eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
5هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 تقدیر قسمت سی و هفتم ✍️جیک جیکای عاشقانتون رو بذارید برای بعد، این شیرینی ها همش دارن چشمک می زنن و ما منتظر چایی شماییم » هردو به سمت بابا برگشتیم و رضوانه با لبخندی، همزمان با گذاشتن آخرین فنجون تو سینی گفت: «چشم عمو الان میاریم» بابا خندید و گفت: «به! عروس ما رو باش! عمو؟!» همه مشغول چایی و شیرینی شدن که رضوانه اومد کنارم نشست، گلوش رو صاف کرد و با لبخند و صدای نسبتا بلندی که بین هم‌همه ها شنیده بشه گفت: «ما میخواستیم یه چیزی بهتون بگیم» به بقیه که حالا صحبت هاشون رو قطع کرده بودن که ببینن حرف مهم ما چیه نگاه می کردم که مامان سُقُلمه ی آرومی به خاله زد و دوتاییشون همینطور که زل زده بودن به ما، خندیدن. خدا می دونه چه برداشتی از حرف رضوانه کردن و چه خیال پردازی هایی راجع به آینده ما داشتن! رضوانه گلوش رو صاف کرد و گفت: «ما می خواستیم امروز تو یه جلسه ی پنج نفره ی خودمونی، نتیجه ی این حدودا یک ماه آشناییمون رو بگیم که خوب شما غافلگیرمون کردین و اینجوری شد!» بعد از تموم شدن حرفش به من نگاه کرد و احتمالا انتظار داشت که من دنباله ی حرفشو بزنم که یهو مَهدی گفت: «که اومدین دیدین جلسه ی پنج نفره تون تبدیل شده به پنج بعلاوه ی بیست نفر ناقابل!» مامان با خنده ی عمیق رو لبش ولی لحن جدی بهش توپید و گفت: «مَهدی یه دیقه زبون به دهن بگیر ببینم چی میخوان بگن!» و بعد به خاله نگاه کرد و با لحن مطمئنی گفت: «هرچند، معلومه دیگه» خاله که در جوابش خندید، رضوانه دوباره با پاش ضربه ای به پام زد که نگاهش کردم و خیلی آروم ابروم رو به معنی «نه» بالا بردم که اخم کرد، ازم رو گرفت و یهو گفت: «ما دوتا، بعد از این یه ماه، به این نتیجه رسیدیم که اهداف و سلیقه های متفاوتی داریم و به درد هم نمی خوریم!» تموم شدن جمله اش، هم زمان شد به تبدیل شدن خنده ی خاله و مامان به اخم وَ چهره های متعجب بقیه! چند ثانیه سکوت برقرار شد و بعد مِهدی تک خنده ای کرد و گفت: «سرکاریه دیگه آره؟» لبخندی رو لبم نشوندم و خواستم یجوری این شوک بزرگ رو جمع کنم که دل کسی نشکنه ولی رضوانه مهلت نداد و گفت: «نه مِهدی جان، کاملا واقعیه!» نمی فهمیدم چرا زده به سیم آخر؟! چش شده بود؟! حالا که یه هفته تا آخر این یه ماه وقت داشتیم، نمی شد امشب رو خراب نمی کرد؟! حتما یه برنامه ای داشتن که خونه رو تزئین کرده بودن دیگه! با صدای مامان به خودم اومدم که رو بهم با اخم گفت: «راست میگه؟» نفهمیدم چی شد که یهو گفتم: «نه!» و بعد صدای جیغ مانندِ از روی تعجبِ رضوانه رو از بغل گوشم شنیدم که پرسید: «نه؟!!». نگاهش کردم و سریع گفتم: «نه! یعنی آره!» بابا با لبخند کمرنگی گفت: «آره؟ یعنی نظر تو هم همینه؟!» به مامان و خاله نگاه کردم و سرمو انداختم پایین که چشمم به چشم عصبانی خاله و مامان نیفته که یهو مامان خیلی عادی شروع کرد به جمع کردن فنجونا و گفت: «خوب دیگه بیاید سفره رو بندازیم شام بخوریم!» جوری رفتار کرد که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و بقیه هم همینطور! آخرین نفراتی که بلند شدن کمک کنن من و رضوانه بودیم که لحظه ی آخر باهاش چشم تو چشم شدم و با اخمی که کرد، حساب کار دستم اومد. شام تو سکوت عجیبی خورده شد و دیگه حتی مَهدی هم مزه پرونی نمی کرد و بعد از شام، بابا، نتیجه ی صحبت های سه نفره شون رو اعلام کرد و گفت، به نظر ما احترام میذارن و این آشنایی از نظرشون تموم شده است. واقعا انتظار چنین رفتار منطقی و خوبی رو از مامان و خاله نداشتم ولی انگار به خاطر حضور بقیه و صراحت کلام رضوانه از همه مهم تر راه حل خوبش که نشون دادیم نظر جفتمون اینه؛ کوتاه اومدن. البته نه کاملا، چون جفتشون یه جورایی با ما دوتا قهر بودن و آخر شب هم خاله برای اینکه نشون بده از دست رضوانه ناراحته، به مِهدی گفت برسونتش خونه و هرچی من اصرار کردم با من بیان قبول نکرد و عجیب قضیه این بود که نذاشت رضوانه هم سوار ماشین مِهدی بشه و مامان با اخم به من اشاره کرد که رضوانه روبرسونم و منم مجبور شدم قبول کنم با اینکه واقعا از تنها شدن باهاش می ترسیدم. همونطور که انتظار داشتم، به محض اینکه سوار شدیم شروع کرد به غر زدن سر من و بدون توجه به اینکه ممکنه از حرفاش ناراحت شم، از بی عرضه گی و بلاتکلیفیم می گفت و اینکه با این طرز رفتارم به هیچ جا نمی رسم و انقدر گفت و گفت تا رسیدیم خونه شون. ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
19.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 🎬 نماهنگ شهدای خوشنام کاری متفاوت و زیبا از گروه سرود گمنامانِ بی نشان شهرستان رودسر تقدیم به مادر بی نشانِ 🌷 نسخه با کیفیت ◀️ آپارات ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
40.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◀️این داستان : دستبند... "حسبنا الله ونعم الوکیل" ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم از آخر و عاقبت آزادیِ بعضیا که اسمشوگذاشتن زن زندگی آزادی🔥 💥انقد آزادی موج میزنه که حتی میتونن از آدمیت خارج و تبدیل به حیوان بشن . همه اینا به کنار، اینکه این سبک از آزادی رو بخوان تو مملکت ماهم پیاده کنن جای تاسف داره... 💥البته اگه مسئولین هم بخوان جلوشو بگیرن یکی پیدا میشه که بگه "کاش من یه حیوان بودم در خیابان های فرنگ؟؟؟" ⚠️اینکه اینقدر میگیم دلیلش اینه... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠توی زندگی چقدر برای خدا تبلیغ میکنیم خدایی که هرچی داریم از طرف اونه ؛ ❌️اوج بی معرفتیه که بگیم من ، 💚باید بگیم خدا... 💠حاج آقا ماندگاری : ازم پرسیدن توی جبهه‌ها چه خبر بود؟ گفتم توی جبهه‌ها خدابود وخدابود وخدا بود.... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
💖✍ ✅‌همه چیز از فکــــر آغاز می‌شود فکر ما تبدیل به احســـــاس می شود و احساس در ما موجب بروز یک رفتار می‌شود و این رفتار ماست که موجب رسیدن یا نرسیدن به اهـــــداف ماست.... 🌱پس فـــکرتان را زیبا و هدفمند کنید و از افکار منفی به افکار مثبت برسید.... شاد و پرانرژی باشین 🌸🌹 @goruh_farhangi_313
20.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬این کلیپو قبلاًهم گذاشتم اما خالی از لطف نیست بازم ببینیم... یک نفس عمیق بکشید؛ و بگید؛ الحمدلله رب العالمین🤲 تعجیل در فرج صلوات 🌷 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۶/۱۰ - ارتفاعات حاج عمران کردستان عراق ✍🏻 بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز: ✅ برادران عزیز و دوستانم : بدانید در هر مکانی، هر کجا که باشیم، در ایران و یا جای دیگر، در عراق و یا مکانی دیگر، اسلام ما را با یکدیگر جمع کرده است، قرآن ما را به یکدیگر نزدیک کرده است، محمد(ص) و علی(ع) و رمز توحید به خداوند سبحان و متعال، اهل بیت (علیهم السلام) و عشق به آنها، ما را به گرد یکدیگر در آورده است. ✅ خداوند مرا در کلام، رفتار و عملم صادق بگردان، در نیت و در مسیرم نسبت به خودت صادق بگردان. پروردگارا ما به تو ایمان آوردیم، ما را به راه راست خود هدایت کن. 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ➖️ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛ ➖️ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ؛ ➖️ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ ....... ➖️ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ . ➖️ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟ ➖️ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ➖️ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ .... ➖️ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ... ➖️ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ➖️ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ . ➖️ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ... ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ، ➖️ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ..... ➖️ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ... الهی قمشه ایی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313