.
#اصحاب
#شهدای_کربلا
🔘 «عابس» از عشقتو سرگشته و حیران تو شد
خرّم آن یار که سردستهٔ مَستانِ تو شد...
⚡️محبت سیدالشهداء علیهالسلام، عابس را به جنون کشیده بود...
...نوبت به عابس بن ابى شبيب شاکری رسید؛ پیش آمد و به خدمت سیدالشهداء علیهالسلام سلام داد و عرضه داشت:
يا أباعَبداللّه! أمٰا وَاللّهِ ما أَمسٰى عَلَى ظَهرِ الأرضِ قَريبٍ و لا بَعيدٍ أعَزُّ عَلَيَّ و لا أحَبُّ إلَيَّ ِمنكَ
🔻یااباعبداللّه! به خدا قسم بر روی زمين از نزديك و دور كسى را عزيزتر و محبوب تر از شما ندارم.
اگر مى توانستم با چيزى عزيزتر از جانم و خونم ظلم و كشتهشدن را از شما بردارم، برمىداشتم.
یااباعبداللّه!درود بر شما! شهادت مىدهم كه من به دست شما و پدرتان هدایت شدم.(۱)
➖ نحوهٔ رزم عابس و کَندن کلاهخود و زره
نقل کردهاند:
کانَ یَهجِمُ عَلَی جُندِ بَنی أمیّة مُرتَدیاً لِباسَ الحَرب
🔻در حالی که کلاهخود و لباس رزم را از تن کنده بود، بر لشکر بنی امیه حملهور شد.
برخی از اصحاب امام حسین علیهالسلام تا که دیدند عابس، لباس رزم را از تن کنده و عریان شده، صدایشان را بلند کرده و گفتند:
أَجَنَنتَ یٰا عٰابِس؟!
🔻آیا دیوانه شدهای ای عابس؟!
عابس هم در جواب آنها گفت:
حُبُّ الحُسَینِ أَجَنّنٖی.
🔻این محبت امامحسین علیهالسلام است که مرا به جنون کشیده است.(۲)
🔹 در نَقلی دیگر شخصی به نام «ربیع» گوید:
بین من و عابس یک دوستی برقرار بود؛ وقتیکه دیدم او کلاهخود را از سر برداشته است به او گفتم: آیا در این دریای جنگ، از سر برهنهات حذر نمیکنی؟
عابس به من رو کرد و گفت:
مٰا أصٰابَ المُحبَّ فٖي طَريقِ حَبيبِه سَهلٌ
🔻هر آنچه که به محبّ در راه محبوب میرسد، آسان است،(۳)
📚 منابع:
(۱).مقتل الحسين،خوارزمی، ج۲ ص۲۲
بحارالانوار ج۴۵ ص۲۸
البداية و النّهاية، ج۸ ص۱۸۵
(۲).العباس علیهالسلام،مقرم،ص۱۸۲
(۳). معالي السّبطين،ج ۱ ص ۳۸۹
✍ یا اباعبدالله!
بر روسیاهِ عاشقت، لطف و کرَم بسیار کن
من را شبیه عابس از دیوانگی سرشار کن...
#شب_چهارم_محرم
.
#شهدای_کربلا
🔘 اگر عابِس به دلش گفت فقط «مشقِحسین»
سَرِ او را به سَرِ نیزه سپُرد «عشقِحسین»...
ربيع بن تميم(که از لشکریان عمربنسعد است) گويد:
عابس به طرف میدان میآمد که وقتى ديدمش او را شناختم؛ در جنگها ديده بودمش كه از همه دليرتر بود. صدایم را بلند کردم و گفتم:
أيّهاالنّاسُ، هٰذا الأسَدُ الأَسوَد، هٰذا اِبنُ أبٖي شَبيب؛ لٰا يَخرُجَنَّ إليهِ أَحدٌ مِنكم
🔻اى مردم! اين شير شيران است، اين پسر أبى شبيب است.هيچ كس از شما به طرف او نرود.
در آن حال عابس ندا مىداد: مگر مردى نيست كه با مردى مقابله كند؟!
عمر بن سعد ملعون چون این صحنه را دید، صدای نحسش را بلند کرد و گفت:
اِرضَخُوهُ بالحِجارَة
🔻«سنگبارانش كنيد! »
فَرُميَ بِالحِجارةِ مِن كُلِّ جٰانبٍ
🔻پس از هر طرف جمع شدند و او را سنگ باران کردند.
ولی با این حال او دویست نفر را از پای انداخت و در آخر به شهادت رسید.
➖ وقتی که #عابس به شهادت رسید و سر او را بریدند، راوی گوید:
فَرأيتُ رأسَه في أيدي رجالٍ ذَوي عِدّة؛ هٰذا يَقول: أنا قَتلتُه،و هذا يَقول: أنا قتَلتُه.
🔻سر وى را ديدم كه به دست چند نفر میچرخید. اين يكى مىگفت: «من او را كشتم» و آن يكى مىگفت: «من او را كشتم».(تا بدینوسیله افتخاری باشد برای آنها)
پيش عمر بن سعد آمدند كه او گفت:
لا تَختَصموا، هٰذا لَم يَقتُلْهُ سَنانُ واحدٍ
🔻 بگو مگو مكنيد! او را يك سرنيزه نكشته است؛ بلکه دست جمعی توانستید او را از پای در آورید.
📚 التّاريخ، الطّبري، ج۵ ص۴۴۴
📚 نفس المهموم، ص۲۸۱
📚 معالي السّبطين، ج۱ ص۳۸۹
.
.
#اصحاب
#شب_چهارم_محرم
لشکر دو نفره به کربلا رسید
#شهدای_کربلا
🔘 من که باشم که سلامم برساند "زینب"
که مرا خاک رَهَش کاش بداند "زینب"...
⚡️لحظات وصول حبیببنمظاهر به قافله سیدالشهداء علیهالسلام...
نقل کردهاند:
وقتی که حبیب بن مظاهر نزدیک به خیمهها شد،
ترَجَّلَ عَن جَوادِه، و جَعلَ يُقبّلُ الأرضَ بَينَ يَديه و هُوَ يَبكي
🔻از اسب پیاده شد و به خاک افتاد و زمینِ پیشِپای سیدالشهداء علیهالسلام را میبوسید و گریه میکرد.
همینگونه پیش آمد تا اینکه ایستاد و دست مبارک حضرت را بوسید و بر امام علیهالسلام و اصحاب آن حضرت سلام کرد و آنها نیز جوابش را دادند.
صدای اصحاب از آمدن حبیب به زینب کبری "سلاماللّهعلیها" رسید و به آن حضرت گفتند که حبیب بن مظاهر آمده است.
زینب کبری "سلاماللّهعلیها" فرمودند:
اِقرَأُوهُ مِنّي السّلامَ.
🔻از جانب من به او سلام برسانید.
فَلمّٰا بَلّغَوهُ سَلامَها لَطمَ عَلٰى وَجهِهِ و حَثَّى التّرابَ علٰى رأسِه و قال:
🔻وقتیکه سلام زینب کبری "سلاماللّهعلیها" را به حبیب رساندند، به صورتش لطمه زد و بر زمین نشست و خاک بر سر میریخت و میگفت:
أنا مَن أكونُ حَتّى تُسَلِّمَ عَليَّ بنتُ أميرِالمؤمنين عليهالسّلام.
🔻من که باشم که دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام به من سلام برساند؟!
📚 أسرار الشّهادة، ص۳۹۶
📚 معالي السّبطين، ج۱ ص۳۷۰.
حبیب و مسلم بن اوسجه با هم از کوفه به کربلا آمدند
.
.
📎متناسب سازی #قصص #انبیاء الهی با #شهدای_کربلا ۴
📌داستان حضرت نوح (ع) و روضه ی #حضرت_حر علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن کریم مىفرماید :
-فرمان صادر شد و آب از درون تنور جوشيدن گرفت ! در اين هنگام به نوح فرمان داديم كه از هر نوعى از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده) بر كشتى سوار كن تا در غرقاب، نسل آنها قطع نشود. و همچنين خاندانت را جز آنها كه قبلا وعده هلاك آنها داده شده و نيز مؤمنان را بر كشتى سوار كن.
-سرانجام لحظه نهائى فرا رسيد و ابرهاى تيره سراسر آسمان را فرا گرفت، باران شروع شد، از سوى ديگر سطح آب زير زمينى بالا آمد و از هر گوشهاى چشمه خروشانى جوشيدن گرفت. و به اين ترتيب آبهاى زمين و آسمان به هم پيوستند و بزودى سطح زمين به صورت اقيانوسى در آمد و كشتى حضرت نوح (ع) با سرنشينانش نجات یافتند.
-از این فراز داستان می توان در تفسیر اشعاری که در آن به طوفان نوح اشاره شده است، استفاده نمود؛ مثل ابیاتی از قبیل این بند :
طوفان نوح سر نزد از كربلا عجب
از چشم اشكبار شهيدان كربلا
از روزگار، شكوه دلا! چند مىكنى
بنگر به روزگار شهيدان كربلا
اشاره به داستان
پيغمبر اکرم (ص) فرمود
إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ فِي قَوْمِهِ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَرَكَهَا غَرِق...
اهل بيت من در ميان امّتم چون كشتى نوحند كه هر كس به آن كشتى درآمد، نجات يافت و آن كسى كه به آن پناه نبُرد غرق شد
اشاره به روضه
یکی از کسانی که به کشتی نجات سیدالشهداء ملحق شد و نجات پیدا کرد، حرّ بن یزید ریاحی است. صبح عاشورا وقتی استغاثه امام را شنید، بدنش لرزید، توبه کرد و حضرت توبه اش را پذیرفت، از امام اجازه گرفت، آمد سمت خیمه ها، به بانوان عرض کرد: « من آن کسی هستم که سر راه شما را گرفتم، دلهای شما را شکستم، الان پشیمانم، به شما پناه آورده¬ام، من را ببخشید، مبادا نزد حضرت زهرا(سلام الله علیها) از من شکایت کنید.» حرفهای جانسوز حرّ ، بانوان را منقلب کرد، صدای ناله و شیونشان بلند شد و برایش دعا کردند.
به جایی رسید این بنده تائب خدا که لحظات آخر ، دیدند امام حسین (ع) سر او را به دامن گرفته ، خون صورتش را پاک می¬کند و می¬فرماید :
اَنتَ الحُرٌّ کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ وَ اَنتَ الحُرُّ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَهِ.
« تو آزادی همانگونه که مادرت تو را آزاد نامید ، تو در دنیا و آخرت آزاد هستی »
📚منبع: سلسله کتب آموزش مداحی تالیف آقای دکتر فراهانی
جلد دوم صفحه 118 (نکات تکمیلی : فصل سوم از جلد سوم)
.
#شهدای_کربلا
♦️ بنویسید که ای کاش شوَم مثل "حبیب"
تا کِشم سُرمه ز خاکِ رَهِ آن شاهِ غریب...
نقل کردهاند:
یک روز رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با گروهی از اصحاب در حال عبور بودند. ناگاه به کودکانی برخوردند که بر سر راه مشغول بازی بودند. پیامبر نزد یکی از آنان _ که حبیب بن مظاهر بود _ نشست و میان چشمان او را بوسید و نسبت به او محبت نمود، سپس او را در کنار خود نشانید و وی را بیش از پیش بوسید.
وقتی دلیل این کار را از حضرت پرسیدند، فرمود:
إِنِّی رَأَیْتُ هَذَا الصَّبِیَّ یَوْماً یَلْعَبُ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْتُهُ یَرْفَعُ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ وَ یَمْسَحُ بِهِ وَجْهَهُ وَ عَیْنَیْهِ
🔻یک روز دیدم که این کودک با حسینم بازی میکرد و خاک پای حسین علیهالسلام را برمیداشت و به صورت و چشمان خود میمالید.
فَأَنَا أُحِبُّهُ لِحُبِّهِ لِوَلَدِیَ الْحُسَیْنِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ أَنَّهُ یَکُونُ مِنْ أَنْصَارِهِ فِی وَقْعَةِ کَرْبَلَاءَ.
🔻 من این کودک را به این خاطر دوست دارم که او حسینم را دوست دارد. جبرئیل به من خبر داده، این کودک در کربلا از یاران حسین علیهالسلام خواهد بود.
📚 بحارالانوار ج۴۴ ص۲۴۲.
📚 المنتخب ص۲۰۲
#اصحاب
#شب_چهارم_محرم
.
#شهدای_کربلا
♦️ «حبیببنمظاهر»، آن عاشق شیدایی که «دو بار» برای امام حسین علیهالسلام جان سپرد...
نقل کردهاند:
حبیب بن مظاهر نوجوانی بود که روزی پدرش "مظاهر" از او پرسید:
ای پسرم! چه آرزو داری؟
حبیب گفت: آرزو دارم حسین علیهالسلام به خانهٔ ما بیاید؛ "مظاهر" قبول کرد و نزد امیرالمومنین علیهالسلام آمد و حضرت دعوت او را پذیرفت.
➖روز مهمانی فرارسید و حبیب مشتاقانه به بالای بام خانه آمد و از دور، آمدن إمام حسین علیهالسلام را به نظاره نشست.
سرانجام لحظه دیدار سر رسید و سراسیمه از پشت بام پایین میآمد که پای او لغزید و از پشت بام به زمین افتاد.
➖پدرش خود را به او رسانید اما حبیب دیگر جان در بدن نداشت؛ "مظاهر" سریع او را پنهان کرد و به خاطر رعایت حال مهمان، چیزی به امیرالمومنین علیهالسلام نگفت، امّا حضرت بارها اصرار کرد که حبیب کجاست که در آخر "مظاهر" قصه را گفت.
امام علیهالسلام خواست تا مظاهر جسد حبیب را بیاورد؛ چون امیرالمومنین علیهالسلام جسد حبیب را دید، گریه کرد و به إمام حسین علیهالسلام فرمود:
إبنٖی حُسَین! إنّ هٰذا الشّابّ یُحبُّکَ وَ قَد ماتَ شَوقاً إلیک،فَماذا تَصنَعُ لَه؟
🔻حسینجان ای پسرم! این جوان تو را دوست داشته و از شوق تو مُرده است، برای او چه میکنی؟
سیدالشهداء علیهالسلام هم گریست؛ سپس رو به آسمان کرد و دعایی نمود و حبیب زنده شد؛ در آن حال امیرالمومنین علیهالسلام رو به حبیب کرده و فرمودند:
لِحُبّکَ لِلحُسینِ یٰا حَبیب! سَتَکونُ مُسَجِّلَ زُوّارِ وَلَدیَ الحُسین فَلا یَزورُه الّا مَن سَجَّلتَ اِسمَهُ یا حبیب.
🔻به خاطر محبّتت به حسین علیهالسلام، تو ثبتکنندهٔ اسامی زوّار او خواهی بود و او را زیارت نکند کسی مگر آنکه تو اسمش را نوشته باشی.
📚حسین،سیدالشهداء،حقیقت بلاانتهاء، ص۵۳۴
#اصحاب
#شب_چهارم_محرم
.
#شهدای_کربلا
♦️ از علم مَنایا و بلایا تا ختم کل قرآن در هر شب...
⚡️ پارهای از مقامات والای «حبیب بن مظاهر»
➖ شاید بالاترین فضلیتی که برای جناب حبیب بن مظاهر بتوان گفت، حال و مَقال سیدالشهداء علیهالسلام به هنگام شهادت حبیب است؛ که مقاتل اینگونه نوشتهاند:
لمّا قُتل العبّاسُ و حبيبُ بن مظاهر، بانَ الانكسارُ في وَجه الحسين عليهالسلام.
▪️وقتی که حضرت عباس علیهالسلام و حبیب بن مظاهر به شهادت رسیدند، آثار شکستگی در چهره مبارک سیدالشهداء علیهالسلام نمایان شد.
ثمّ قال: لِلَّه دَرَّكَ يا حبيب، لقَد كُنتَ فاضلًا تَختمُ القرآنَ فِي لَيلةٍ واحِدة
▪️سپس فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای حبیب؛ به درستی تو یک انسان فاضلی بود که در هرشب قرآن را ختم مینمودی.(۱)
➖نقل کردهاند:
إنّ حَبيباً نزَلَ الكوفةَ، و صَحِبَ عليّاً عليهالسلام فٖي حُروبه كِلّها، وَ كانَ مِن خاصّتِه وَ حَمَلةِ علومِه
🔻حبیب بن مظاهر از آن زمان که وارد کوفه شد در تمام جنگها همراه امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و از خواصّ آن حضرت و حامل علوم امیرالمؤمنین علیهالسلام بود.(۲)
➖ در جایی دیگر نقل کردهاند:
و كانَ هُو مِمَّن عَلّمَهُ عليُّ عليهالسلام عِلمَ المَنايا والبَلايا
🔻حبیب بن مظاهر از آن کسانی بود که امیرالمؤمنین علیهالسلام علم مَنایا (علم به کم و کیف مرگ و میرها) و بلایا ( علم به بلاهایی که قرار است به وقوع بپیوندد) را به او تعلیم داد.(۳)
📚 منابع:
۱. مقتل أبي مخنف،ص۶۶
۲. إبصار العين،السّماوي،ص ۵۶
۳.العیونالعبری،میانجی،ص۱۴۰ / زینب الکبری علیهاالسلام ،النقدی،ص۱۰۲
#اصحاب
#شب_چهارم_محرم
.
.
#اصحاب
#شهدای_کربلا
♦️ «حبیببنمظاهر»، آن عاشق شیدایی که «دو بار» برای امام حسین علیهالسلام جان سپرد...
نقل کردهاند:
حبیب بن مظاهر نوجوانی بود که روزی پدرش "مظاهر" از او پرسید:
ای پسرم! چه آرزو داری؟
حبیب گفت: آرزو دارم حسین علیهالسلام به خانهٔ ما بیاید؛ "مظاهر" قبول کرد و نزد امیرالمومنین علیهالسلام آمد و حضرت دعوت او را پذیرفت.
➖روز مهمانی فرارسید و حبیب مشتاقانه به بالای بام خانه آمد و از دور، آمدن إمام حسین علیهالسلام را به نظاره نشست.
سرانجام لحظه دیدار سر رسید و سراسیمه از پشت بام پایین میآمد که پای او لغزید و از پشت بام به زمین افتاد.
➖پدرش خود را به او رسانید اما حبیب دیگر جان در بدن نداشت؛ "مظاهر" سریع او را پنهان کرد و به خاطر رعایت حال مهمان، چیزی به امیرالمومنین علیهالسلام نگفت، امّا حضرت بارها اصرار کرد که حبیب کجاست که در آخر "مظاهر" قصه را گفت.
امام علیهالسلام خواست تا مظاهر جسد حبیب را بیاورد؛ چون امیرالمومنین علیهالسلام جسد حبیب را دید، گریه کرد و به إمام حسین علیهالسلام فرمود:
إبنٖی حُسَین! إنّ هٰذا الشّابّ یُحبُّکَ وَ قَد ماتَ شَوقاً إلیک،فَماذا تَصنَعُ لَه؟
🔻حسینجان ای پسرم! این جوان تو را دوست داشته و از شوق تو مُرده است، برای او چه میکنی؟
سیدالشهداء علیهالسلام هم گریست؛ سپس رو به آسمان کرد و دعایی نمود و حبیب زنده شد؛ در آن حال امیرالمومنین علیهالسلام رو به حبیب کرده و فرمودند:
لِحُبّکَ لِلحُسینِ یٰا حَبیب! سَتَکونُ مُسَجِّلَ زُوّارِ وَلَدیَ الحُسین فَلا یَزورُه الّا مَن سَجَّلتَ اِسمَهُ یا حبیب.
🔻به خاطر محبّتت به حسین علیهالسلام، تو ثبتکنندهٔ اسامی زوّار او خواهی بود و او را زیارت نکند کسی مگر آنکه تو اسمش را نوشته باشی.
📚حسین،سیدالشهداء،حقیقت بلاانتهاء، ص۵۳۴
#شب_چهارم_محرم
.
#شهدای_کربلا
♦️ بنویسید که ای کاش شوَم مثل "حبیب"
تا کِشم سُرمه ز خاکِ رَهِ آن شاهِ غریب...
نقل کردهاند:
یک روز رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با گروهی از اصحاب در حال عبور بودند. ناگاه به کودکانی برخوردند که بر سر راه مشغول بازی بودند. پیامبر نزد یکی از آنان _ که حبیب بن مظاهر بود _ نشست و میان چشمان او را بوسید و نسبت به او محبت نمود، سپس او را در کنار خود نشانید و وی را بیش از پیش بوسید.
وقتی دلیل این کار را از حضرت پرسیدند، فرمود:
إِنِّی رَأَیْتُ هَذَا الصَّبِیَّ یَوْماً یَلْعَبُ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْتُهُ یَرْفَعُ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْهِ وَ یَمْسَحُ بِهِ وَجْهَهُ وَ عَیْنَیْهِ
🔻یک روز دیدم که این کودک با حسینم بازی میکرد و خاک پای حسین علیهالسلام را برمیداشت و به صورت و چشمان خود میمالید.
فَأَنَا أُحِبُّهُ لِحُبِّهِ لِوَلَدِیَ الْحُسَیْنِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ أَنَّهُ یَکُونُ مِنْ أَنْصَارِهِ فِی وَقْعَةِ کَرْبَلَاءَ.
🔻 من این کودک را به این خاطر دوست دارم که او حسینم را دوست دارد. جبرئیل به من خبر داده، این کودک در کربلا از یاران حسین علیهالسلام خواهد بود.
📚 بحارالانوار ج۴۴ ص۲۴۲.
📚 المنتخب ص۲۰۲
#شب_چهارم_محرم
.
#شب_چهارم_محرم
#اصحاب
#شهدای_کربلا #جون_بن_حوی
♦️من یک عمر، کاسهلیسِ خاندانِ شما بودهام...
⚡️جملاتِ بسیار لطیف آن غلامِسیاه، که هربار خواندنش، اشکِ انسان را سرازیر میکند...
پس از شهادت ابن قرظۀ انصاری، «جوْن» غلامی سیاه بود (ابوذر غفاری او را به امام حسین علیه السلام بخشیده بود) که شرفیاب حضور سیّدالشّهداء علیهالسلام گردید و اذن جهاد طلبید.
امام علیهالسلام به جوْن فرمودند:
أَنْتَ فِي إِذْنٍ مِنِّي فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ، فَلَا تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا
🔻به هر جا که میخواهی برو؛ زیرا تو با ما آمدهای برای طلب عافیت، حالا در راه ما خود را در آتش بلا میفکن.
فَاغرُورَقَتْ عَینا جوْنِ بِالدّمُوع، وَ وَقعَ عَلی قَدمَیْ أبٖی عَبداللهِ الحسین علیهالسلام یُقَبّلهُما
🔻با این جملهٔ امام علیهالسلام، چشمان جوْن غرق در اشک شد و خود را به روی پاهای سیدالشهداء علیهالسلام انداخت و آنها میبوسید.
🔹گریهاش که آرام گرفت، عرضه داشت:
يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا فِي الرَّخَاءِ أَلْحَسُ قِصَاعَكُمْ وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ.
🔻یابن رسول الله! من در هنگام آسانی، یک عمر بر سفره شما خاندان، کاسهلیسی کردهام؛ حال در سختی شما را تنها بگذارم؟!
وَ اللَّهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ وَ إِنَّ حَسَبِي لَلَئِيمٌ وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، فَتَطِيبَ رِيحِي وَ يَشْرُفَ حَسَبِي وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي،
🔻به خدا سوگند که بوی من بد و حَسَبم پست و رنگم سیاه است، اینک بر من منّت گذار تا من نیز اهل بهشت شوم و رایحهام نیکو و جسمم شریف و روی من هم سفید گردد.
لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ. ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ، رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ.
🔻به خدا که هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنکه این خون سیاه خود را با خونهای مطهر شما مخلوط سازم؛ سپس خود را به دریای لشکر زد تا به امتیاز خاص شهادت نائل گردید. رضوان الله علیه
📚لهوف ص۱۵۰ (با کمی اختلاف)
📚ابصارالعین ص۱۷۶
✍ شبیهِ جوْن، اگر هم سیاه و بَد بویَم
فقط به هر ضربانم، «حسین» را جویَم...
میگه جون رفت میدان، رسم بود همه رجز میخوندن و نسب خودشون رو معرفی میکردند (مثلا یکی میگفت : اَنابن فاطمه الزهرا و یا اَنابن علی المرتضی )، جون گفت من که حسب و نسبی ندارم، لذا اینگونه رجز خواند:
"حسین امیری و نعم الامیر "
فقط افتخارمه که نوکر حسینم ، برای من این مدال نوکریِ که بهش مباهات میونم