eitaa logo
🏴کانال گردان شهید ابراهیم هادی
529 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
14.8هزار ویدیو
33 فایل
https://eitaa.com/abasalehlabik. ارتباط با مدیر کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️کشورهایی که در ایران🇮🇷 جا می‌شوند‼️ 🛎اروپا بداند ایران کجاست😏 https://eitaa.com/gordanshidhadi
کتاب زندگینامه شهید مدافع‌حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 1⃣8⃣1⃣ 🇮🇷 زيارت چند وقت بعد از شهادت سيدميلاد، ما را به سوريه جهت زيارت خانم حضرت زينب علیهاالسلام بردند. آن زمان دقيقا مصادف شد با ايام محرم و اولين سالگرد شهادت سيد ميلاد. دلتنگی و غروب عجيبی در حرم خانم بود. بعد از زيارت حرم مطهر به ما گفتند که راس ساعت ۳ همان روز پرچم حرم خانم حضرت زينب علیهاالسلام را به مناسبت محرم تعويض می‌کنند. خواستند ما هم حضور داشته باشيم. نماز ظهر را خوانديم. آمديم در جايی که مستقر بوديم، ناهار را خورديم. بعد خواستم کمی استراحت کنم كه خوابم برد. در خواب سيد ميلاد را ديدم آمد و گفت: « باباجان، مگر‌ نمی‌خواهی برای تعويض‌ پرچم حرم مطهر بروی؟ » از خواب پريدم. ديدم دقيقا چند دقيقه به ساعت سه مانده. سريع حاضر شدم و با سرويسی که‌ برای حرم گذاشته بودند رفتيم حرم مطهر. راس ساعت رسيدم. پرچم را پايين آوردند. من بوسيدمش. حتی يک ثانيه سيدميلاد از جلوی چشمانم کنار نمی‌رفت. حضورش رو دقيق حس می‌کردم. سيد نگذاشت من از اين مراسم جا بمونم... ٭٭٭ عاشق‌ ولايت و حضرت آقا بود. هر وقت می‌رفتم زيارت، سيد به جای اين که بگه برای من دعا کن می‌گفت: « حتما برای آقا دعا کنيد، خيلی دشمناش زياده، متأسفانه بين دوستانش هم غريبه. خيلی از حرف‌های آقا روی زمين مونده. » سيد حتی تو وصيت نامه‌اش هم روی اين موضوع تاکيد کردند. يکی دو بار با دوستانشون رفتند بيت حضرت آقا. يک بار ماه مبارک رمضان بود که بعد از افطار رفتند. ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 2⃣8⃣1⃣ دی ماه ۹۴ بود که از بيت حضرت آقا تماس گرفتند و خبر ملاقات برخی از خانواده‌های شهدای مدافع رو باحضرت آقا به ما دادند. باورم نمی‌شد. يکی از مهمترين و بهترين اتفاقات برای خانواده‌ی ما بود. همراه خواهر و برادر شهيد راهی تهران شديم. صبح وارد بيت حضرت آقا شديم. منتظر شديم تا نماز ظهر شد. حضرت آقا تشريف آوردند و نماز رو به امامت حضرت آقا خوانديم. بعد حضرت آقا شروع کردند با خانواده‌های شهدا صحبت کردند. هفت تن از خانواده‌های شهدا حضور داشتند. چهار خانواده از همدان، يکی از مشهد و يكی از اهواز. نفس‌ها تو سينه‌هامون حبس بود. جذبه و چهره‌ی ملکوتی آقا در جلوی چشمان ما بود. آقا از خانواده‌ها در خصوص شهيدشان سؤال می‌کردند و اون‌ها جواب می‌دادند. نوبت به پدر ميلاد رسيد. آقا خوش و بشی کردند و گفتند: « آقا سيد، پسر شما مهندس بود؟ » گفتم: « بله. آقا جان. » گفت: « ۲۹ ساله‌شون بود؟ » گفتم: « بله درسته. » بعد فرمودند: « ازدواج نکرده بودند؟ » گفتم: « خير. » آقافرمودند: « شنيدم که فرزندتون بی‌مادر بودند و ظاهرا مادر شهيد اخيرا به رحمت خدا رفته. » گفتم: « بله آقا جان، يک سال پيش همسرم از دنيا رفتند. » آقا مجدد سؤال فرمودند: « در حال حاضر چند تا فرزند داريد؟ » گفتم: « آقا جان يک دختر و يک پسر دارم. » آقا نگاهی كردند و فرمودند: « آقا سيد، الان ناراحت نيستيد فرزندتون شهيد شده؟ » با افتخار و غرور گفتم: « آقا جان خير، سيد ميلاد فدائی عمه جانش شده، مهمان عمه‌اش شده. اصلا ناراحت نيستم. ميلادم عاشق شهادت بود و به عشقش رسيد. » بعد گفتم: « آقاجان، من هم برای اعزام ثبت‌نام کردم. هر وقت احتياج باشه من هم ميروم. » آقا فرمودند: « احسنت به اين روحيه. احتياجی به حضور شما نيست. الحمدلله شما دِين خودتون رو ادا کرديد. خدا رو شکر جوان‌های زيادی رو ما برای دفاع از حريم اهل‌بيت علیهم‌السلام داريم. احتياجی‌ به امثال من و شما نيست. » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 3⃣8⃣1⃣ بعد از اين که آقا با تک‌تک خانواده‌ها صحبت کردند، صحبت‌هايی در خصوص ثمره‌ی کار بزرگ شهدای مدافع حرم عنوان کردند و فرمودند: « اين شهيدان حقيقتا حق بزرگی بر گردن همه‌ی ملت ايران دارند. اگر اين‌ها نمی‌رفتند و دفاع نمی‌کردند، امروز دشمنان اهل‌بيت علیهم‌السلام، حرم حضرت زينب علیهاالسلام را با خاک يکسان کرده بودند. سامرا را با خاک يکسان کرده بودند و اگر دست‌شان می‌رسيد کربلا و کاظمين و نجف را هم با خاک يکسان می‌کردند. اما فقط دفاع از حرم نيست که به آنها جلوه‌ی ديگری داده. امتياز ديگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ايران اسلامی است. آن هم نه در مرزهای کشور، بلکه کيلومترها دورتر از کشور. اين‌ها با دشمنی مبارزه کردند که اگر مبارزه نمی‌کردند اين دشمن می‌آمد داخل کشور. اگر جلويش گرفته نمی‌شد، ما بايد در کرمانشاه و همدان و در بقيه‌ی استان‌ها با اين ها می‌جنگيديم و جلوی اين ها رو می‌گرفتيم. امتياز ديگر اين شهيدان که حکايت از مظلوميت آنها دارد شهادت در غربت است. اين هم يک امتياز بزرگی است و پيش خدای متعال فراموش نمی‌شود. » از حضرت آقا امام خامنه‌ای بگم که ميلاد واقعا عاشق آقا بود. ميلاد دو دستی به سرش ميزد و داد ميزد: « آقاجان عاشقتم. » می‌گفت: « ما قدر حضرت آقا رو بايد بدونيم. آقا تنهاست... » ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 4⃣8⃣1⃣ 🇮🇷 شهدا گاهی نگاهی از ميان دست نوشته‌های شهيد جبهه دانشگاهی است که کنکورش تقواست. درسش ايثار و مدرکش شهادت است. سلام بر رفيق گلم: محمد جواد جان، عزيزم اميدوارم توی لحظه لحظه‌ی زندگی با برکتت هميشه به خدا نزديک بشی و تو لباس اسلام به امام زمان (عج) برسی و هميشه تو تبليغاتت موفق و سربلند بشی. حلال کن اگه اذيتت کردم ولی خدايی دوست دارم. يه وصيت: تو زندگيت و مخصوصا تو تبليغاتت هيچ وقت شهدا رو فراموش نکن. چون با اونا خيلی سريع‌تر ميشه به خدا و اهلبيت علیهم‌السلام برسی. سيد محمد مصطفوی ۹۳/۱/۹ شهرستان بهار ساعت10:20 از خيابان شهدا آرام‌آرام در حال گذر بودم! اولين کوچه به نام شهيد همت است. محمدابراهيم باصدايی آرام و لحنی دلنشين نامم را صدا زد! گفت: « توصيه‌ام اخلاص بود! چه کردی؟ » جوابی نداشتم؛ سر به زير انداخته و گذشتم. دومين کوچه شهيد عبدالحسين برونسی؛ پرچم سبز يازهرا علیهاالسلام بر سر اين کوچه حال و هوای عجيبی رقم زده بود! انگار مادر همينجا بود. عبدالحسين آمد! صدايم زد! گفت: « سفارشم توسل بود به حضرت زهرا علیهاالسلام و رعايت حدود خدا... چه کردی؟ » جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم. به سومين کوچه رسيدم! شهيد محمدحسين علم الهدی... به صدايی ملايم، اما محکم مراخواند! گفت: « قرآن و نهج‌البلاغه در کجای زندگی‌ات قرار دارد؟ » چيزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه‌اش نمناک شد، سر به گريبان؛ گذشتم... ⬅️ ادامه دارد....
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع‌حرم قسمت 5⃣8⃣1⃣ به چهارمين کوچه رسيدم! شهيد عبدالحميد ديالمه. برخلاف ظاهر جدی‌اش در تصاوير و عکس‌ها، بسيار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: « چقدر برای روشن کردن مردم مطالعه کردی؟ برای بصيرت خودت چه کردی؟برای دفاع از ولايت؟ » همچنان که دستانم در دستان شهيد بود، از او نيزمثل بقيه شهدا جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم. پنجمين کوچه و شهيد مصطفی چمران... صدای نجوا ومناجات شهيد می‌آمد! صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه‌اش نکردم! شرمنده شدم، از رابطه‌ام با پروردگار. از حال معنو‌ی‌ام. گذشتم... ششمين کوچه و‌ شهيد عباس بابايی... هيبت خاصی داشت... مشغول تدريس بود! مبارزه با هوای نفس، نگهبانی دل... اينجا بيشتر از بقيه کم آوردم... زود هم گذشتم... هفتمين کوچه انگار کانال بود! بله؛ شهيد ابراهيم هادی... انگار مرکز کنترل دل‌ها بود. هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل‌های دختران و پسرانی بود‌که در دنيا خطر لغزش و غفلت تهديدشان می‌کرد! ايثارش را که ديدم از کم کاری‌ام شرمنده شدم و گذشتم... هشتمين کوچه؛ رسيدم به شهيد محمودوند شهيد تفحص... انگار شهيد پازوکی هم کنارش بود! آنجا نيز پرونده‌های دوستداران شهدا را تفحص می‌کردند. آنها که اهل عمل به وصيت شهدا بودند، شهيد محمودوند پرونده شان را به شهيد پازوکی می‌سپرد، برای ارسال نزد ارباب... پرونده‌هايی روی زمين باقی ماند! ديدم شهدای گمنام وساطت می‌کردند برايشان. اسم من هم بود. ديگر وساطت هم فايده نداشت... ازحرف تا عمل، فاصله خيلی زياد بود... ديگر پاهايم رمق نداشت! افتادم... خودم ديدم که با حالم چه کردم! تمام شد...تمام... اما... اما اين را فهميدم که از کوچه پس کوچه‌های دنيا بی‌شهدا، نمی‌توان گذشت... با همه‌ی فاصله ام از شهدا زير لب زمزمه کردم: « شهدا گاهی، نگاهی... » ⬅️ ادامه دارد.....
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حال و هوای مزار شهید رضا عباس عواضه که پیکرش امروز در روضه‌الحورا به خاک سپرده شد ┄┅═✧☫✧═┅┄ https://eitaa.com/gordanshidhadi
📌تصویر مشترک شهید دکتر رضا عواضه و همسرش شهیده معصومه کرباسی (اهل شیراز) https://eitaa.com/gordanshidhadi
🔴🔻مردی که ٢٠٠ میلیون تومان پس‌انداز خود را به واحد موشکی سپاه اهدا کرد 🔹محمد علی‌نژاد، پیرمرد اهل هادی شهر جلفا بعد از عملیات وعده صادق٢ با ستاد پشتیبانی جبهه مقاومت استان آذربایجان شرقی تماس می‌گیرد و اعلام می‌کند من همه پس‌اندازم که مبلغ ۲۰۰ میلیون تومان است را می‌خواهم به هوافضای سپاه اهدا کنم. 🔹به ایشان گفته می‌شود که هوافضای سپاه بودجه دارد و اگر می‌خواهید به مقاومت لبنان يا مردم جنگ زده اختصاص دهید، ولی حرف این مرد یک کلام بود: نه! فقط مجموعه موشکی. 🔹وضعیت مالی آقای علی‌نژاد تعریفی ندارد، او در یک خانه بسیار معمولی در شهر هادی‌شهر جلفا زندگی می‌کند و چندین سال است که ناخوش احوال است و زندگی‌اش روی تخت فلزی و تشک طبی می‌گذرد. 🔹وقتی خانم حمیدی، خبرنگار با او تماس میگرد که می‌خواهیم گزارش این اقدام شما را ضبط کنیم کلی آیه و حدیث آورد که در آنها اشاره شده بود که به هیچ وجه کارهای نیک خود را جار نزنید. ┄┅═✧☫✧═┅ https://eitaa.com/gordanshidhadi