اصلاااا نظر دادن کار سختی نیستااا
اگر مایل نیستین از راه دموکراسی ب نتیجه برسیم😂
دیکتاتور میشیم😁😅
هدایت شده از شبکه ادیان
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای غرور آفرین مادر شهید ابوالفضل کلهر رو حتما بشنوید.
تمام تلاش استکبار و بلندگوهای داخلیش این است که با از بین بردن نقش مهم مادر بودن، دیگر همچین جوانانی در جامعه تربیت نشود.
مادر شهید کلهر خیلی شریفن.. همیشه بین شهدای گمنام دنبال شهیدشون میگشتن تا روز اول محرمی امام حسین شهیدشو اورد براش...😭😭
اخ نمیدونین چقدر هممون خوشحال شدیم
خوش اومدی ابوالفضل جان😭
🌐 @adyan8
هدایت شده از ابوالفضل کاشی
سلام علیکم
🏴🏴🏴الا یا اهل العالم قتل الحسین بکربلاءعطشانا
اللهم عجل لولیک الفرج
آجرڪ_الله_یا_صاحب_الزمان🏴
🏴🏴امسال هم بدون تو سر زد هلال_غم
🏴🏴ڪے با رخ تو دیده بہ این ماه وا ڪنیم
🏴🏴صاحب_عزا بیا ڪه بہ اذن نگاه تو
🏴🏴در سینہ، باز خیمہے ماتم بپا ڪنیم
نذرگل نرجس صلوات
التماس دعای فرج
#بسم_او
#پارت_اول
#فردا_مسافرم
نجوی بی سعید
چند روزی میگذرد،اما هنوز هم متحیرم.
یقین داشتیم رفتنش را برگشتی نیست،هردومان؛من و مادر.آن گونه که او اسبش را تجهیز میکرد و شمشیر و سپر و سنان برمیداشت٬آن گونه که او بر حذرمان می داشت از فریب عبیدالله بن زیاد،آن گونه که او سر تا پای مان را می نگریست به وقت وداع،آن گونه که می سپردمان به خدا و سپس به سعید،یقین مان شد رفتن پدر را برگشتی نیست.
سعید قابل بود،و میشد اهل خانه را آسوده خاطر به او سپرد ولی از روزی که شیعیان کوفه نام شان را نوشته بودند پای رقعه،ایام به خوشی سپری نمیکرد.مردد بود و مضطرب.خوف از جانش خارج نمیشد،اما پنهانش می داشت.عزلت گزیده بود؛در خانه خودش،لیل و نهار.
هربار دیدمش سخنی نگفت،جز آنکه زیر لب زمزمه کرد:
+بسوی ما بشتاب،امید است خداوند مارا به واسطه شما بر حق مجتمع گرداند...
سعید میگوید نامش را نوشته است پای این جمله در رقعه،اما من باورم نمیشود.زیرا پیش ازآنکه شیعیان اجتماع کنند در خانه ی سلیمان صرد خزاعی،گفته بودمش تو صاحب اختیار هستی در استقبال از حسین بن علی،همانند من که صاحب اختیار هستم در انتخاب همسر...پرسیده بود اگر با حسین بن علی بیعت نکنم عروس خانه من نخواهی شد؟
گفته بودم اگر حسین بن علی را یاری نکنی،حتم از عهده ی کابین(مهریه)من برنخواهی آمد.پرسیده بود مگر کابین تو چیست؟!ومن پاسخ را موکول کرده بودم به وقتی دیگر.ترسیده بودم از عاقبتش؛از نامی که او بنویسد پای رقعه،نه برای لبیک یا حسین،بلکه برای مهرش به دختری که من،نجوی.
به رسم باقی سفرهایش که چون می رفت من و مادر چشم مان به در ماند تا بازگردد،این بار نیز همان شد؛پدر رفت،من و مادر ماندیم و انتظار.گفته بود از رفتنم با غیر سخن نگویید مبادا به گوش سربازان ابن زیاد برسد و از پی ام روانه شوند.ما نیز در به روی غیر بستیم،اما در دل حتم داشتیم نه سربازان ابن زیاد اورا می جویند و نه او دیگر به کوفه بازخواهد گشت.
بازنمیگشت،اما حکما خبری که از او می رسید.چند روزی منتظر ماندیم،در سکوت و تشویش ،بلکه قاصدی خبری آورد.پس از روزها قاصد نه،پدر خود بازگشت؛شب بود،آشفته،پریشان،سرتاپایش خاک،بی آنکه سویی مانده باشد به چشمش.نه مرا می دید مقابلش و نه مادر را.سر به زیر انداخته بود و افسار اسب را به دنبال خویش می کشید.چند قدمی به داخل برداشت،به نخل اول نرسیده،از حال رفت و بر زمین افتاد.
-الله اکبر...
مادر گفت و دوید..
#مریم _راهی
#ادامه_دارد
@gosheneshen
نظراتتونو درباره قسمت اول این رمان به این آی دی ارسال کنید
@fatemehzahramoosashoar