eitaa logo
هیئت منتظرالمهدی «عج» قم
1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
494 ویدیو
7 فایل
❀﴾﷽﴿❀ 💠پایگاه اطلاع‌رسانی هیئت نو+جوانان منتظرالمهدی عج 🔸محلی برای تجدید عهد سربازان امام زمان عج 🕖 دوشنبه شب ها ساعت ۲۰ 🎥لایو 🎞 فایل های صوتی و تصویری 🗓 اعلام‌ جلسه 👤ادمین: @haa_sin گروه سرود: @avaymontazeran #وعده_گاه_منتظران
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 اکرم " ص " طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود . یاران‏ گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند . در این بین یکی از مسلمانان - که مرد فقیر ژنده‏پوشی بود - از در رسید . و طبق سنت اسلامی - که هر کس در هر مقامی هست ، همین که وارد مجلسی می‏شود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همانجا بنشیند ، و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا می‏کند در نظر نگیرد - آن مرد به اطراف‏ متوجه شد ، در نقطه‏ای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه‏های خود را جمع‏ کرد و خودش را به کناری کشید ، رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت : " ترسیدی که چیزی از فقر او بتو بچسبد ؟ ! " - " نه یا رسول الله ! " - " ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند ؟ " - " نه یا رسول الله ! " - " ترسیدی که جامه‏هایت کثیف و آلوده شود ؟ " - " نه یا رسول الله ! " - " پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی ؟ " - " اعتراف می‏کنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم . اکنون به جبران‏ این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره‏اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم ؟ " مرد ژنده پوش : " ولی من حاضر نیستم بپذیرم " . جمعیت : " چرا ؟ " - " چون می‏ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد ، و بایک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد . فرجه الشریف @h_montazeralmahdi
🌸🍃🌸🍃 تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره درو افتاده برده شد. او با بی قراری به درگاه خداوند دعا کرد تا او را نجات بخشد،او ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت،تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد. سر آخر تصمیم گرفت کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جست و جوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت. دود به آسمان رفته بود؛ بدترین چیز ممکن رخ داده بود. او عصبانی و اندوهگین فریاد زد:«خدا چگونه توانستی با من چنین کنی؟؟» صبح روز بعد با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیکتر می شد از جا برخاست،آن می آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید:چطور متوجه شدی که من اینجا هستم؟؟ آنها در جواب گفتند:ما علامت دودی را که فرستادی دیدیم!! شریف @h_montazeralmahdi