خوابی که #سردار_سلیمانی
پس از شهادت شهید #مهدی_زین_الدین دید
هیجانزده پرسیدم:
«آقا مهدی مگه تو
#شهید نشدی؟همین چند وقت
پیش، توی جادهی سردشت...»
حرفم را نیمهتمام گذاشت.
اخم كوتاهی كرد و چین
به پیشانیاش افتاد. بعد
باخنده گفت:
«من توی جلسههاتون میام.
مثل اینكه هنوز باور نكردی #شهدا_زندهان.» عجله داشت.
حرف با گریه از گلویم
بیرون ریخت:
«پس حالا كه میخوای بری،
لااقل یه #پیغامی چیزی
بده تا به رزمندهها برسونم.»
گفت:
هرچی میگم زود بنویس.
هولهولكی گشتم دنبال
كاغذ. یك برگهی كوچك
پیدا كردم.
گفت بنویس: «#سلام_من_در_جمع_شما_هستم»
همین چند كلمه را بیشتر نگفت
. موقع خداحافظی، با لحنی
كه چاشنیِ التماس داشت،
گفتم: «بیزحمت زیر نوشته
رو امضا كن.» برگه را گرفت
و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین»
نگاهی بهتزده به امضا
و نوشتهی زیرش كردم.
باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟
تو كه #سید نبودی!»
اینجا بهم #مقام_سیادت دادن.
از خواب پریدم. موج صدای
آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم»
#ما_ملت_امام_حسینیم