🔸 رفتم پیش ابراهیم؛ هنوز متوجه حضور من نشده بود. با تعجب دیدم هر چند لحظه، سوزنی را به پشت پلکـش می زند!.
گفتم: «چیکار میکنی داش ابـرام؟!» تا متوجه من شد، از جـا پرید و گفت: «هیچـی! چیزی نیـست!»
گفتم: «بایـد بگـی!» مکـثی کـرد و آهستـه گفت: «سـزای چشمی که به نامحـرم بیفته همینه..!»
🔹 حتـی بـرای صحبت با بستگان نامحـرم
سـرش را بـالا نمی گـرفت.
📚 سلام بر ابراهیـم / نشر شهید هـادی
#شهید_ابراهیم_هادی
#از_شهدا_بیاموزیم
💖 @H2ONaCl
🔻 سراز کـارش در نمی آوردم!
چون هم دوستای مذهبی و ارزشی داشت و هم دوستایی که از نظر اعتقادی هیچ شباهتی بهش نداشتن و حتی مخـالفش بـودن!
🔸 یه روز ازش علـت این قضـیه رو پرسـیدم. گفت: «همیشه آدم باید دو جـور دوسـت داشتـه باشه. بعضیا باشن که تو از وجـودشون استفاده کنی و بعضیا هـم باشن که از وجـودت استفـاده کنن که در هـر دو صـورت این دوسـتی بـرای یه طـرف مفیده.»
🔹 میگفت: «دوستی با کسایی که خودشون به ارزشهـا مقید هستن خیلی خـوبه ولی توی اونـا چیـزی رو تغییر نمیده. هنـر اینـه کـه بتـونی تـو
قلب کسی که با تو و اعتقـاداتت مخـالفه، نفـوذ کنی و روش تأثیـر بذاری.»
📚 برگرفته از مجله پیک افتخـار / ش ۳۶
شهادت ۱۳۵۹ / خرمشهر
#شهیده_شهناز_حاجی_شاه
#از_شهدا_بیاموزیم
💖 @H2oNaCl
🔸 بچه ها دور هم جمع بودند که یک دفعه سرو صدایی بلـند شد! صدای سیـد قـادر بـود؛ جـوش آورده بود و با یکی ازبسیجی ها بگو مگو میکرد. پادرمیانی کـردیم و ختـم به خیـر شـد. حالا یکی باید میآمد و وجدانش را آرام میکرد. به خودش لعنت میفرستاد که:«این چه کاری بود!؟ فردا کی مرده و کی زنده؟ چطور میخوای جـواب بدی؟»
🔹 آخـرسر تصـمیم گـرفت آن بسیـجی را پیـدا کند. به هـرکـه می رسید، سـراغش را می گرفت. دیگر داشت کـلافه میشد که پیدایش کـرد. بهش گفتـه بود: «مـا بچـه سیدا زود جـوش میاریم و زودم پشیمون میشیم! برادرشما مارو حلال کن؛ من اشتباه کردم! نفهمیدم!» دست انداختـه بـود گردنش و بـوس و مـاچ و طلب حلالـیت.
🌷 فاصـله ی راضـی کردنش تا شهـادت سـید؛ یکـروز هـم نشـد.
🌹 شهـید سـید قـادر موسـوی
📚 آه باران / بقلم بهزاد شیخی
#از_شهدا_بیاموزیم
💖 @H2ONaCl