eitaa logo
اطلاع رسانی سعادت
89 دنبال‌کننده
86 عکس
3 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❌خبر مهم داغ🔥⚫️ ⚠️استان هایی که مدارس آن تا 15مهر شده.📛👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2637955079C7e8aabe2ca 🔥🔥👆👆🔥🔥
🚨 واکنش زشت و توهین آمیز پژمان جمشیدی بازیگر سینما و تلویزیون به اغتشاشات اخیر😱🔥👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2637955079C7e8aabe2ca از دست ندید، سریع پاک میشه❌👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌💯سردادن عجیب توسط دختر 😳😶 💢 کم حجابی که در راهپیمایی ، بر علیه آشوبگران های عجیب و غریبی سر داد 🤯 🔻جهت کلیک کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2637955079C7e8aabe2ca ویدیو رو از دست‌ نده/پیشنهادِویژه👆
واکنش های توییتی زشت و عجیب حمید علیمی مداح در مورد اغتشاشات اخیر 👇🏻🔥 https://eitaa.com/joinchat/27328724Ca10ad98f5d متأسفم ...😔 توییتاشو اینجا ببین👆💔🚫
بهرام افشاری با یک استوری عجیب به اغتشاشات واکنش نشان داد😳😱 اظهارِنظر بازیگرِپایتخت را ببینید👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/27328724Ca10ad98f5d 👆 پخش شعار گروهک های برانداز توسط بهرام افشاری 😱 تا ۱۰ دقیقه دیگه پاک میکنم ❌💯
😭_بدبخت شدم مریم ابروهام داغون شدزیردست این ارایشگرا😢 😕_ای کوفت حقته هزارباربهت گفتم خودت ابروهاتواصلاح کن 😭_من بلدنیستم خو 😕_مگه من بلدبودم ازاین کانال یادگرفتم👇👇👇 صفرتاصداصلاح کردن ومورنگ کردن توخونه رویادمیدن😍 https://eitaa.com/joinchat/1254096978C710eda7047 الکی پول به ارایشگرندین خودتون ارایشگرخودتون باشید😍😍👆
مرد سیاه پوش با نگاه خریدارانه‌ای سر تا پام رو برانداز کرد. _دختر حاج فاتح و خلاف؟ چند سالته دختر حاجی؟ از ترس به تته پته افتاده بودم. _مـ.. من... هجـ... هجده... _اینجا جز جا به جا کردن مواد کار دیگه هم باشه باید انجام بدی‌ها دختر حاجی. زبر و زرنگ، فرز! _ب...بله...چـ...چشم... نزدیک اومد و تو یک قدمیم ایستاد _چطوره واسه اول کار ببینیم بابا حاجیت چی ساخته... پوزخندی زد و قدمی به سمتم برداشت... 🙊❌ دختری که گیر یه خلافکار جذاب و خفن افتاده، غافل از اینکه اون خلافکار یه سرگرد پلیسه... 🙊😱👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/742195381C44afe8f792
.....😍😁 _این چه وضعه درس خوندنه؟ اصلا تو فکرت کجاست یاس؟ میفهمی اگه امسال بیفتی دیگه موندی و باید قید کنکورت رو بزنی؟ با بغض به میز خیره شدم. تقصیر من نبود که...دلم پیش اون بود. اونی که منو برای خودش بچه میدید و نگاهم نمیکرد. مثلا نامزد بودیم ولی یه بارم بیرون نرفتیم. درسته که کوچیکم ولی دلم برای قد و بالاش ضعف میره....با صدای جیغ خانم آزادمهر از جا پریدم: _دلت برای قد و بالای کی ضعف میره؟ خاک بر سرم بلند حرف زدم...نتونستم این همه فشار رو تحمل کنم و زدم زیر گریه. همون لحظه گوشیم که روی میز معاون پرورشی بود زنگ خورد. نگام که به اسمش خورد درجا خفه خون گرفتم. خانم پرورشی ‌سریع گوشی رو برداشت و جیغ زد: _چرا نمیذاری این دختر درس بخونه؟ مگه خودت خواهر و مادر نداری مزاحم دختر مردم میشی؟ صدای نعره‌ی یونا از همینجا هم شنیده میشد و همه‌رو خشک کرد: _کددم بی پدری گوشی زن منو گرفته؟ فقط وای به حالتون بیام و بفهمم کی بوده... از درخت آویزونش میکنم https://eitaa.com/joinchat/479133974Ca811641517 📣این‌رمان‌تو‌ایتا‌غوغا‌کرده🔔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریوش سه تا دختر شیطون و داره که هر کاری بگی از دستشون بر میاد داریوش برای دختراش پرستار میگیره که انقدر شیطنت نکنن و آروم بشن و افرا پرستار بچه ها میشه که از زلزله بدتره و یکی باید پرستار خودش باشه ، حالا داریوشی که عاشق افرا شده و میخواد عقدش کنه و نمیتونه بیرونش کنه و باید مراقب چهار نفر باشه😆😅 https://eitaa.com/joinchat/742195381C44afe8f792 نبین اینجوری نشستن خونه رو به آتیش میکشن این سه تا😂🔥
با جیغ و داد گفتم: _مننن چارپایه میخواممممم! خاتون با بیچارگی گفت: _خانم جان چارپایه برای چی آخه؟ زشته... با سرتقی به سمت اتاق ارباب رفتم و گفتم: _میخوام هم قد این گوریل بشم انقد بهم نگه جوجهههه😭 در و باز کردم و با یه حرکت پریدم رو دل ارباب که نعره بلندش تو کل عمارت پیچید: _ ای لعنت بر کسی که به من گفت زن کم سن بگیرررر!🤣🤣🤣👇🏻⁉️ https://eitaa.com/joinchat/742195381C44afe8f792 😂😔
رمانایی میخونی آنلاینه؟🚶‍♀😂 از بس منتظر موندی پارت بزارن پوسیدی؟😐 حوصلت به فنا رفته؟ اینجا پر پی دی افای شب امتحانیه😔🤣 یه چنل‌پر از پی‌دی‌اف رمان‌های معروففف و جاذاببب، از خوندنشون سیر نخواهیی شوددد . پی‌دی‌اف هر رمانی بگی اینجا هست از ج جعفر تا آ آبتین همشون تو چنل زیر هست↓↓↓ این چنل پی دی اف♥️😱❌ https://eitaa.com/joinchat/2447310957Cbacf4e7a2c برگام همشون هستتتت😍🏃‍♀..
چنگی به لباس عروسم زدم و بدو بدو از آرایشگاه فرار کردم که همون لحظه ماشینی جلوی پاهام ترمز زد: کجا عروس خانم؟ - تو رو خدا منوببر؛ قرار با کسی ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش دارن بدبختم میکنن، هرکاری بگی برات انجام میدم. - بپر بالا. به محض اینکه تو ماشین نشستم توجهم به کت و شلوارش جلب شد. - تو چرا کت و شلوار....نکنه دوماد توییییی؟ نگاه جذابی بهم انداخت. - داشتی از دست من فرار می کردی عروسک ؟ حیف پسر به این خوشگلی نیست؟ 😐🤣 https://eitaa.com/joinchat/967246010C7d518549a1 ‌آخر‌گیر...
دستی به لباس های کهنم ام کشیدم و روی سرم محکم کردم که ارباب گفت چایی بیار یا اون کوچیکم سعی کردم چایی یجور ببرم که چایی توی سینی نریزه.😰❌ سینی چای رو جلوی زن اول ارباب گرفتم و ترسیده از نگاه پر گفتم:بفرمای..یید بانو چای که برداشت خواستم رد شم که پاهاشو جلوم گرفت و شدم و چایی روم ریخته شد جییغ -چیکار میکنی احمق ؟دختره دست پا لباس‌هام میدونی چقدر بود تو که نمیتونی چرا چادر میندازی سرت تو نج.. بخ..دا تقصیر من نبود شما پاتو.. بهم زد که ارباب خشمگین بهش هجوم اورد گفت: چه غلطی کردی به چه حقی دست رو من بلند کردی😏🌿 ناباور دستشو رو گذاشت گفت:زن..ت ارباب؟ و ارباب جلو همه اونا خم شد و قاب گرفت و....😱💜🔥 https://eitaa.com/joinchat/1657995506C266e476981
🔥🤭 - عروسی بدون داماد که نمیشه ؟💔 با بغض لباس عروس رو توی دستام مشت‌کردم و یک بار دیگه صداش مثل ناقوس‌مرگ‌توی سرم اکو شد " جناب من دخترتو نمیخوام ". از جام بلند شدم و گفتم: - من خستم ، میرم استراحت کنم . با دومین قدمم پدر امیر‌گفت : صبر‌کن دخترم ، پسر احمقم قدر تو رو نمیدونه ولی میخوام تو رو برای پسرم‌ اولم‌که خارج از کشور هست انتخاب کنم رو برگزار میکنیم‌. .نگاهش.کردم‌و.گفتم.نه.....نه.من‌..نمیخوام . همون لحظه گوشی پدر امیر‌زنگ خورد و گذاشت‌روی اسپیکر که صدای مردونه ای بلند شد و گفت : پدر زودتر خطبه رو اجرا کنید چون میخوام ..! https://eitaa.com/joinchat/967246010C7d518549a1
سرمو برگردوندم و دیدمش امیر حسین من بود اما با اویی که کابوس وحشتناک زندگی قشنگ و عاشقانه ی من شده بود . و من چقدر خسته بودم از مقابله با دختری که تمام هست و نیست منو به نابودی نزدیک میکرد .😔 ✨ سر گذشت جنجالی و پر هیجان مریم ،همسری که از رنجهای زندگیش فرار نمیکنه و جسورانه می ایسته و خودشو به اثبات میرسونه ✨ بیا ببین با وروجکهای شیرینش چکار می‌کنه این دختر😉 اگر روحیه ی جنگیدن با مشکلاتو ندارید و همیشه تماشاو کردنو غصه خوردنو ترجیح دادید خوندن این رمان رو توصیه نمی‌کنیم. https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447 رمانی مذهبی و فوق‌العاده آموزنده برای تمام زنان سرزمینم
دختره ماه هفتم حاملگی درد داره اما پسره کنسرت داره مثل همیشه نادیدش میگیره و تو خونه زندانیش میکنه تا به کنسرتش برسه اما وقتی نصف شب برمیگیرده....😭🔥 https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce واییییی😱😱🔥
به شکمم اشاره کرد و خشمگین لب زد: - این بچه رو باید نابود کنی! - این بچه تنها یادگاری عشقِ اولمه، نمی‌تونم به‌خاطرِ پول اون رو نابودش کنم! بازوم رو محکم فشرد و شربتِ زعفرون رو به زور تو دهنم فرستاد و با لحنِ شیطانی گفت: - چیزی که مال منه، باید مال من باشه! اون بچه هم الان نابود شد که یهو پاهام لرزید و ...😱🔥 https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce ورودِ زیر 18 سال به‌شدت ممنوع!❌️ پسرمون مغروره و خودخواه ، دختره رو فقط برا خودش می‌خواد و بس...😌❌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریوش سه تا دختر شیطون و داره که هر کاری بگی از دستشون بر میاد داریوش برای دختراش پرستار میگیره که انقدر شیطنت نکنن و آروم بشن ، افرا پرستار بچه هاش میشه که از زلزله بدتره و یکی باید پرستار خودش باشه ، حالا داریوشی که عاشق افرا شده و میخواد عقدش کنه و نمیتونه بیرونش کنه ، باید مراقب چهار نفر باشه😆😅 https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce نبین اینجوری نشستن خونه رو به آتیش میکشن این سه تا😂🔥🤭
ناظم با حقارت نگاه کرد:_ بچه‌کی توشکمته؟ در دستشویی با صدای وحشتناکی به دیوار کوبیده شد _ بچه من تو شکمشه! شما مشکلی داری خانم ترابی؟؟! ناظم با دیدن یاکان‌که برترین استاد کنکور مدرسه بود مات موند. از شوک برملا شدنش چشمام سیاهی رفت.یاکان وحشت زده به طرفم دوید و با دیدن حال خرابم بلند نعره زد:_ کل مدرسه رو روی سر خودتو و مدیرت و هر خری که اینجاست خراب میکنم اگه فقط یه خط رو زن و بچم‌ بیفته! https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d 😻🔥
چنگی به لباس عروسم زدم و بدو بدو از آرایشگاه فرار کردم که همون لحظه ماشینی جلوی پاهام ترمز زد: کجا عروس خانم؟ - تو رو خدا منوببر؛ قرار با کسی ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش دارن بدبختم میکنن، هرکاری بگی برات انجام میدم. - بپر بالا. به محض اینکه تو ماشین نشستم توجهم به کت و شلوارش جلب شد. - تو چرا کت و شلوار....نکنه دوماد توییییی؟ نگاه جذابی بهم انداخت. - داشتی از دست من فرار می کردی عروسک ؟ حیف پسر به این خوشگلی نیست؟ 😐🤣 https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d .آخرگیر...😱🔥
از ترس به خودم میلرزیدم ، افتاده بودم دست یه مرد خلافکار که میخواست اعض*ای بد*نم و بفروشه... به سمتم‌‌ اومد و در حالی که دست و پاهام و بسته بود با خنده مرموزش گفت - آخرین وصیتت؟! با لکنت زبون گفتم : ترو خدا من و نکش...هرکاری بخوای میکنم چا*قوش و روی گلوم گذاشت و گفت - هرکاری؟ سرم و به نشونه مثبت تکون دادم که خبیث لب زد - زنم شو🙈😐🔥 شوکه بهش نگاه کردم که... https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31 مرد 34 ساله تیمارستانی از دختره 18 سالگی خواستگاری میکنه...😐💔
رامیتا دختری مهماندار که قبول میکنه تنها یک روز، به‌جای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شه...ساتیار بزرگمهر...مردی جذاب و باصلابت...و به همان‌اندازه بی‌رحم! توی اون پرواز مدارک مهمی از ساتیار به سرقت میره و رامیتای مظلوم تنها مظنون این ماجراس و حالا مجبوره برای رد کردن اتهامی که بهش زدن پیشنهاد ازدواج صوری ساتیار و قبول کنه غافل از این که...🤭🔥 https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
تو بام تهران نشسته بودیم که تصمیم گرفتم به اریا بگم عاشقشم ولی نمیخواستم تو جمع بگم برای همین ازش درخواست کردم بیاد لب بام وقتی اومد رو بهش گفتم: _نمیدونم چه جوری بهت بگم ولی...ولی من عاشقت شدم انتظار داشتم اونم بگه عاشقمه ولی بلند خندید و بلندتر گفت: _ارمان بیا شرطو بردم مغرور ترین دختر دانشگاه رو طی دوماه عاشق خودم کردم بعدشم روبه من کرد و گفت: _ولی من عاشقت نیستم ادرینا رادین مهر من فقط شرط گذاشتم که تو رو عاشق خودم میکنم همه بچه ها خندیدن که چشمام سیاهی رفت تاحالا انقدر تحقیر نشده بودم با چشمای گریون بهش زل زدم وبایه حرکت خودمو از اون ارتفاع پرت کردم پایین اخرین حرفی که شنیدم صدای اریا بود که اسممو با داد صدا میزد و می‌گفت دوستت دارم ولی دیر شده بود و....😔😰 https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
_چقد دیگه باید به طلبکارا بدی که بدهی پدرت تسویه بشه؟ _آقا دارم جمعش میکنم زیادش نمونده _گفتم چقده؟ _دوماه دیگه کار کنم تسویه میشه ابروهاشو بهم گره زد _بجای طفره رفتن جوابموبده _سه میلیون و پونصد دیگه بدم تموم میشه اگر بازم قرض نگرفته باشه. دست هاش رو توی جیبش کرد _کل بدهیت رو یکجا تسویه میکنم وبی به یک‌شرط ازشنیدن حرفش خوشحال شدم لبخند به لبم اومد _چه شرطی ؟ _باید تا تموم شدن درست کارای نظافت خونه مون انجام بدید خوشحال وسط حرفش پریدم _ این که کاری نداره باشه قبوله نفس عمیقی کشید _شرط دوم باید پدرت رضایت بده تادرست تموم میشه چون قرار توخونه ی ما کار کنی محرمم بشی از شنیدن حرف آخرش زبونم خشک شد دهنم باز موند فقط رمان خونای حرفه ای بیان🌺🌱 http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
امشب عروسی شوهرم بود و من بیقرارترین بودم. -می‌دونید که اجازه‌ی همسر اولتون لازمه؟ بهش قول داده بودم که میام... -من همسر اولشون هستم حاج‌آقا. -اومدم رضایت بدم که شوهرم ازدواج کنه... ولی...؟ شنیدم که درمونده صدام زد: -همتا!! -شرط دارم حاج‌آقا. -بیا تو دخترم... بیا ببینم چی می‌گی؟ -می‌خوای چکار کنی همتا!!؟ -نترس عروسیتو بهم نمیزنم... دیدم که رگ گردنش باد کرد و به زیر گردنم نگاه کرد. حتماً چشمش به کبودی افتاده بود. -تمومش کن همتا.... بسه دیگه... زجر نده خودتو. -باشه اومدم که تمومش کنم... چون خودت خواستی. شناسنامه‌ام رو بیرون آوردم روی میز عاقد گذاشتم. -اول صیغه‌ی طلاق ما رو بخونید حاج آقا. بنیامین بازوم رو فشرد. -داری چه غلطی می‌کنی! -تو جسارتشو نداری بنیامین... ندیدم که عروسش کی بلند شد و سمتم یورش آورد. -دختره‌ی آشغال معرکه راه انداختی؟ کف دستش کوبیده شد به تخت سینه‌ام. محکم و پرقدرت. قلبم درد گرفت. بنیامین زورش به نگه داشتنم نرسید و از پشت پرت شدم روی پله‌ها. شمرده بودمشون سی‌وهفت‌تا پله بود و تهش فقط صدای فریادهای بنیامین بود و سیاهی مطلق. -یاخدا... همتااااا ؟؟؟ https://eitaa.com/joinchat/430768286C55d8b65504 پارت واقعی رمان