eitaa logo
🩸ســـــلآم بــــر شهــــــــــــــدآء🩸
920 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
8.7هزار ویدیو
93 فایل
**🌺 امـروز قـرارگـاه حسـین بـن علـی، ایـران است/ بدانید جمـهوری اسـلامی حـرم اسـت و این حـرم اگـر مـانـد، دیـگر حـرم‌هـا می‌مـانند🌺** آیــــدی مـدیـران👇 @G_salambarabrahim @HkshahiD لیـنـک کـانال👇 @gsalambarshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 سردار شهید غلامحسین بسطامی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند ان‌شاءالله امروز از این شهید عزیز نیز؛ براتون خواهم گفت ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهیدان علی‌اکبر شیرودی و حسن‌ شفیع‌زاده ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید محمدابراهیم موسی‌پسندی [ و همسرش شهیده مرضیه عاملی؛ که در کنار ایشان به‌شهادت رسید] ؛
🌸 شهیدان حسین اسکندرلو و عبدالحمید حسینی ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید سیدعلی دوامی |سیدعلی ۲۱ ماه مبارک رمضان به دنیا آمد و ۲۱ ماه‌رمضان در حالی که ۲۱ ساله بود به شهادت رسید. جالب این است که مادرش در سن ۲۱ سالگی سیدعلی را به دنیا آورد. به همین خاطر به شهید سیدعلی دوامی می‌گویند راز سردار ۲۱... سیدعلی می‌گفت: «من ۲۱ ماه رمضان به دنیا آمده‌ام. ۲۱ رمضان هم با شهادت از دنیا می‌روم. اگر بیست و یکم گذشت و روز بیست و دوم شد، دیگر شهید نمی‌شوم!... گذشت و گذشت تا اینکه ماه رمضان سال ۱۳۶۷؛ در شب شهادت امام‌علی (ع) به دوستانش گفته بود: می‌دانم امشب به شهادت می‌رسم... و در حالیکه خود را معطر کرده و شال سبز سیدی‌اش را بر کمر بسته بود، منتظر شهادت ماند. سرانجام طبق گفته خودش ۲۱ رمضان؛ در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید. ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید مسعود ارشادی [فرمانده گروهان فیاض] رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند |سال‌نمای زندگی شهید: 🔸 سال ۱۳۴۱؛ (۱۲ اردیبهشت) تولد در فریمان خراسان‌رضوی 🔹سال ۱۳۴۵؛ مهاجرت به مشهد همراه با خانواده 🔸سال ۱۳۵۶؛ پخش اعلامیه و راه اندازی تظاهرات در مدرسه علیه شاه 🔹سال ۱۳۵۸؛ راه‌اندازی کتابخانه در منزل برای توزیع کتابهای مذهبی بین جوانان و نوجوانان محل 🔸سال ۱۳۵۹؛ اخذ دیپلم ریاضی_فیزیک 🔹سال ۱۳۵۹؛ عضویت در بسیج مسجد محل 🔸سال ۱۳۵۹؛ شروع فعالیت در مراکز اسلامی؛ بویژه انجمن اسلامی "راه شهید" به عنوان مسئول تبلیغات و کارهای فرهنگی شهدا 🔹سال ۱۳۶۰؛ عضویت رسمی در سپاه و شروع فعالیت در واحد برنامه‌ریزی و نظارت 🔸سال ۱۳۶۳؛ شرکت در کنکور و قبولی در رشته‌ی مهندسی عمران دانشگاه فردوسی مشهد 🔹سال ۱۳۶۵؛ ( ۲۳ اردیبهشت) شهادت در جزیره‌ی مجنون بر اثر اصابت ترکش به چشم‌ها و قلب 🔸آدرس مزار: گلزار شهدای بهشت رضا علیه‌السلام مشهد ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید مدافع‌حرم علیرضا بابایی |شهید علیرضا بابایی متولد ۱۳۵۱ و کارمند دانشگاه اراک بود. ایشان ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵؛ در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهم‌‌السلام، در فلوجه عراق، با تله‌ی انفجاری تروریست‌های تکفیری، به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد. ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 طلبه‌ی شهید یحیی مصلحی‌شورکی |سال‌نمای زندگی شهید: 🔸سال ۱۳۴۱؛(۹اردیبهشت) تولد در محله شهیدیه میبد یزد 🔹سال ۱۳۴۶؛ (پنج‌ سالگی) رفتن به مکتب‌خانه جهت فراگیری قرآن و خط (ایشان بعدها جهت گذراندن دوره‌ی خطاطی به اصفهان رفته، و تبحر خاصی در خوشنویسی پیدا کرد) 🔸سال ۱۳۵۳؛(۱۲سالگی) ورود به حوزه‌ی علمیه مصلای یزد 🔹سال ۱۳۵۵؛(۱۴سالگی) مهاجرت به حوزه‌ی علمیه قم جهت ادامه‌ی تحصیل 🔸سال ۱۳۵۷؛ حضور فعال در اعتراضات علیه شاه و تکثیر و توزیع اعلامیه‌های امام 🔹سال ۱۳۶۰؛ اعزام به جبهه و خدمت در قالب فرمانده دسته 🔸سال ۱۳۶۰؛ (۲۶ اردیبهشت) شهادت در جبهه‌ی آبادان؛ حینِ حفظ تپه‌های مؤذنی؛ بر اثر اصابت ترکش به سینه 🔹آدرس مزار: گلزار شهدای شهیدیه میبد یزد 🌼 |اون مدتی كه توی قم درسِ طلبگی می‌خوند؛ بارها با پای پياده رفت مسجد جمکران. دائماً هم به رفقاش سفارش می‌كرد كه ارتباطشون رو با مسجد جمکران حفظ كنند. می‌گفت: توی مسجدِ جمکران می‌تونيد امام زمان (عج) رو با چشمِ دل ببينيد. ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 پاسدار شهید پاسدار مدافع‌حرم؛ مهندس علی‌اصغر شیردل رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند |شهید«علی اصغر شیردل» از جمله مهندسانی است که برای کمک به رزمندگان و دفاع از مردم مظلوم به سوریه رفت و در نهایت بعد از سقوط شهر «تدمر» در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ به شهادت رسید. پیکر این شهید یکسال بعد تفحص؛ و به آغوش میهن بازگشت... ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید محمد بروجردی |سال‌نمای زندگی شهید: 🔸۱۳۳۳؛ تولد در روستای دره گرگ بروجرد 🔹۱۳۳۹؛ وفات پدر 🔸۱۳۳۹؛ مهاجرت به تهران؛ شروع تحصیلات ابتدایی شبانه؛ کار در خیاطی 🔹۱۳۴۷؛ شروع فعالیتهای سیاسی 🔸۱۳۵۰؛ ازدواج 🔹۱۳۵۲؛ رفتن به سربازی 🔸۱۳۵۲؛ فرار از سربازی و قصد سفر به نجف برای دیدار امام؛ و دستگیری در مرز و محکومیت به ۶ماه زندان 🔹۱۳۵۵؛ سفر به سوریه برای آموزش چریکی و آشنایی با شهیدچمران 🔸۱۳۵۵؛ تأسیس و فرماندهی گروه توحیدی صف برای مبارزه با شاه 🔹۱۳۵۶؛ ساخت اولین سری نارنجک ها و آزمایش موفقیت‌آمیز در باغ ورامین 🔸۱۳۵۶؛ انفجار در نیروگاه برق کاخ جوانان تهران، انفجار رستوران خوانسالار، عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مامورین آمریکایی در تهران، انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی در لویزان پس از نشر مقاله توهین آمیز حکومت علیه امام خمینی 🔹۱۳۵۷؛ انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی در اصفهان 🔸۱۳۵۷؛ مسئولیت تیم حفاظت از امام(ره) 🔹۱۳۵۷؛ مسئولیت زندان اوین 🔸۱۳۵۸؛ عضویت در شورای مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🔹۱۳۵۸؛ مسئولیت معاونت عملیات پادگان ولی عصر(عج) 🔸۱۳۵۸؛ تأسیس و فرماندهی سازمان پیشمرگان کُرد 🔹۱۳۶۱؛ قبول قائم مقامی فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهداء 🔸۱۳۶۲؛ (اول خرداد) شهادت در اثر برخورد با مین در جاده مهاباد به نقده ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید عبدالله اسکندری |عبدالله در پانزدهمین روز از اولین ماه سال ۱۳۳۷ در محله‌ی قصردشت شیراز متولد شد. او سال ۱۳۵۸ لباس سبز سپاه پوشید و تا زمان شهادت در مسئولیت‌های مهم و فراوانی به خدمت پرداخت: 💢مسئولیت‌های شهید در دوران دفاع مقدس: 🔹(اولین حضور) رفتن به جبهه سوسنگرد بعنوان تیرانداز، تیربارچی، نیروی اطلاعات شناسایی 🔸فرمانده سپاه لار 🔹جانشین فرمانده گردان 🔸جانشین فرمانده ستاد تیپ الهادی 🔹فرمانده ستاد تیپ الهادی 🔸جانشین تیپ مهندسی 🔹فرماندهی تیپ مهندسی 🔸فرماندهی مهندسی رزمی۴۶ امام هادی (ع) 🔹فرماندهی تیپ۴۶ امام هادی(ع)، 🔸فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره 🔹فرماندهی مهندسی تیپ۴۲ قدر 🔸فرماندهی مهندسی رزمی 💢مسئولیت‌های شهید بعد از دفاع‌مقدس: 🔹جانشین تیپ۴۷ سلمان 🔸فرمانده تیپ۴۲ قدر اراک 🔹رئیس بنیاد شهید امور ایثارگران استان فارس 💢فعالیت در عرصه سازندگی: 🔹مشارکت در احداث سد کرخه 🔸مشارکت در احداث جاده نیریز فارس 🔹مشارکت در طرح توسعه نیشکر 🔸مشارکت در اجرای طرح‌های سد و ... عبدالله نهایتا در اول خرداد ۱۳۹۳ در سوریه توسط داعش سرش از تنش جدا شد؛ و پیکر او بعد از ۸ سال به وطن بازگشته؛ و در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سیدآزادگان سیدعلی‌اکبر ابوترابی |سال‌نمای زندگی... 🔸۱۳۱۸؛ ولادت در قم. 🔹۱۳۳۷؛ اخذ مدرک دیپلم ریاضی. 🔸۱۳۳۷؛ شروع تحصیل در مدرسه علمیه نواب مشهد علیرغم اصرار دایی برای ادامه تحصیلات دانشگاهی در آلمان 🔹۱۳۴۱؛ بازگشت به قم و استقرار در مدرسه حجتیه 🔸۱۳۴۲؛ آشنایی با شهیداندرزگو و شرکت در مبارزات پنهانی 🔹۱۳۴۴؛ خروج مخفیانه از کشور و اقامت در نجف و ادامه تحصیلات دینی 🔸۱۳۴۹؛ دستگیری در مرز خسروی به جرم حمل ۱۲۵۴ اعلامیه با امضای امام خمینی 🔹۱۳۴۹؛ آزادی از زندان و ادامه مبارزات علیه شاه 🔸۱۳۵۱؛ رفتن به فلسطین و مشاهده احوالات مردم 🔹۱۳۵۷؛ فرماندهی گروهی از مبارزان در تصرف کاخ سعدآباد و همکاری در تصرف پادگان لشکر قزوین و محافظت از تسلیحات آن 🔸۱۳۵۷؛ تشکیل کمیته انقلاب اسلامی قزوین 🔹۱۳۵۸؛ رأى‌آوردن بعنوان رئیس شورای شهر قزوین 🔸۱۳۵۹؛ اعزام به جبهه و الحاق به نیروهای شهید چمران 🔹۱۳۵۹؛ اسارت در حین شناسایی برای ستاد جنگهای نامنظم و تحمل شکنجه‌های شدید به مدت ده سال 🔸۱۳۶۹؛ آزادی از اسارت 🔹۱۳۷۰؛ انتصاب به سمت نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان 🔸۱۳۷۱؛ رأى آوردن در دور چهارم انتخابات مجلس شورای اسلامی 🔹۱۳۷۴؛ رأی آوردن در دور پنجم مجلس 🔸۱۳۷۹؛ رحلت بر اثر تصادف در مسیر زیارت امام رضا(ع) (جاده سبزوار نیشابور) بهمراه پدر 🔹مزار: حرم امام رضا(ع)، صحن آزادی، حجره۲۴ ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید مدافع‌حرم محمدمهدی فریدونی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸|دهه‌ی هفتاد بخاطر تبعاتِ جنگ؛ بیشتر مردم توی مضیقه‌ی مالی بودند. برا همین بچه‌های مدرسه اغلب از لباس‌ها و لوازم‌التحریر دستِ دوم برادر و خواهر خودشون استفاده می‌کردند. اگر هم دانش‌آموزی لوازم‌ تحریرش بخصوص مداد و دفتر مشق همراهش نبود؛ با کتک و اصطلاحاً شیلنگ داغ و ترکه‌ز انار و برخورد تندِ معلم مواجه می‌شد. یادمه اون ایام محمدمهدی همیشه یه مدادتراش و پاک‌کن اضافه همراه خودش می‌آورد؛ به این نیت که اگه کسی به مشکل خورد، به دادش برسه و از تنبیه شدن نجاتش بده... و چقدر هم به دادمون رسید با این کارش... ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید عقیل خلیلی‌زاده 🔸چند خاطره از شهید... 🌼|۱۲بهمن بدنیا اومد. توی خونه می‌گفتیم:امام آمد؛ عقیل آمد. خودش هم به شوخی می‌گفت: هیچوقت روز تولدم رو فراموش نمی‌کنید، چون حضرت امام(ره) به وطن اومد. شهادتش هم چند روز بعد از سالگرد رحلت امام بود. 🌼 |قبل از اينكه به مأموريت بره، دست من و مادرش رو می‌بوسيد. یه بار هم مادرش رو با اصرار زیاد مجبور کرد بنشینه، و پایش رو بوسید. 🌼|به دوستاش گفته بود ازم عکس شهدایی بگیرید.بعد هم زیرش نوشت: شهید حاج‌عقیل خلیلی‌زاده 🌼|قبل از رفتن به سپاه قدس به قرآن تفال زد؛ آیه اومد: اين راه دشواريست؛ اما سرانجام شهيدان شاهد را بهمراه خواهد داشت. رفت سپاه و با رسیدن به حد قهرمانی در ۱۱رشته ورزشی تونست جزو نيروهای ويژه سپاه قدس قرار بگيره. 🌼|با حاج قاسم دیدار داشتیم، ازم پرسید: مادرش هستید؟ گفتم: بله! با لبخند گفت: می‌شناسمش... حاج‌قاسم توی یادواره مسجد بلال هم از عقيل بعنوان شهدای پيش‌قراول مدافعان حرم ياد كرد و گفت: به علت محفوظات عمليات نمی‌تونستيم تلاش اينگونه‌ افراد را ذکر كنيم. 🌼|همرزمانش و مستشاران توی سوريه می‌گفتند: به عقيل افتخار كنید؛ چون توی تمام پيروزيهای موشكیِ نيروی مقاومت در لبنان و سوريه سهيم بود. اگه روزی اسرائيل نابود بشه، قطعاً عقيل در آن سهم به‌سزايی داره... ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید مدافع‌حرم محمدامین کریمیان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|هنوز پيش‌دبستانی نرفته بود كه مداحی رو شروع کرد. سوم ابتدایی هم موفق به حفظ سه جزء از قرآن و تجوید شد. 🌼|هیچ‌گاه جلوتر از من و پدرش حركت نمی‌كرد. هر وقت منو میديد، دستم رو می‌بوسيد 🌼|پسرم توی رفاه بود، اما لباس ساده می‌پوشيد. وقتی هم بهش اعتراض می‌كردم، می‌گفت: بچه‌هايی هستند كه وضعشون خوب نیست... بخاطر اینکه اونا دلشون نشکنه، ساده می‌پوشید. 🌼|به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود. از يه دانشگاه در آلمان هم بورسيه شده بود، اما همه رو رها كرد و برا جهاد رفت سوريه. 🌼|برخی فكر می‌كنن مدافعان‌ حرم برا پول میرن؛ اما پسرم هيچ نياز مالی نداشت. حتی پول بلیط اعزامش به سوريه رو هم پدرش داد. 🌼|گفتم: امين بذار ازت عكس بگيرم. وقتی می‌رفت،گفتم: خيلی خوشگل شدی؛ نكنه شهيد بشی؟ بعد گفتم: امين شهيد شو؛ اما اسير نشو؛ من اسارتت رو نمی‌خوام. گفت: مامان! شيعيان امیرالمؤمنین(ع) اسير نميشن. 🌼|همرزمش می‌گفت: قبل از عملیات محمدامین خوشحال از خواب بیدار شد و گفت: الآن خواب ديدم امشب عملياتی در پيشه؛ فرمانده و من شهيد میشیم، جنازه‌مون هم جا می‌مونه. بعد غسل شهادت کرد و رفت. هم خودش شهید شد، هم فرمانده. جنازه‌شون هم جا موند... ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید دکتر مصطفی چمران رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢 سال‌نمای زندگی شهیدچمران... 🔹۱۳۱۱؛(۱۰مهر) تولد در تهران 🔸۱۳۳۲؛ شرکت در کلاس تفسیر قرآن آیت الله طالقانی 🔹۱۳۳۲؛ پذیرفته شدن در دانشکده فنی دانشگاه تهران[رشته الکترومکانیک با رتبه ۱۵] 🔸۱۳۳۲؛ جزو معترضان به حضور نیکسون[معاون رئیس جمهور آمریکا] و درگیری با گارد شاهنشاهی 🔹۱۳۳۷؛ تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران به مدت یکسال 🔸۱۳۳۷؛ بورسیه شدن و اعزام به آمریکا برای تحصیل 🔹۱۳۴۰؛ ازدواج با خانم تامس همین [مسلمان آمریکائی] که حاصل آن یک دختر و سه پسر بود. 🔸۱۳۴۱؛ انتقال به شهر نیوجرسی آمریکا و عضویت در شورای رهبری جبهه ملی ایران 🔹۱۳۴۲؛ عزیمت به مصر برای آموزش رزم چریکی و تأسیس اولین پایگاه آموزش جنگهای مسلحانه و اقامت دو ساله در مصر 🔸۱۳۵۰؛ جدا شدن توافقی از همسر آمریکائی و اقامت در میان فقرای لبنان 🔹۱۳۵۷؛ انجام مقدمات اعزام ۵۰۰نظامی جنبش امل به تهران؛ برای مبارزه با بقایای حکومت شاه 🔸۱۳۵۷؛ بازگشت از لبنان و اقامت در ایران به توصیه امام خمینی (ره) 🔹۱۳۵۷؛ آموزش اولین گروه از پاسداران در کاخ سعدآباد 🔸۱۳۵۷؛ انتصاب بعنوان وزیر دفاع دولت موقت 🔹۱۳۵۹؛ انتصاب بعنوان مشاور شورای عالی دفاع‌ملی از طرف امام(ره) 🔸۱۳۵۹؛ انتصاب بعنوان نماینده تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی 🔹۱۳۵۹؛ بنیانگذاری ستاد جنگهای نامنظم 🔸۱۳۶۰؛ مجروحیت در دهلاویه بر اثر اصابت خمپاره۶۰ و شهادت در راه بیمارستان ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید دادالله شیبانی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸 چند بُرش از زندگی شهید... 🌼 |می‌گفت: اگه من شهید شدم، گریه نکنید و محکم باشید. می‌گفت: از کسانی نباشید که طلبکار بیت‌المال و نظام هستند. 🌼 |از بیرون که میومد پسرمون رو بغل می‌کرد. هیچوقت روی بچه‌ها دست بلند نکرد و اشتباهشون رو با محبت تذکر می‌داد. همیشه به بچه‌ها می‌گفت: رابطه‌ی ما پدر و پسری نیست، ما دوستیم. 🌼 |از نظر تربیتی معتقد بود: اگه بچه‌ای لقمه حلال خورده باشه و باهاش درست رفتار بشه، هدایت خواهد شد. 🌼|گاهی که بچه‌ها رو با خودش می‌برد سرِکار؛ می‌دونستم عصر گرسنه بر می‌گردند خونه؛ چون اجازه نمی‌داد از بیت‌المال استفاده کنند. بچه‌هامون از کودکی با یه جمله به خوبی آشنا بودند: اگه بخوری شاخ در میاری!». زمانی که بچه‌ها با بیت‌المال و یا مال شبهه‌ناک روبرو می‌شدند، پدرشان فقط این جمله رو به اونا می‌گفت و تمام؛ بچه‌ها هم نهایت احتیاط رو می‌کردند. 🌼|توی محل کار از یه صندلی چوبی که دسته‌اش شکسته بود، استفاده می‌کرد. براش یه صندلی مدیریتی جور کردم. اما ایشون صندلی رو به یکی از بچه‌ها داد و دوباره از همون صندلی شکسته استفاده کرد 🌼 |اجازه‌ی خرید تجملاتی رو نمی‌داد و اگه اصرار می‌کردیم، می‌گفت: هر وقت همه نیروهام زندگی‌شون تکمیل شد و این وسایل رو توی خونه‌شون داشتند، ما هم می‌خریم ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید علی هاشمی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|سال‌نمای زندگی شهید 🔸۱۳۴۰؛(دی)تولد در منطقه عامری اهواز 🔹۱۳۴۰؛ عمل‌جراحی بخاطر کج‌بودن پا در۱۴روزه‌گی 🔸۱۳۵۷؛ تهیه سلاح برای مبارزه با گارد زرهی لشکر۹۲ارتش شاه 🔹۱۳۵۸؛ مبارزه با جدایی‌طلبان خلق عرب در حومه اهواز 🔸۱۳۵۹؛ فعالیت در سپاه حمیدیه در مبارزه با اشرار با سمت مسئول تبلیغات 🔹۱۳۵۹؛ انتصاب به فرماندهی سپاه حمیدیه 🔸۱۳۵۹؛ قبولی در رشته پزشکی دانشگاه مشهد و انصراف از ادامه تحصیل بعلت شرایط کشور علیرغم آماده شدن شرایط بورس تحصیلی در خارج از کشور 🔹۱۳۶۰؛ انحلال سپاه حمیدیه و تأسیس تیپ ۳۷نور با فرماندهی شهید علی هاشمی 🔸۱۳۶۱؛ انتصاب به عنوان فرماندهی سپاه سوسنگرد 🔹۱۳۶۱؛ انتصاب بعنوان فرماندهی قرارگاه نصرت؛ سری‌ترین قرارگاه دفاع‌مقدس 🔸۱۳۶۲؛ تأسیس قرارگاه تاکتیکی تیپ عشایری خیبر به فرماندهی علی هاشمی 🔹۱۳۶۳؛ ازدواج که حاصلش یک پسر و یک دختر شد 🔸۱۳۶۴؛ اعزام به سفر حج 🔹۱۳۶۵؛ انتصاب به فرماندهی سپاه ششم امام صادق(ع) شامل سپاه‌های استان لرستان، خوزستان، لشکر ۵نصر و چند یگان دیگر با مجموع ۱۱۵ یگان تابعه 🔸۱۳۶۶؛ صدور حکم فرماندهی سپاه ششم امام صادق(ع) 🔹۱۳۶۶؛ اجرای عملیات ترور صدام که موفقیت‌آمیز نبود 🔸۱۳۶۷؛(۴ تیر) شهادت در منطقه هور العظیم(یادمان هور) 🔹۱۳۸۹؛ (۱۹اردیبهشت) تفحص پیکر شهید 🔸مزار: گلزار شهدای (شهیدآباد) اهواز ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید مهدی خوش‌سیرت رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|باختران كه بوديم جنب مسجد تركان، پيرمردی مغازه داشت كه میانه‌ش با انقلاب و اسلام خوب نبود. چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی‌هاش روی پيرمرد تأثير گذاشته بود. پيرمرد می‌گفت: من اصلاً با شماها ميونه خوبی ندارم؛ ولی نمی‌دونم اين يكی چطوری توی دلم جا گرفته، بی‌نهايت دوسش دارم، وقتی نمياد دلتنگش ميشم... از آقا مهدی پرسيدم: چطوری اين پيرمرد رو آروم كردی و روی اون تأثير گذاشتی؟ با لبخند مليحی که کرد، گفت: با تاسی از ذره‌ای عمل به شیوه و رفتار پیامبر و ائمه (س) ... ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید محمد کچویی [ رئیس زندان اوین] رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|یه روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت، خب محمد سرپرست زندان بود و در مقابل او، یه زندانی قرار داشت. وقتی نصیحتش می‌کرد که وضع زندان رو به هم نریزید و مقررات رو رعایت کنید، او با گستاخی هرچه تمام‌تر، آب دهان خودش رو به صورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمام‌تر، تف رو از صورت خودش پاک کرد و بهش گفت: «این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست» و در همین حد بسنده کرد. با اینکه خب حاکم بود و قدرت برخورد داشت... ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید محمدرضا آقاجانی‌زاده رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|زمان شاه جیب‌هاش رو پر از سنگ می­‌کرد و می‌رفت تظاهرات. بهش می­‌گفتم: تو آخرش با این کارهات شهید می­شی. می­‌گفت: چه بهتر که آدم شهید بشه... عاشق شهادت و جبهه بود. همیشه می‌گفت: من شهید میشم. وقتی هم برا مرخصی میومد قم؛ سه روز می­‌موند و بر می‌گشت جبهه... یه عکس هم با لباس پاسداری انداخته بود و گفت: مادر! وقتی شهید شدم این عکس رو بذار برا حجله... رفته بودیم تشییع جنازه دوستش. وقتی برگشتیم، شروع کرد به خوندنِ نهج‌البلاغه و گفت: مادر من می­خوانم شما گوش بدهید ببینید چه نوشته... بعد هم پرسید: مادر تشییع جنازه دوستم شلوغ بود؟ گفتم: بله. گفت: بخاطر این شلوغ بود که شهید شده؛ اگه من شهید شدم؛ ناراحت نشید... ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 خلبان شهید عباس دوران رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|عباس عاشق پرواز بود. پدرم همیشه بهش می‌گفت: عباس! بیا از خلبانی دست بردار؛ شغلِ خطرناکیه. بیا توی همین بازار حجره‌ای بگیر و دست به کار شو... عباس هم می‌گفت: من مرد آسمون‌هام؛ روی زمین بلد نیستم کاری کنم... طوری از پرواز صحبت می‌کرد که آدم حتی به اون هواپیمای بزرگ و بی‌ریخت هم حسودیش می‌شد... با این همه وقتی رحیم؛ برادرش دانشکده خلبانی قبول شد، عباس نذاشت بره. گفتم: تو که عاشق پروازی؛ چرا می‌خوای برادرت رو از این عشق محروم کنی؟ گفت: رحیم بخاطر مطالبی که از من درباره خلبانی شنیده؛ بهش علاقمند شده. الان هم با خودش فکر می‌کنه که با یه تیر دو نشون بزنه؛ هم میره دوره خدمت سربازی و هم خلبانی یاد می‌گیره. اما به این نکته توجه نداره که سربازی عمرش کوتاهه؛ اما اگه خلبان بشه باید تا آخر عمر سرباز بمونه... می‌خواست بگه باید پای هزینه‌های شغل بمونی. در کنار نوش‌هاش، از نیش‌هاش هم استقبال کنی... 📚منبع: کتاب آسمان "دوران به روایت همسر شهید" صفحه ۲۲ و ۳۴ ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید حبیب مظاهری رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢|حبیب رو خدا بعد از شانزده سال چشم انتظاری پدر و مادرش بهشون داده بود. مادرش میگه: حبیب دو ساله بود که چشم درد سختی گرفت و مدام از چشمش اشک می‌ریخت. خیلی خرج دوا و دکتر کردیم، اما خوب نشد و کم‌کم داشت نابینا می‌شد. یه شب دلم بدجوری شکست. متوسل شدم به امام حسین(ع) و گفتم: آقا شما یه کاری بکنید این بچه شفا بگیره...همون شب خواب دیدم آقایی نورانی اومد؛ دستی به سر و روی حبیب کشید و گفت: چشم بچه‌ات خوب شد. صبح که پا شدم، دیدم داره تو گهواره بازی می‌کنه و با چشمای قشنگش برام می‌خنده... 📚منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس " ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 سردار شهید علیرضا خواجه‌کجوری رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|بچه که بود، هر روز بهش یک تومان می‌دادم تا برا رفتن به مدرسه، بره نوشهر و برگرده. اما علیرضا از این یه تومن، پنج ریالش رو خرج می‌کرد و پنج ریال دیگه‌ش رو می‌انداخت داخل یه ظرف حلبی و توی حیاط خونه دفن می‌کرد... حتی گاهی مسیر مدرسه تا خونه رو پیاده می‌رفت تا پول بیشتری جمع کنه... وقتی هم ما به مشکلی بر می‌خوردیم، این پولهایی که جمع کرده بود رو بهمون می‌داد تا بزنیم به زخم زندگیمون... علاوه بر اون، کارگری هم می‌کرد تا کمک‌خرج خانواده باشه.‌‌.‌. 🌼|معمولا رسمه بعد از یه شادی یا یه اتفاق خوشایند شیرینی میخرن... علیرضا وقتی شیرینی خرید و اومد خونه؛ که می‌خواست بره جبهه. انگار خیلی جبهه رفتن براش خوشایند و شیرین بود... می‌گفت: می‌خوام برم جبهه... ان‌شالله توی این دانشگاه قبول بشم!... آخرش هم به آرزوش رسید و اولین روز مرداد سال ۶۷، با شهادت توی دانشگاه شلمچه، قبول شد... 📚منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس "وابسته به بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ┄┅┅❅❁❅┅┅💚 @gsalambarshohada 💚┄┅┅❅❁❅┅┅┄
🌸 شهید مسعود منفرد نیاکی رو در ثواب انتشار و تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 💢 چند بُرش از زندگی شهید 🌼|فرمانده‌ی تیپ بود. دم‌دمای انقلاب، برا اینکه نیروهاش به مردم آسیب نزنن؛ همه رو خلع‌سلاح کرد. از توبیخ هم نترسید. می‌گفت: کاری که لازم باشه رو انجام می‌دم و از مرگ هم نمی‌ترسم. 🌼|خیلی ساده زیست بود. تا توی خونه ایرادی از شرایط می‌گرفتیم، می‌گفت: دو روز بیاید جبهه تا بفهمید بچه های مردم چه سختی می‌کشند. جوری بچه‌ها رو ساده‌زیست بار آورده بود که تا وسایلشون بلااستفاده نمی‌شد، عوضش نمی‌کردند. یه روز مدیر مدرسه ی دخترم وقتی کهنه بودن کفشش رو می‌بینه، بهش میگه: می‌خوای پول کمکت کنم کفش بخری؟ ... نمی‌دونستند مسعود بچه‌ها رو اینجور ساده زیست بار آورده... 🌼 |يه بار تصادف کردم. به مسعود زنگ زدم و گفتم: پاشو بیا! فقط لباس نظامی بپوش تا افسر ببینه باهاش هم‌لباسی و تخفیف بده. خیلی بهش برخورد. با پیراهن و شلوار عادی اومد و گفت: یعنی چی با لباس نظامی بیا؟ تصادف کردی باید خسارتشو بدی. 🌼|بهش می‌گفتن خط مقدم نرو؛ یهو اسیر میشی؛ اونوقت بد میشه بگن یه فرمانده اسیر شده. اما مسعود گوشش به این حرفا بدهکار نبود و می‌رفت. یه روز بهم گفت: خانوم! اگه شهید شدم ناراحت نباش. خوشحال باش و بگو مسعود به آرزوش رسید 🌼|فقط می‌تونم بگم مسعودم خیلی خاکی بود. غم دنیا رو نمی‌خورد. هر کاری می کرد برا آبادی آخرتش می‌کرد 📚منبع: روایت همسر در برنامه تلویزیونی نیمه‌ پنهان ماه ┄┅┅❅❁❅ @gsalambarshohada