eitaa logo
گشایش با دعا و توسل
992 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
38 فایل
«همه او «فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ» #دعا (آنچنان است) که #مقدّرات_حتمی_الهی را #دگرگون می‌کند! (اصول کافی، ج ٤، ص ٢١٦) اللهم عجل لولیک الفرج 🙏🤲✨ @goshayesh_doa9📞 #ختم_های_گره_گشا #تاثیر_دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
در سفينة البحار داستانى از مردى به نام خيثمه و يا خثيمه نقل مى كند كه چگونه پدر و پسرى براى نوبت گرفتن در شهادت با يكديگر منازعه داشتند. مى نويسند: هنگامى كه جنگ بدر پيش آمد، اين پدر و پسر با همديگر مباحثه و مشاجره داشتد. پس مى گفت: من مى روم به جهاد و تو در خانواده بمان. و پدر مى گفت: خير تو بمان من مى روم به جهاد، پسر مى گفت من مى خواهم بروم كشته بشوم، پدر مى گفت: من مى خواهم بروم كشته بشوم. آخرش قرعه كشى كردند. قرعه به نام پسر درآمد او رفت و شهيد شد. بعد از مدتى پدر، پسر را در عالم رويا ديد كه در سعادت خيره كننده ايست و به مقامات عالى نائل آمده است. به پدر گفت: پدر جان: (انه قد و عدنى ربى حق) آنچه خداوند به من وعده داده بود، همه حق و راست بود، خداوند به وعده خود وفا كرد. پدر پير آمد خدمت رسول اكرم (ص) عرض كرد: يا رسول الله، اگر چه من پير شده ام، اگر چه استخوانهاى من ضعيف و سست شده است، اما خيلى آرزوى شهادت دارم. يا رسول الله، من آمده‌ام از شما خواهش كنم دعا كنيد كه خدا شهادت نصيب من كند. پيغمبر اكرم (ص) دعا كرد: خدايا براى اين مؤ منت شهادت روزى فرما. يك سال طول نكشيد كه جريان جنگ احد پيش آمد و اين مرد مؤ من در احد شهيد شد. 📖منبع: کتاب چهل داستان، نوشته ی اکبر زاهری. @goshayesh_doa
در سفينة البحار داستانى از مردى به نام خيثمه و يا خثيمه نقل مى كند كه چگونه پدر و پسرى براى نوبت گرفتن در شهادت با يكديگر منازعه داشتند. مى نويسند: هنگامى كه جنگ بدر پيش آمد، اين پدر و پسر با همديگر مباحثه و مشاجره داشتد. پس مى گفت: من مى روم به جهاد و تو در خانواده بمان. و پدر مى گفت: خير تو بمان من مى روم به جهاد، پسر مى گفت من مى خواهم بروم كشته بشوم، پدر مى گفت: من مى خواهم بروم كشته بشوم. آخرش قرعه كشى كردند. قرعه به نام پسر درآمد او رفت و شهيد شد. بعد از مدتى پدر، پسر را در عالم رويا ديد كه در سعادت خيره كننده ايست و به مقامات عالى نائل آمده است. به پدر گفت: پدر جان: (انه قد و عدنى ربى حق) آنچه خداوند به من وعده داده بود، همه حق و راست بود، خداوند به وعده خود وفا كرد. پدر پير آمد خدمت رسول اكرم (ص) عرض كرد: يا رسول الله، اگر چه من پير شده ام، اگر چه استخوانهاى من ضعيف و سست شده است، اما خيلى آرزوى شهادت دارم. يا رسول الله، من آمده‌ام از شما خواهش كنم دعا كنيد كه خدا شهادت نصيب من كند. پيغمبر اكرم (ص) دعا كرد: خدايا براى اين مؤ منت شهادت روزى فرما. يك سال طول نكشيد كه جريان جنگ احد پيش آمد و اين مرد مؤ من در احد شهيد شد. 📖منبع: کتاب چهل داستان، نوشته ی اکبر زاهری. @goshayesh_doa
در سفينة البحار داستانى از مردى به نام خيثمه و يا خثيمه نقل مى كند كه چگونه پدر و پسرى براى نوبت گرفتن در شهادت با يكديگر منازعه داشتند. مى نويسند: هنگامى كه جنگ بدر پيش آمد، اين پدر و پسر با همديگر مباحثه و مشاجره داشتد. پس مى گفت: من مى روم به جهاد و تو در خانواده بمان. و پدر مى گفت: خير تو بمان من مى روم به جهاد، پسر مى گفت من مى خواهم بروم كشته بشوم، پدر مى گفت: من مى خواهم بروم كشته بشوم. آخرش قرعه كشى كردند. قرعه به نام پسر درآمد او رفت و شهيد شد. بعد از مدتى پدر، پسر را در عالم رويا ديد كه در سعادت خيره كننده ايست و به مقامات عالى نائل آمده است. به پدر گفت: پدر جان: (انه قد و عدنى ربى حق) آنچه خداوند به من وعده داده بود، همه حق و راست بود، خداوند به وعده خود وفا كرد. پدر پير آمد خدمت رسول اكرم (ص) عرض كرد: يا رسول الله، اگر چه من پير شده ام، اگر چه استخوانهاى من ضعيف و سست شده است، اما خيلى آرزوى شهادت دارم. يا رسول الله، من آمده‌ام از شما خواهش كنم دعا كنيد كه خدا شهادت نصيب من كند. پيغمبر اكرم (ص) دعا كرد: خدايا براى اين مؤ منت شهادت روزى فرما. يك سال طول نكشيد كه جريان جنگ احد پيش آمد و اين مرد مؤ من در احد شهيد شد. 📖منبع: کتاب چهل داستان، نوشته ی اکبر زاهری. @goshayesh_doa