می گفت همدیگر را خواهیم دید
در حالی که هر دو یقین داشتیم
وداع آخر است
اما اصرار داشتیم
دردهایمان را به هم تعارف کنیم
گفتیم به امید دیدار
و من به امید دیدار را
در حالی زمزمه می کردم
که یقین داشتم هرگز باز نخواهم گشت ..!
#حمیدحسینی
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود
حرفی نیست؛
نفسم میگیرد
در هوایی که نفس های تو نیست...
دیروز با مردگاں زندگۍ کردیم ،
امروز بہ فاتحه؎ شاں میرویم ،
فردا ، به دیدارشان .!
انگـاࢪ ھـمۂ ماں فرزنداںِ سقط شدهٔ
حوّاییم . . . !
ᗪᖇᗴᗩᗰ •
_ عـٰاشقش بودم و او قدرِ بُز؎ فھم نداشت !
_ یَتیم بودم ۅ از مں پدࢪ درآورد؎ !