💎
📖#حکایت #این_روزها🔻
✍️از مقداد پرسیدند هنگام حمله به خانه حضرت زهرا و امیرالمومنین چه کردی؟!
گفت مامور به سکوت بودیم ولی دست به قبضه شمشیر و چشم در چشم علی منتظر اشاره علی بودم.
✅ فقط پشتیبان ولایت فقیه باشیم!
#سوریه
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
📚
📖#حکایت شنیدنی
🔺بر اساس #خاطرات_واقعی
*بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم*
✍️ شخصی برایم تعریف کردکه:
یک شب جمعه بعد از خواندن فاتحه برای اموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است ،
به هر ماشینی میگفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت.
خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم .
درهمین حین یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله دست بلندکردم کنارم توقف کرد، به راننده گفتم جمکران؟ ، گفت بفرمایید.
تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟‼️
راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم.
بعد از رساندن آنها به مقصد ، به سمت جمکران رفتیم.
گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود ؟
گفت:کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم.
مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد.
گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن.
گفت : یک شب که دیروقت هم بود و هوا هم حسابی سرد و سوزناک بود خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم،
دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه در آن هوای سرد کنار جاده ایستاده اند.
از کنار آنها که رد شدم، گفتند جمکران؟
گفتم من خسته ام و نمی برم.
مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم.
با وجود کم میلی آنها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم.
به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبحم قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید.
ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم برده بود که صدایی به من گفت خوابیدی؟ بلند شو.
بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد؟
به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی‼️
دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی؟
با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟
گفت:برو جمکران.
گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم؟
گفت:آن خانواده گریه میکنند و نگران هستند.
گفتم به من چه؟
گفت:کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آنرا تحویل بده.
باهمه خواب آلودگی و خستگی به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و توهم است، برگردم بخوابم.
در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است.
آنرا باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد.
سوار ماشین شدم و رفتم جمکران.
دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند.
گفتم:خواهر چرا گریه میکنی؟
گفت:برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی؟
گفتم:شوهرتان کجاست؟
گفت:چرا سوال میکنی؟
گفتم:من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟
گفت:شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است.
گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم.
به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...؟
زن گفت:این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل میکنم.
گفت شما کی باشید؟
گفتم همان راننده ای هستم که شمارا تاجمکران رساند ، کیفتان را آوردم و کیف را به او دادم.
مرد کیف را گرفت و درب آنرا با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟
گفتم آقا به من گفت که بیایم.
چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان(عج) ما را دیده؟
گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند:
«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»
دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
📚
📖#حکایت #پند_آموز #تأملانه!
✍️چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و همه درهای آن را بست چون گرگهای گرسنه سررسیدند درها را بسته یافتند و از رسیدن به گوسفندان ناامید شدندبرگشتند تا نقشه ای برای بیرون آمدن گوسفندان از آغل پیدا کنند.!!سرانجام ، گرگ ها به این نتیجه رسیدند که راه چاره ...برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند !!!گرگها تظاهرات طولانی را برپا کردند و به دور آغل چرخیدند
*چون گوسفندان فریاد گرگها را شنیدند*
*که از آزادی و حقوق شان دفاع میکنند...!!!**برانگیخته شدند و به آنها پیوستند...!!!*
آنها شروع به انهدام دیوارها و درهای آغلشان کردندتا این که دیوارها شکسته شد
و درها باز گردیدو همگی آزاد شدندگوسفندان به صحرا گریختند
و گرگها پشت سرشان دویدند
چوپان صدا می زد
و گاهی فریاد می کشید
و گاهی عصایش را پرتاب میکرد
تا بلکه جلوی شان را بگیرد
اما هیچ فایده ای دستگیرش نشد
گرگها گوسفندان را
در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند
آن شب ...
شبی تاریک برای گوسفندان آزاد و رها بود
و شبی اشتها آور ...
برای گرگهای به کمین نشسته !!!
*روز بعد ...*
*چون چوپان به صحرایی که گوسفندان ؛ در آن آزادی خود را بدست آورده بودند رسید ...*
*جز لاشه های پاره پاره واستخوان های به خون کشیده شده چیزی نیافت*
🤔این حکایت مردمی است که...
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
📚
🔻#حکایت قشنگ 📖
🟠بشنوید ای دوستان این داستان؛
🤔#خود_حقیقت_نقل_حال_ماست این👇
✍️میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
🔺این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.🤔
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
📖
🔻#حکایتِ
🔹این بچه ی...
✍️پسر بچه ای که یه روز خیلی شلوغ کرده بود، مامانش دنبالش دوید تا بیرون حیاط، پسرک جلوی در ایستاده و جلوتر نرفت، مامانش هم گرفتش و یه دست کتک زد.
وقتی برگشت تو خونه با چشمای پر اشک به مامانش گفت:
فکر نکن نمی تونستم فرار کنم، تو چادر سرت نبود❤️
📌#پی_نوشت/ #یکایرانیازکودکیغیرتمنداست.👌
🖼#تصویر_نوشته #تأملانه!🤔
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
📚
🔻#حکایت این چهره پاک و ... 📖
✍️محمد حسین یوسف الهی
شهیدی که حاج قاسم وصیت کرده بود کنارش دفن بشه و همسایه همیشگی اش بشود.
🔹خاطره ای کوتاه از شهید(سردار #قاسم_سبیمانی):
بخاطر بارندگی زیاد،ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل میدادند،نمیتونستن آن را بیرون بیاورند . شاید حدود ۱۰ نفر از بچه ها با هم تلاش کردند اما موفق نشدند،حسین از راه رسید و گفت: این کار منه ، زحمت نکشید
همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از اونهمه آب و گل بیرون کشید.یکی از بچه ها گفت: تو دعا خوندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاد
گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون
شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمیداد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را نمایان میکرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی بنظر میرسید، اونو حل میکرد، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت
👈کارهایی که باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد:
✅ از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود
✅ نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت
🌹روحشان شاد یادشان گرامی راهشان پر رهرو🌹
🆔@gozalvatanemnokhandan
21.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹
📖#حکایت #قابل_تأمل این آقا👆
✍️تا وقتی به دلها وارد نشی ،
نمی تونی به سرها وارد بشی🤔
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
⁉️
🔻#حکایت 📖
⭕️ نمایندهی مجلس عراق، معطل یک سگ امریکایی
🔹 چند وقت قبل، آقای «محمود عثمان»، نمایندهٔ سنی کرد عراقی پیش من آمد. نمایندهٔ مجلس و شخصیت بارز سیاسی عراقی هست. تعریف میکرد: «یک بار به منطقهٔ خضرای بغداد (تحت حفاظت آمریکا) رفتم. کارت نمایندگیام را نشان دادم تا رد شوم. گفتند: باید بازرسی شوید. گفتم: خب بازرسی کنید. گفتند: الان نمیتوانیم؛ باید یک سگ شما را بازرسی کند، که آن هم الان خواب است! گفتم: خب بیدارش کنید. گفتند: الان نمیشود؛ باید منتظر باشید تا یک افسر آمریکایی بیاید این سگ را بیدار کند!»
🔸 اینها قصه نیست. مربوط به دورهٔ قاجار هم نیست. مربوط به همین دورهٔ کنونی ماست. در همین کشور عراق، همسایهٔ خودمان است؛ عراقی که بر اثر جنگِ آمریکا، تاکنون یک میلیون آدم کشته شده است.
🔺 حالا یک عده میگویند: شعار #مرگبرآمریکا نه!
اسم این را چیزی جز مزدوری میتوان گذاشت؟!
📔روایت سردار سپهبد شهید #حاجقاسمسلیمانی در کتاب «برادر قاسم»
#بصیرت #روشنگری #تأملانه
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
19.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹
📖#حکایت #قابل_تأمل!
🔺#براساس_خاطرات_واقعی
✍️یه آقایی ، راننده کامیونی ، گفت حدودا 50 سال پیش ، از مشهد بار زدم به مقصد یکی از شهرهای دور... حدودا 100 کیلومتر از جاده اومده بودم بیرون ، هوا فوق العاده سرد بود ، طرف های عصر بود ، کامیون رو زدم کنار تا هوا یکم آرومتر بشه و بتونم ادامه بدم ، تردد ماشین تو جاده تقریبا قطع شده بود ، ماشینی رفت و آمد نمیکرد...
📔داستان واقعی از زبان استاد عالی👆
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
28.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹
📖#حکایت #تأملانه!
🔹براساسِ
🔺خاطره ای شنیدنی و پندآموز از پهلوان حاج محمدصادق بلور فروش
@varzeshbastanidargaz
•┈••✾••••🔔••••✾••┈•
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹
📖#حکایت ماجرای #حاجی_الماسی💎؛
و عنایت اقا امیرالمومنین علیهالسلام💚
👌کپی با ذکر صلوات همراه با (وعَجِّل فَرَجَهُمْ )جایز هست.
🆔@gozalvatanemnokhandan✍️