيلومترها دورتر از کشور. اين‌ها با دشمنی مبارزه کردند که اگر مبارزه نمی‌کردند اين دشمن می‌آمد داخل کشور. اگر جلويش گرفته نمی‌شد، ما بايد در کرمانشاه و همدان و در بقيه‌ی استان‌ها با اين ها می‌جنگيديم و جلوی اين ها رو می‌گرفتيم. امتياز ديگر اين شهيدان که حکايت از مظلوميت آنها دارد شهادت در غربت است. اين هم يک امتياز بزرگی است و پيش خدای متعال فراموش نمی‌شود. » از حضرت آقا امام خامنه‌ای بگم که ميلاد واقعا عاشق آقا بود. ميلاد دو دستی به سرش ميزد و داد ميزد: « آقاجان عاشقتم. » می‌گفت: « ما قدر حضرت آقا رو بايد بدونيم. آقا تنهاست... » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 4⃣8⃣1⃣ 🇮🇷 شهدا گاهی نگاهی از ميان دست نوشته‌های شهيد جبهه دانشگاهی است که کنکورش تقواست. درسش ايثار و مدرکش شهادت است. سلام بر رفيق گلم: محمد جواد جان، عزيزم اميدوارم توی لحظه لحظه‌ی زندگی با برکتت هميشه به خدا نزديک بشی و تو لباس اسلام به امام زمان (عج) برسی و هميشه تو تبليغاتت موفق و سربلند بشی. حلال کن اگه اذيتت کردم ولی خدايی دوست دارم. يه وصيت: تو زندگيت و مخصوصا تو تبليغاتت هيچ وقت شهدا رو فراموش نکن. چون با اونا خيلی سريع‌تر ميشه به خدا و اهلبيت علیهم‌السلام برسی. سيد محمد مصطفوی ۹۳/۱/۹ شهرستان بهار ساعت10:20 از خيابان شهدا آرام‌آرام در حال گذر بودم! اولين کوچه به نام شهيد همت است. محمدابراهيم باصدايی آرام و لحنی دلنشين نامم را صدا زد! گفت: « توصيه‌ام اخلاص بود! چه کردی؟ » جوابی نداشتم؛ سر به زير انداخته و گذشتم. دومين کوچه شهيد عبدالحسين برونسی؛ پرچم سبز يازهرا علیهاالسلام بر سر اين کوچه حال و هوای عجيبی رقم زده بود! انگار مادر همينجا بود. عبدالحسين آمد! صدايم زد! گفت: « سفارشم توسل بود به حضرت زهرا علیهاالسلام و رعايت حدود خدا... چه کردی؟ » جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم. به سومين کوچه رسيدم! شهيد محمدحسين علم الهدی... به صدايی ملايم، اما محکم مراخواند! گفت: « قرآن و نهج‌البلاغه در کجای زندگی‌ات قرار دارد؟ » چيزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه‌اش نمناک شد، سر به گريبان؛ گذشتم... ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 5⃣8⃣1⃣ به چهارمين کوچه رسيدم! شهيد عبدالحميد ديالمه. برخلاف ظاهر جدی‌اش در تصاوير و عکس‌ها، بسيار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: « چقدر برای روشن کردن مردم مطالعه کردی؟ برای بصيرت خودت چه کردی؟برای دفاع از ولايت؟ » همچنان که دستانم در دستان شهيد بود، از او نيزمثل بقيه شهدا جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم. پنجمين کوچه و شهيد مصطفی چمران... صدای نجوا ومناجات شهيد می‌آمد! صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه‌اش نکردم! شرمنده شدم، از رابطه‌ام با پروردگار. از حال معنو‌ی‌ام. گذشتم... ششمين کوچه و‌ شهيد عباس بابايی... هيبت خاصی داشت... مشغول تدريس بود! مبارزه با هوای نفس، نگهبانی دل... اينجا بيشتر از بقيه کم آوردم... زود هم گذشتم... هفتمين کوچه انگار کانال بود! بله؛ شهيد ابراهيم هادی... انگار مرکز کنترل دل‌ها بود. هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل‌های دختران و پسرانی بود‌که در دنيا خطر لغزش و غفلت تهديدشان می‌کرد! ايثارش را که ديدم از کم کاری‌ام شرمنده شدم و گذشتم... هشتمين کوچه؛ رسيدم به شهيد محمودوند شهيد تفحص... انگار شهيد پازوکی هم کنارش بود! آنجا نيز پرونده‌های دوستداران شهدا را تفحص می‌کردند. آنها که اهل عمل به وصيت شهدا بودند، شهيد محمودوند پرونده شان را به شهيد پازوکی می‌سپرد، برای ارسال نزد ارباب... پرونده‌هايی روی زمين باقی ماند! ديدم شهدای گمنام وساطت می‌کردند برايشان. اسم من هم بود. ديگر وساطت هم فايده نداشت... ازحرف تا عمل، فاصله خيلی زياد بود... ديگر پاهايم رمق نداشت! افتادم... خودم ديدم که با حالم چه کردم! تمام شد...تمام... اما... اما اين را فهميدم که از کوچه پس کوچه‌های دنيا بی‌شهدا، نمی‌توان گذشت... با همه‌ی فاصله ام از شهدا زير لب زمزمه کردم: « شهدا گاهی، نگاهی... » ⬅️ ادامه دارد.....
کتاب زندگینامه شهید مدافع‌حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم 🇮🇷 وصيت نامه متن کامل آخرين وصيتنامه‌ی شهيد مدافع حرم؛ سيد ميلاد مصطفوی: دوستان، هم هيئتی‌ها، هم شهری‌ها و تمام مردم، دوست و آشنايان حلالم کنيد. عاجزانه از شما تقاضا دارم که در انجام امور دينی خود به خصوص حضور فعال در مساجد کوشا باشيد و خمس و زکات خود را ساليانه حساب کنيد تا روزی حلال داشته باشيد. بسم رب الشهدا و الصديقين با سلام به خدمت آقا و ولی‌نعمت خودم، آقا حجت ابن الحسن (عج) و ولی امر مسلمين جهان آقا سيد علی خامنه‌ای (حفظ الله) و با ياد شهدای هشت سال دفاع مقدس. خدايا من کجاو شهدا کجا؟ خدايا کاری کن ما هم به قافله‌ی شهدا برسيم. اينجانب سيد محمد مصطفوی فرزند سيد هاشم با سلامت کامل متن وصيتنامه‌ی خود را می‌نويسم و از خداوند متعال خواستارم که به من توفيق دهد کارهای خود را برای رضای خدا و برای تقرب به سوی او انجام دهم و دمی از ياد خدای خود غافل نباشم. باعرض سلام به خدمت پدر عزيز و بزرگوارم: 1- اولين وصيتم اين است که برادران و دوستان، رهبر انقلاب و گل سرسبد کشورمان را تنها نگذاريد و پشتوانه و حامی ايشان باشيد. همچنين پدرعزيزم من را حلال کن که خيلی بی مهابا و بدون دريغ، زحمت من را کشیدی. خیلی عزیزی پدر جانم خیلی. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم ۲- برادر و خواهر گرامی‌ام از شما شرمنده‌ام بخاطر همه‌ی آزار و اذيت‌ها، تقاضای بخشش دارم. اميدوارم حلالم کنيد. ۳- دوستان عزيز شما را قسم به خدا که راه امام حسين عليه السلام را که راه عاقبت به خيری و مهمترين کار است را ادامه دهيد. حسين‌گونه زندگی کنيد که تمام عاقبت به خيری را در همين راه است و هميشه ياد و خاطره شهدا را زنده نگهداريد. چون شهدا هميشه زنده اند و من وجود آنها را در زندگی خود هميشه احساس می‌کردم. ۴- دوستان، هم هيئتی‌ها، هم شهری‌ها و تمام مردم دوست و آشنايان حلالم کنيد. عاجزانه از شما تقاضادارم که در انجام اموردينی خود به خصوص حضور فعال در مساجد کوشا باشيد و خمس و زکات خود را ساليانه حساب کنيد تا روزی حلال داشته باشيد. در آخر هم بايد اشاره کنم که الان من در شهر حلب سوريه هستم و آماده‌ی رزم با گروه‌های تکفيری می‌باشم. اميدوارم که در اين راه استوار و پر اميد و با تکيه بر اهلبيت علیهم‌السلام به خصوص عمه جانم زينب علیهاالسلام وارد صحنه‌ی نبرد شوم. خدايا کمکم کن که اين بنده‌ی حقير از تمام ماديات دنيا دل بکنم فقط و فقط به خودت فکر کند که سعادت دنيا جز در اين نيست. می‌روم تا به مادرم برسم با تمام شرمندگی. الحقير سيدمحمد (ميلاد) مصطفوی. ⬅️ پایان