دریا –همان مکان آبی من– شبیه توست؛ آرام اما عمیق، ساکت اما پر از نگفتهها.
زمانی که روی ماسهها مینشینم، موجها همانند دستان تو دورم دلم حلقه میزنند و نسیم، نامت را میان تار تار موهایم زمزمه میکند.
هنگامی که پرندگان اوج میگیرند، دل من هم چون قایقی بیلنگر، به سمت رؤیای تو شناور میشود.
آنجا کنار آب، عشق تو در من سان فانوس روی صخرهها میسوزد و مرا میگوید آرامش یعنی جایی که یاد تو، عطر تو و حضورت در آن جاری باشد...🌊
𔘓𝙽𝚒𝚟𝚊𝚛𝚊
𝘢𝘵 18:39 𝙽𝚘𝚟𝚎𝚖𝚋𝚎𝚛
در تالارِ آینهها ایستادهام.جایی که هر انعکاس،نامی از گذشته را زمزمه میکند.
دست بر پارچهی لطیفِ لباسم میکشم و حس میکنم هر تارش از رؤیای کودکی بافته شده است.
باد،پردههای مخملی را میجنباند و بوی یاس در هوا میپیچد؛
شبیه یادِ کسی که هرگز نرفتش و هرگز هم نماند.
همه میپندارند پرنسس بودن یعنی تاج و لبخند.
اما حقیقت،ساکتتر از اینهاست؛
پرنسس بودن یعنی یاد بگیری چطور با دلت حرف نزنی و چطور در اوجِ زیبایی،اندکی اندوه پنهان نگه داری و چطور میان هزار نگاه،هنوز خودت را آرام و بینقاب دوست بداری.
در سکوتِ قصر،صدای قدمهایم پژواک میشود و من میفهمم که سلطنت شاید چیزی جز همین نباشد.
توانِ زیستن در خلوتِ طلایی بیآنکه از تنهایی بترسی.
𑜶𝑹𝑨𝑰𝑶𝑵
17𝑵𝒐𝒗𝒆𝒎𝒃𝒆𝒓2025