و من نمیدانم آن شب این همه دل و جرأت را از کجا با خودم به دلِ جاده آورده بودم، زیپ کیسه خوابم را کشیدم و تخت خوابیدم، به جرأت میتوان گفت که تا به حال اینقدر با آرامشِ ممتد، سه چهار ساعت خوابیده باشم....
همان بار اول....
و فردا آفتابی سر زد که از روشنایی بخش ترین طلوع های زندگیام خبر میداد....
و من پس از یازده سال طلب سامرا، به آن رسیدم....
همان بار اول....
خواندن جامعه کبیره دور قبور سامرا با عجله و با اضطراب و اضطرار ، لذتی بود تکرار ناشدنی....
همان بار اول...
موقع برگشت چشمم به خانههای اطراف و قنّاسههایی بود که چشم انتظار ما بودند....
سامرا به جز اینها برای من یعنی پسرک فلافل فروش.....💔
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری🍎
💚 گوشـہنشین💚
سامرا به جز اینها برای من یعنی پسرک فلافل فروش.....💔 #شهیدمحمدهادیذوالفقاری🍎
تو دنیای موازی من شاید دخترک گلفروشی باشم که هیشکی گلاشو نمیخره که با پولش بتونه از #پسرک_فلافل_فروش روبه روی حرم حتی یه تیکه نون بخره ...همیشه غروبا با شرمندگی برمیگرده سمت ریل قطار همونجایی که نزدیکای خونشونه ...همینقدر بی چیز....
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
برای دخترک گلفروش دنیای موازی من خیلی دعا کنید....
#گوشــــــــــه_نشین📚
📎 @gosheneshin💌
💚 گوشـہنشین💚
تو دنیای موازی من شاید دخترک گلفروشی باشم که هیشکی گلاشو نمیخره که با پولش بتونه از #پسرک_فلافل_فر
من به دنبال تو آمده بودم، وقتے هنوز متولد نشده بودم و هنوز انگشتانم چون پای اردكی بهم چسبيده بود و جای پای تو را دنبال ميكردم وقتی هر غروب آخرين دختركے بودم كه از مدرسه به خانه میرسيد.... اسم تو را زمزمه ميكردم وقتے كوله ی گُلگُلیام را روی چادر عربے ام می انداختم و چانه ی مقنعهی سفيدم تا كنار پيشانیام می چرخيد و کودکانه ردّ اسم تو را از آسمان و زمینِ فاصله ی خانه تا دبستان دنبال می کردم...
با تو زندگی ميكردم وقتے با چشم های خيسِ هميشه پف كردهام کنار آبخوری حياط مدرسه مے ايستادم تا آب از آسياب دلم بيوفتد...
من حتے آن شب غمبارِ تابستان كه برای اولين بار از تو ناامید شده بودم و ادای دخترك های خيلی بد را در می آوردم فقط از تو خجالت كشيدم...
به هفته نکشید که قلب کوچک هشت سالهام طاقت نیاورد و با همان لباسِ سیاهِ عزا بر تنم به زیر عبای تو پناهنده شدم و با تو دوباره آشتی کردم.... همان روزهایی که تا پایم را از خانه بیرون می گذاشتم ،دعای فرج را زیر لب هایم زمزمه می کردم....همان روزهایی که وقتی غرقِ غم بودم به آسمان نگاه می کردم و تو در ذهنم نقش می بستی و آرام می گرفتم...
نزدیکتر شده بودی خیلی نزدیکتر ،همان موقع که سفیدترین چادر عمرم را سرم گذاشتند و قبله را نشانم دادند...
اول دبيرستان هم توی دلم با تو مشورت كردم و فكر كردم كه براے من، انسانی بهتر از تجربی ست....
هر بار بيشتر به تو نزديك شدم گرمی دستهاے نوازشگرت را روی قلبِ بی تابم بیشتر حس میکردم..... تویی که حتی مطمئنم تعداد و شدت میگرن هایم را بهتر از خودم میدانی....
حالا من کیام؟ همان دخترکِ حواس پرتِ چانهی مقنعه تا پیشانی چرخیدهی دیروز، با چشمهای به گود افتاده و کولهباری با گلهای پژمرده و پر از نگرانی ها، اما لبریز از عشق و امید به آمدنت...
حالا تو بگو که من به دنبالِ تو آمده ام یا تو به دنبالِ من ؟؟؟🦋
پ.ن آغاز امامتت بر دلِ همیشه تنگم مبارک🌼🌼🌼
#السلامعلیکایهاالولیالناصح💚
#عید_بیعت💌
#گوشــــــــــه_نشین📚📿
📎 @gosheneshin💌
همچو روزی خدیجه (س) خوشبخت ترین زن عالم شد....
مع رسول الله💚
#دهمربیعالاول💌
#عاشق_مصطفا_شدے❤️
#گوشــــــــــه_نشین📚
📎 @gosheneshin💌