eitaa logo
🩸ســـــلآم بــــر شهــــــــــــــدآء🩸
915 دنبال‌کننده
13هزار عکس
10.1هزار ویدیو
102 فایل
**🌺 امـروز قـرارگـاه حسـین بـن علـی، ایـران است/ بدانید جمـهوری اسـلامی حـرم اسـت و این حـرم اگـر مـانـد، دیـگر حـرم‌هـا می‌مـانند🌺** آیــــدی مـدیـران👇 @G_salambarabrahim @HkshahiD لیـنـک کـانال👇 @gsalambarshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •اتش اذان...!• پایگاه دشمن تقریباً در محاصره‌ی ما قرار داشت. اما آتش آن ها به قدری سنگین بود که نمی توانستیم آن‌جا را تصرف کنیم. کار، گره خورده بود. فکری به ذهنمان رسید و آن هم اذان دسته جمعی بود. برای تقویت روحیه‌ی بچه ها و تضعیف روحیه دشمن، همه با هم روی خاکریز رفتیم و اذان گفتیم. اذان ۳۰۰ نفره ما، آتش سنگین دشمن را خاموش کرد و عراقی‌ها از ترس به داخل سنگر هایشان پناه بردند. آخرش همین اذان گفتن گره کار را باز کرد. •راوی_سید مجید کریمی فارسی• ؛ ...(:🖤📻 ۸ ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •شب چهارم...• چهارمین روز عملیات والفجر ۸، مصادف بود با شهادت حضرت زهرا [سلام الله علیها]. در این چهار روز، بی‌وقفه مشغول کار بودیم. هیچکس استراحت نکرده بود. چه بچه های رزمنده خط مقدم و چه بچه های پشتیبانی و تعاون و... بعضی از بچه ها را دیدم که از بس دغدغه کار و تلاش داشتند، فراموش می کردند غذایشان را بخورند. با این که انگیزه ها خدایی بود_ زیرا در غیر این صورت امکان نداشت کسی با این همه مشکلات آنجا دوام بیاورد_ ولی به هر حال کمی آرامش می توانست مقداری از فشارهای ناشی از کم خوابی و جراحت و شهادت دوستان را بکاهد. وقتی یاد آوری کردیم که امشب شهادت خانم حضرت زهرا [سلام الله علیها] است، انگار بچه ها گم شده‌ای را پیدا کرده بودند. خیلی ها لحظه شماری می‌کردند که تا شب هر چه زودتر، سیاهی خود رابگستراند. هوا که تاریک شد، هرکس از هرکجا که بود، برای خودش خلوتی داشت. فرصتی پیدا شده بود تا داغ جان گداز فراق یاران را مرهمی بگذاریم. بغض‌مان آن شب به آه و فغان مبدل شد. بچه های داخل سنگر، نگهبان ها، بچه‌های زرهی، همه و همه، زیر لب زمزمه ای داشتند. در آن تاریکی از گوشه و کنار صدای هق هق بچه ها به گوش می رسید. همه گویا شکایت این فراق را به آستان شریف مادرشان حضرت فاطمه زهرا [سلام الله علیها] برده بودند. شنیدم یکی میگفت: [مادر! گل که بی خار نمی‌شود... بچه های خوبت را گلچین کردی ما را هم به میهمانی خود دعوت کن...] آن طرف تر یکی ضجه می زد و یا زهرا یا زهرا می‌گفت. دل بچه‌ها خون بود. جای شهدا خیلی خالی بود. کار من شده بود به هوش اوردن بچه‌ها. •راوی_حبیب عبداللهی• ؛ ...(:🖤📻 ۸ ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄
『 خاطرات‌شهدا..؛ 』 •کربلا این جاست...• شهید علی اصغر خنکدار موقه وداع، شهید بلباسی را سخت در آغوش کشید و رها نمی‌کرد. با این‌ که همه بچه‌ی ها مشغول خداحافظی بودند اما وداع آن‌دو از همه تماشایی تر بود. عملیات که می‌خواست آغاز شود. اصغر چهره‌ای متفکرانه به خود گرفته بود. وقتی قایق ما به سمت فاو حرکت کرد با این که آب خروشان اروند آن را به تلاطم واداشته بود اما اصغر ناگهان از جا برخواست و شروع کرد به صحبت. در آن تاریکی او حرف هایی زد که مو بر تنمان سیخ شد. می‌گفت: [ بچه ها من کربلا را می‌بینم... آقا اباعبدالله را می‌بینم...] از حرف هایش بهت زده بودیم. جملاتش را که ادا کرد، تیری آمد و درست نشست روی پیشانیش. آرام زانو زد و افتاد توی بغلم. خشکم زده بود. دست انداختم تو موهایش. سرش را بالا گرفتم و به صورتش خیره شدم. چهره اش مثل قرص ماه می درخشید. خون موهایش را خضاب کرده بود. •راوی_ سید حبیب الله حسینی• ؛ ...(:🖤📻 ۸ ┄┅┅❅❁❅┅┅🌹 https://eitaa.com/gsalambarshohada 🍒کانال سلام بر شهدا🍒 🌹┄┅┅❅❁❅┅┅┄