با جیغ و داد گفتم:
_مننن چارپایه میخواممممم!
خاتون با بیچارگی گفت:
_خانم جان چارپایه برای چی آخه؟ زشته...
با سرتقی به سمت اتاق ارباب رفتم و گفتم:
_میخوام هم قد این گوریل بشم انقد بهم نگه جوجهههه😭
در و باز کردم و با یه حرکت پریدم رو دل ارباب که نعره بلندش تو کل عمارت پیچید:
_ ای لعنت بر کسی که به من گفت زن کم سن بگیرررر!🤣🤣🤣👇🏻⁉️
https://eitaa.com/joinchat/742195381C44afe8f792
#چقدرایندوتاشیطوننآخههه😂😔
رمانایی میخونی آنلاینه؟🚶♀😂
از بس منتظر موندی پارت بزارن پوسیدی؟😐
حوصلت به فنا رفته؟ اینجا پر پی دی افای شب امتحانیه😔🤣
یه چنلپر از پیدیاف رمانهای معروففف و جاذاببب، از خوندنشون سیر نخواهیی شوددد .
پیدیاف هر رمانی بگی اینجا هست
از ج جعفر تا آ آبتین
همشون تو چنل زیر هست↓↓↓
این چنل پی دی اف♥️😱❌
https://eitaa.com/joinchat/2447310957Cbacf4e7a2c
برگام همشون هستتتت😍🏃♀..
چنگی به لباس عروسم زدم و بدو بدو از آرایشگاه فرار کردم که همون لحظه ماشینی جلوی پاهام ترمز زد: کجا عروس خانم؟
- تو رو خدا منوببر؛ قرار با کسی ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش دارن بدبختم میکنن، هرکاری بگی برات انجام میدم.
- بپر بالا.
به محض اینکه تو ماشین نشستم توجهم به کت و شلوارش جلب شد.
- تو چرا کت و شلوار....نکنه دوماد توییییی؟
نگاه جذابی بهم انداخت.
- داشتی از دست من فرار می کردی عروسک ؟ حیف پسر به این خوشگلی نیست؟ 😐🤣
https://eitaa.com/joinchat/967246010C7d518549a1
#دختریکهبهزورمیخانعروسشکننازدستدامادفرارمیکنهولیلحظهآخرگیر...
دستی به لباس های کهنم ام کشیدم و #چادرم روی سرم محکم کردم که ارباب گفت چایی بیار
یا اون #جثه کوچیکم سعی کردم چایی یجور ببرم که چایی توی سینی نریزه.😰❌
سینی چای رو جلوی زن اول ارباب گرفتم و ترسیده از نگاه پر#نفرتش گفتم:بفرمای..یید بانو
چای که برداشت خواستم رد شم که پاهاشو جلوم گرفت و #پرت شدم و چایی روم ریخته شد
جییغ
-چیکار میکنی احمق ؟دختره دست پا#چلفتی لباسهام میدونی چقدر #پولشون بود تو که نمیتونی چرا چادر میندازی سرت تو نج..
بخ..دا تقصیر من نبود شما پاتو..
#سیلی بهم زد که ارباب خشمگین بهش هجوم اورد گفت:
چه غلطی کردی به چه حقی دست رو #زن من بلند کردی😏🌿
ناباور دستشو رو #گونش گذاشت گفت:زن..ت ارباب؟
و ارباب جلو همه اونا خم شد و #صورتمو قاب گرفت و....😱💜🔥
https://eitaa.com/joinchat/1657995506C266e476981
#پارت_1 🔥🤭
- عروسی بدون داماد که نمیشه ؟💔
با بغض لباس عروس رو توی دستام مشتکردم و یک بار دیگه صداش مثل ناقوسمرگتوی سرم اکو شد " جناب من دخترتو نمیخوام ". از جام بلند شدم و گفتم:
- من خستم ، میرم استراحت کنم .
با دومین قدمم پدر امیرگفت : صبرکن دخترم ، پسر احمقم قدر تو رو نمیدونه ولی میخوام تو رو برای پسرم اولمکه خارج از کشور هست انتخاب کنم #خطبه رو #اینترنتی برگزار میکنیم.
#شکه.نگاهش.کردمو.گفتم.نه.....نه.من..نمیخوام .
همون لحظه گوشی پدر امیرزنگ خورد و گذاشتروی اسپیکر که صدای مردونه ای بلند شد و گفت : پدر زودتر خطبه رو اجرا کنید چون میخوام ..!
https://eitaa.com/joinchat/967246010C7d518549a1
سرمو برگردوندم و دیدمش امیر حسین من بود اما با اویی که کابوس وحشتناک زندگی قشنگ و عاشقانه ی من شده بود .
و من چقدر خسته بودم از مقابله با دختری که تمام هست و نیست منو به نابودی نزدیک میکرد .😔
✨ سر گذشت جنجالی و پر هیجان مریم ،همسری که از رنجهای زندگیش فرار نمیکنه و جسورانه می ایسته و خودشو به اثبات میرسونه ✨
بیا ببین با وروجکهای شیرینش چکار میکنه این دختر😉
اگر روحیه ی جنگیدن با مشکلاتو ندارید و همیشه تماشاو کردنو غصه خوردنو ترجیح دادید
خوندن این رمان رو توصیه نمیکنیم.
https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447
رمانی مذهبی و فوقالعاده آموزنده برای تمام زنان سرزمینم
دختره ماه هفتم حاملگی درد داره اما پسره کنسرت داره مثل همیشه نادیدش میگیره و تو خونه زندانیش میکنه تا به کنسرتش برسه اما وقتی نصف شب برمیگیرده....😭🔥
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
واییییی😱😱🔥
به شکمم اشاره کرد و خشمگین لب زد:
- این بچه رو باید نابود کنی!
- این بچه تنها یادگاری عشقِ اولمه، نمیتونم بهخاطرِ پول اون رو نابودش کنم!
بازوم رو محکم فشرد و شربتِ زعفرون رو به زور تو دهنم فرستاد و با لحنِ شیطانی گفت:
- چیزی که مال منه، باید مال من باشه!
اون بچه هم الان نابود شد که یهو پاهام لرزید و ...😱🔥
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
ورودِ زیر 18 سال بهشدت ممنوع!❌️
پسرمون مغروره و خودخواه ، دختره رو فقط برا خودش میخواد و بس...😌❌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریوش سه تا دختر شیطون و داره که هر کاری بگی از دستشون بر میاد داریوش برای دختراش پرستار میگیره که انقدر شیطنت نکنن و آروم بشن ، افرا پرستار بچه هاش میشه که از زلزله بدتره و یکی باید پرستار خودش باشه ، حالا داریوشی که عاشق افرا شده و میخواد عقدش کنه و نمیتونه بیرونش کنه ، باید مراقب چهار نفر باشه😆😅
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
نبین اینجوری نشستن خونه رو به آتیش میکشن این سه تا😂🔥🤭
ناظم با حقارت نگاه کرد:_ بچهکی توشکمته؟
در دستشویی با صدای وحشتناکی به دیوار کوبیده شد
_ بچه من تو شکمشه! شما مشکلی داری خانم ترابی؟؟!
ناظم با دیدن یاکانکه برترین استاد کنکور مدرسه بود مات موند.
از شوک برملا شدنش چشمام سیاهی رفت.یاکان وحشت زده به طرفم دوید و با دیدن حال خرابم بلند نعره زد:_ کل مدرسه رو روی سر خودتو و مدیرت و هر خری که اینجاست خراب میکنم اگه فقط یه خط رو زن و بچم بیفته!
https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d
#پسرهاینقدرعصبیوجذابه😻🔥
چنگی به لباس عروسم زدم و بدو بدو از آرایشگاه فرار کردم که همون لحظه ماشینی جلوی پاهام ترمز زد: کجا عروس خانم؟
- تو رو خدا منوببر؛ قرار با کسی ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش دارن بدبختم میکنن، هرکاری بگی برات انجام میدم.
- بپر بالا.
به محض اینکه تو ماشین نشستم توجهم به کت و شلوارش جلب شد.
- تو چرا کت و شلوار....نکنه دوماد توییییی؟
نگاه جذابی بهم انداخت.
- داشتی از دست من فرار می کردی عروسک ؟ حیف پسر به این خوشگلی نیست؟ 😐🤣
https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d
.#دختریکهبهزورمیخانعروسشکننازدستدامادفرارمیکنهولیلحظهآخرگیر...😱🔥
از ترس به خودم میلرزیدم ، افتاده بودم دست یه مرد خلافکار که میخواست اعض*ای بد*نم و بفروشه...
به سمتم اومد و در حالی که دست و پاهام و بسته بود با خنده مرموزش گفت
- آخرین وصیتت؟!
با لکنت زبون گفتم : ترو خدا من و نکش...هرکاری بخوای میکنم
چا*قوش و روی گلوم گذاشت و گفت
- هرکاری؟
سرم و به نشونه مثبت تکون دادم که خبیث لب زد
- زنم شو🙈😐🔥
شوکه بهش نگاه کردم که...
https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
مرد 34 ساله تیمارستانی از دختره 18 سالگی خواستگاری میکنه...😐💔
رامیتا دختری مهماندار که قبول میکنه تنها یک روز، بهجای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شه...ساتیار بزرگمهر...مردی جذاب و باصلابت...و به هماناندازه بیرحم! توی اون پرواز مدارک مهمی از ساتیار به سرقت میره و رامیتای مظلوم تنها مظنون این ماجراس و حالا مجبوره برای رد کردن اتهامی که بهش زدن پیشنهاد ازدواج صوری ساتیار و قبول کنه غافل از این که...🤭🔥
https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
تو بام تهران نشسته بودیم که تصمیم گرفتم به اریا بگم عاشقشم
ولی نمیخواستم تو جمع بگم برای همین ازش درخواست کردم بیاد لب بام
وقتی اومد رو بهش گفتم:
_نمیدونم چه جوری بهت بگم ولی...ولی من عاشقت شدم
انتظار داشتم اونم بگه عاشقمه ولی بلند خندید و بلندتر گفت:
_ارمان بیا شرطو بردم مغرور ترین دختر دانشگاه رو طی دوماه عاشق خودم کردم
بعدشم روبه من کرد و گفت:
_ولی من عاشقت نیستم ادرینا رادین مهر من فقط شرط گذاشتم که تو رو عاشق خودم میکنم
همه بچه ها خندیدن که چشمام سیاهی رفت تاحالا انقدر تحقیر نشده بودم
با چشمای گریون بهش زل زدم وبایه حرکت خودمو از اون ارتفاع پرت کردم پایین
اخرین حرفی که شنیدم صدای اریا بود که اسممو با داد صدا میزد و میگفت دوستت دارم ولی دیر شده بود و....😔😰
https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
_چقد دیگه باید به طلبکارا بدی که بدهی پدرت تسویه بشه؟
_آقا دارم جمعش میکنم زیادش نمونده
_گفتم چقده؟
_دوماه دیگه کار کنم تسویه میشه
ابروهاشو بهم گره زد
_بجای طفره رفتن جوابموبده
_سه میلیون و پونصد دیگه بدم تموم میشه اگر بازم قرض نگرفته باشه.
دست هاش رو توی جیبش کرد
_کل بدهیت رو یکجا تسویه میکنم وبی به یکشرط
ازشنیدن حرفش خوشحال شدم لبخند به لبم اومد
_چه شرطی ؟
_باید تا تموم شدن درست کارای نظافت خونه مون انجام بدید
خوشحال وسط حرفش پریدم
_ این که کاری نداره باشه قبوله
نفس عمیقی کشید
_شرط دوم باید پدرت رضایت بده تادرست تموم میشه چون قرار توخونه ی ما کار کنی محرمم بشی
از شنیدن حرف آخرش زبونم خشک شد دهنم باز موند
#براساسواقعیت
#گذرازطوفان
فقط رمان خونای حرفه ای بیان🌺🌱
#فوقهیجانی
#پارتآینده
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
امشب عروسی شوهرم بود و من بیقرارترین بودم.
-میدونید که اجازهی همسر اولتون لازمه؟
بهش قول داده بودم که میام...
-من همسر اولشون هستم حاجآقا.
-اومدم رضایت بدم که شوهرم ازدواج کنه... ولی...؟
شنیدم که درمونده صدام زد:
-همتا!!
-شرط دارم حاجآقا.
-بیا تو دخترم... بیا ببینم چی میگی؟
-میخوای چکار کنی همتا!!؟
-نترس عروسیتو بهم نمیزنم...
دیدم که رگ گردنش باد کرد و به زیر گردنم نگاه کرد.
حتماً چشمش به کبودی افتاده بود.
-تمومش کن همتا.... بسه دیگه... زجر نده خودتو.
-باشه اومدم که تمومش کنم... چون خودت خواستی.
شناسنامهام رو بیرون آوردم روی میز عاقد گذاشتم.
-اول صیغهی طلاق ما رو بخونید حاج آقا.
بنیامین بازوم رو فشرد.
-داری چه غلطی میکنی!
-تو جسارتشو نداری بنیامین...
ندیدم که عروسش کی بلند شد و سمتم یورش آورد.
-دخترهی آشغال معرکه راه انداختی؟
کف دستش کوبیده شد به تخت سینهام.
محکم و پرقدرت. قلبم درد گرفت.
بنیامین زورش به نگه داشتنم نرسید و از پشت پرت شدم روی پلهها.
شمرده بودمشون سیوهفتتا پله بود و تهش فقط صدای فریادهای بنیامین بود و سیاهی مطلق.
-یاخدا... همتااااا ؟؟؟
https://eitaa.com/joinchat/430768286C55d8b65504
پارت واقعی رمان
ببینید داماد واسه عروسش چی میخونه 😳😢☺️
فقط واکنش عروس ببینید👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/671416527C79b4f3f88c
اشک همه رو دراوردن
😳😳😳😳
- محمدددد😡
+ بگو استاد عادت کنی خانوم کمالی😒
با طنازی گفتم:
- ولی شوهرمی!😜
+ اینجا دانشگاست فقط استادم😒
پامو کوبوندم زمین: - نه پدر بچمم هستی
بهت زده گفت؛+ چی؟😳
با ناز گفتم:
- حالا چی بازم بگم استاد؟اره محمد؟😜
با شادی لب زد:
- دلبری نکن هرچی دلت میخواد صدام کن من نوکر زن و بچمم هستم😍🔥
https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447
احتمال انفجار از شدت خنده زیاد🤣😂
تار مویی که از گوشه ی روسریم بیرون زده بودو از روی صورتم کنار زد و هولش داد زیر روسریم وگفت:
_حواست به این دلبرها باشه ضعیفه!!!
منم پشت چشمی براش نازک کردمو گفتم:
_چشم آقا...!
به شوخی چادرمو تا روی بینیم پایین کشید و پا به فرار گذاشت!😅
با اخم شروع کردم به جیغ جیغ کردن
_عه!...امیر حسین این چه شوخییه که میکنی؟! مدل روسریمو و تمام سر و وضعمو خراب کردی🤕
در حالیکه به دیوونه بازیش میخندید از کنار پله ها نگاهم کرد گفت:
_عزیزم کارت درست نیستااااااا....دارم دلبری میکنم ازت...🤪
پارچ آب رو از کنار گلدون برداشتم
_عه پس جرأت داری وایستا منم دلبری کنم اینو که گفتم یهو دیدم...😱😳
https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447
👆🏻آقای دکترمون بالاخره بله رو گرفته و داره میره که خانواده ی دخترو راضی کنه ببین چیکار میکنه 😂😂😂
#پارت_آینده
#گذرازطوفان
نگاهی به بخار داغ چایی که تازه آوردن انداختم و برگه ها روی میز رئیسی گذاشتمکه با کلی ماجرا استخدامم کرد. مغرور نگاه از صفحهی مانیتورش برنداشت وبا صدای گرفته ای گفت
_کاری داری؟
انگار نمیبینه برگه ها رو برای امضا روی میزش گذاشتم.
_اینا رو امضا کنید میرم
دوباره به مانیتورش خیره شد
_میخونم امضا کردم صدات میکنم میتونی بری.
حیف که به این شغل محتاجم وگرنه الان یه جوری جوابش رو میدادم که تا عمر داره یادش نره.
سمت در برگشتم. یک لحظه نگاهم از توی شیشهی ویترین بهش افتاد. از بالای مانیتور نیمخیز شده بود و نگاهم میکرد. از دیدن حالتش شَک کردم که درست دیدم یا نه! با عجله سمتش سرچرخوندم، هول شد و سرجاش نشست دستش به لیوان چاییش خورد و چایی روی میز ریخت که صدای فریاد سوختمش بالا رفت
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
میخوای درس بخونی 🤕
نمیدونی از کجا شروع کنی؟🤔
انگیزه نداری؟😢
نیاز به راهنمایی داری ولی کسیو نداری؟😔
نگران نباش بیا اینجا تا کمکت کنیم😍👊🏻
تا آخرش کنارتیم😉🎓
برنامه میدیم بهت ☺️👌
پس بیا تو جمع ما😁😘👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4129161557Cf24bd354a8
برنامه۹۰روزه کنکور هم رسید😍👆🏼
خیلییی افسرده بودم. هر حال میشنستم گریه میکردم. همسرم بهم بی محلی میکرد بچه هام ازم دوری میکردن😭😭
فقط دعا دعا میکردم زودتر این روزها مثل کابوس تموم شه😔
دوست قدیمیم که وضعم رو دید بهم کانال استاد میم. الف رو معرفی کرد🤩
https://eitaa.com/joinchat/4129161557Cf24bd354a8
خدایا شکرت الان حالم خوبه خوبه، حس میکنم بار سنگینی از دوشم برداشته شده...🥺😢😍
⭕️راجع به هر موضوعی مشاوره میدن👆🏻👆🏻
همش اضطراب داری؟!😖
با همسرت رابطت خوب نیست ؟!😔
از زندگی خسته شدی؟!💔
عاشق شدی ولی نمیدونی چطور باید به عشقت برسی؟!🥀
خجالتی هستی؟!😣
درگیر گناهی ؟!😔
تو تربیت فرزندات موندی ؟!💔
حرف تو دلته اما نمیتونی بزنی؟!😖
با پدر و مادرت رابطت خوب نیست ؟!😞
و ....
غمت نباشه با استاد مشاور میم الف همه این مشکلات حل میشه👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/4129161557Cf24bd354a8
ظرفیت عضویت {بسیار محدود}👆❌
❌ ماجرای دیدار شبانه برادرم😳
برادرم هر شب که ما میخوابیدیم بعد از دو سه ساعت بلند میشد و میرفت به انباری خونه و بعد از یک ساعت با گریه بر میگشت سر جاش و میخوابید ، یک شب که حواسش نبود دنبالش کردم و دم در انباری فالگوش وایسادم که ناگهان نور عجیبی همه انباری رو فرا گرفت و یکدفعه دیدم که بردارم ...😳😨👇🏻🔥
https://eitaa.com/joinchat/3930128728Cc8e23b2138
👆🏼جذاب ترین ماجرای واقعی ای که تو عمرم خوندمش 🔥❌
#نامهیجنجالیپدربهعروسش👰🏻📵
پدری قبل از ازدواج پسرش به او یک نامه داد و گفت شب عروسی این رو به خانومت بده و خودت هیچوقت اینو نخون! پدر مُرد؛ پسر از یک دختر ثروتمند خواستگاری کرد و شب عروسی طبق وصیت پدر نامه رو به عروس داد و وقتی که اونو خواند یک کشیده به پسره زد و گفت الان منو طلاق بده! از یک دختر فقیر خواستگاری کرد و نامه را به او داد او هم کشیده زد و طلاق خواست! از فامیل و دوست و آشنا خواستگاری کرد و هر بار این بلا به سرش اومد در نهایت خواست نامه را بخواند آن را باز و شروع کرد به خوندن ناگهان دید نوشته...😱🔥👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3930128728Cc8e23b2138
🔴 ادامه نامه رو بخون👆😳😳