eitaa logo
گُزَل وطنم نوخندان
223 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
377 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🔻 (قسمت اول) 🟢 یگانه فردی است که سعادت را به ارمغان می‌آورد. 📖این حکایت برای همه مفید است؛ ✍️حکایت می‌کنند ￸پادشاهی بود که در کنارش حکیمی هوشمند زندگی می‌کرد و این پادشاه برای خودش خواب جوانی و قدرتمندی را می‌دید و نمی‌خواست پیری به سراغش بیاید. *لذا از حکیم خواست برایش داروئی تجویز کند که عمرش را طولانی کند و به حکیم وعده داد اگر به خواسته‌اش جواب مثبت دهد به حکیم هر چه دلش بخواهد به او می‌دهد.* *پس حکیم در شهرها سفر کرد تا از داروئی که عمر را افزایش می‌دهد و انسان در مرحله جوانی باقی بماند؛ جستجو می‌کرد.* *بعد از سال‌ها جستجو و بعد از اینکه بسیاری از مناطق را جستجو کرد به نتیجه‌ی خوبی دست نیافت.￸* *هنگامی که از روستائی عبور می‌کرد و از اهل شهر پرسید؛ از غذا و داروئی که عمر را طولانی بکند؟* *اهل شهر گفتند: برو بالای این کوه جایی که دو برادر با هم زندگی می‌کنند شاید به نتیجه‌ای برسید.￸* *حکیم به جایی که این دو برادر زندگی می‌کردند حرکت کرد و نزدیکای غروب آفتاب به بالای کوه رسید.* *خانه‌ی اول خیلی کوچک بود￸* *اشیاء و وسایل خانه هم اندک بود و جلوی خانه پیرمردی ناتوان نشسته بود که زمانه او را به تاراج برده بود.* *حکیم سلام کرد بعد هم پیرمرد سلامش را علیک گفت و احوال پرسی کرد.* *حکیم از پیرمرد خواست که امشب تا فردا پیش آن‌ها خواهد ماند و قبل از این‌ که پیرمرد جوابی بدهد از داخل خانه صدائی آمد، ناگهان این زنش بود که می‌گفت: ما جایی برای مهمان نداریم برو جایی دیگر برای خودت جستجو کن .* *پس پیرمرد سرش را پایین انداخت و خیلی تاسف خورد.* *حکیم متوجه خانه‌ دیگر شد؛ ناگهان این خانه در غایت زیبایی و پاکیزگی و ترتیب بود و او را انواع گل‌ها و گیاهان زیبا به علاوه صدای پرندگان و بلبل‌ها احاطه کرده بود و آن‌جا جوانی با صورت و لباس زیبا منتظر اوست.￸* 👈ادامه دارد...👉 🆔@gozalvatanemnokhandan✍️
📚 🔻 (قسمت دوم) 🟢 یگانه فردی است که سعادت را به ارمغان می‌آورد. ✍️...آن جوان به حکیم خوش آمد گفت و خانمش را صدا زد: امروز پیش شما مهمانی هست و زن آمد به حکیم بهترین خوشامدها را عرض کرد.￸￸* *و در روز دوم حکیم برای مرد از سبب ملاقات با آن‌ها را وانمود کرد و از او پرسید چرا تو در کمال صحت و جوانی هستی در حالی که برادر بزرگترتان پیر و فرتوت شده است.￸* *مرد جوان خندید و گفت:* *اشتباه می کنی او برادر کوچک من است و من از او ۲۰ سال بزرگتر هستم.* *حکیم شگفت زده شد و شوقش به کشف راز بقای جوانی او زیاد شد و خواست آن را بداند.* *در مقابل چه چیزی آن را جستجو می‌کند.* *مرد به او وعده داد بعد از صرف صبحانه؛ خواهد گفت.* *و به هنگام صبحانه مرد و زن بهترین غذای خود را برای مهمان مهیا کردند بعد زیر درختی که در دره سایه انداخته بود نشستند و مرد از زنش خواست که برود یک خربزه‌ای که در باغ پایین دست دره قرار داشت بیاورد .￸* *زن رفت و آن دو مرد، زن را زیر نظر گرفته بودند و بعد از گذشت مدت زمانی خربزه را آورد￸.* *مرد به خربزه نگاه کرد و آن را با دست زد بعد گفت: ای خانم عزیزم می‌خواهم این خربزه را برگردانی و یه خربزه دیگری بیاوری.* *زن گفت: چشم￸* *به پایین دره رفت و با خربزه‌ای برگشت.* *ولی مرد قانع نشد و زنش را مرحله دیگر هم فرستاد و زن با تمام خوشحالی دوباره به پایین دره رفت و خربزه‌ای دیگر آورد.* *در این مرحله مرد بعد از این‌ که خربزه را خوب نگاه کرد نصفش کرد و با هم خوردند.* *حکیم دوباره‌ سوالش را تکرار کرد و خواست بداند چه غذا و داروئی جوانی را حفظ می‌کند؟* *مرد جواب داد: آنچه جوانی را حفظ می‌کند و غذا و دارو نیست بلک راز سلامتی و جوانی من زن است￸ از زمانی که ازدواج کرده‌ام از آن غیر از محبت، مهربانی، شفقت، احترام و تقدیر چیزی دیگر ندیده‌ام.* *حکیم آیا می‌دانید که در باغ من غیر از این یک خربزه چیز دیگر نبود و این زن سه مرتبه رفت در پایین دره و هر بار که می رفت همین یک خربزه را می آورد اما او هرگز از خودش چیزی بروز نداد که شخصیت مرا پیش شما کم بکند.￸* *حکیم از این زن شگفت زده شده و یقین کرد: که سعادت، آرامش قلب، سلامتی و جوانی را زن با محبت، عطوفت و اهتمام‌اش به ارمغان می آورد￸.* *واقعاً داستان تأثیر گذاری است برای هر نسل و هرکجای این کره خاکی.* *چقدر جامعه ما از این نکات اخلاقی تهی شده است￸￸* 👈قسمت اول در👈https://eitaa.com/gozalvatanemnokhandan/52491 🆔@gozalvatanemnokhandan✍️