eitaa logo
اقتصاد فرهنگی
5.6هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
121 فایل
در میانه‌ یک جنگ تمام عیار ترکیبی عضو اندیشکده قصد مطالب کانال کپی‌رایت ندارد! ارتباط: حسین عباسی‌فر @h_abbasifar تبلیغات حرام است! 😊 "دکتر نیستم" https://virasty.com/ABBASIFAR
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌حق‌نان‌ونمک‌هاکه‌خورده‌ایم‌ای‌عشق همیشه‌خوانِ‌غمت‌رابگستری‌برما...
اذا دخلتم القلوب فاحسنوا سکناها نزار قبانی
مرابه‌خانه‌‌ی‌تو‌نیست‌راه‌،این‌سگ‌را به‌پاسبانی‌این‌خانه‌مفتخرگردان...!
با اهل سنتیم برادر؟ که گفته است؟ (از رنجی که می بریم) با خلق دوست هر چه که باشد برابریم با پیروان حضرت عیسی برادریم زرتشتی و یهودی و نصران به جای خود حتی به "خلق خویش" برابر به کافریم با اهل سنتیم برادر؟ که گفته است؟ جانیم و جسم و چشم و دل و نفس دیگریم اهل تسننیم و به قرآن مصطفی ما شیعیان سنت حق پیمبریم هم دل به دل سپرده بهاریم سبز سبز هم دست داده به دستیم و یاوریم هم دست روی سینه ی اخلاص: مخلصیم هم پشت داده به پشتیم و سروریم هم قطره ایم و موج خروشان اتحاد هم سینه ایم و تنگ به آغوش هم دریم هم چشم روی دشمن دینیم بازِ باز بر حرف‌های تفرقه انگیزشان کریم هم شهر عشق حضرت حقیم بی بدیل هم بر سرای حضرت محبوب چون دریم فرزند هم شدیم و پدر وار ناصحیم عاشق شدیم بر جگر خویش، مادریم سنگیم ما و چون جمرات است تفرقه دیوار کفر و پرده ی الحاد می دریم چون شیر شرزه ایم "اشداء" دشمنان در صحن عشق حق؛ "رحمائیم" و یاکریم شرک است سنتی که به طاغوت می رسد کفر است شیعه ای که از آن رنج می بریم...
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد پیامبر مهربانیها و امام خوبیها بر همه با هر دین و مذهب با هر گویش و زبان با هر قومیت و ملیت تهنیت باد حسین‌عباسی‌فر 🌺🙏🌺
در مدح احمد از قلمی انتظار نیست ایزد به مدح او لبِ قرآن گشوده است...
‏حُسنش به‌روی دیده انسان گشوده است وقتی که دوست زلف پریشان گشوده است لبخند احمد است نشانیّ قاب قوس اسرار «کُنتُ کَنْزاً» ِ پنهان، گشوده است باران برای خاک کویر است روح و او- بر خاک کفر، رحمت ایمان گشوده است از بس شکوفه زد غم او بی‌بهانه که- فصل بهار در دل آبان گشوده است‏ چشمش ز چشم پنجره افتاد بر رواق خورشید، دست تا لب ایوان گشوده است هی میزنم به سینه‌ی معنا به مشت لفظ یعقوبِ‌شعر، دیده به کنعان گشوده است بین دو راه دوزخ و جنت حبیب گفت: این راه بسته است ولی آن گشوده است هی شعر نابِ عشق سرودند اهل حق از آن زمان که چشم تو دیوان گشوده است‏ در مدح احمد از قلمی انتظار نیست ایزد به مدح او لب قرآن گشوده است
سلام عشق و محبت سلام ایمانم اسیر عشق تو بودم...اسیر می مانم سلام حضرت احمد سلام ختم رسل سلامی از دل مورم به تو؛ سلیمانم... تمام هستی عالم شبیه یک غزل است تویی تمام غزل های ناب دیوانم نباشم از دد و دیوان ملول تا هستی که نیست بعد شما آرزوی انسانم سیاهی شب دنیا عجیب وحشت زاست ز نور صبح تو روشن شده است؛ می دانم! اگر که درد دلم، درد توست؛ تا به ابد... چه حاجتست به دارالشفا و درمانم؟ میان تشنگی دل به آیه آیه ی تو بقدر خواهش دریا ، همیشه بارانم درون یک قفس تنگ با تو آزادم بدون روی تو در آسمان به زندانم  ز مهر روی تو اردیبهشت سرسبزم بدون دست بهارت؛ خزانم...آبانم... غلامی تو کجا و من خراب کجا؟ غلامِ بوذر و تمار و جون و سلمانم منم که هستی خود را به لعل سرخ تو دید منم که از سر شوقت همیشه می خوانم: وَ صَلِّ احمدَ یا رب؛ و صلِّ ربِّ علیَ علی و آل علی؛ جان و روح و ریحانم منم غبار مسیرت...منم غلام اسیر.. تویی تو اول راهم...تویی تو پایانم... تو صادری و دو عالم ز بود تو هست است تو را به خلقت عالم چه جاست؟ حیرانم... چو زلفِ بین دو ابروی قاب قوسینت میان خالق و مخلوق تو پریشانم ز سوز خانه ی احمد همیشه می سوزم به ساز عشق محمد همیشه رقصانم اگر چه یعصمک الله من سواک، ولی دلم خوش است که من در حریم سلطانم دلم خوش است بگویی که عاشقم این است دلم خوش است بگویم به عشق، دربانم دلم خوش است ببینی که لحظه ای حتی... به خانه ی دل غمدیده ام نگهبانم... ## برای عاشق روی تو شانه ام اما به روی شانه ی خصمت؛ فرشته ی جانم!
چنان گله آهوی کفتار دیده امید از کنار فسادی رمیده نگردد الف، قدِّ مالی، به یکجا مگر دال گردد کمرها عدیده مگر خرد گردد غروری ز مردی مگر گیسوئی در کناری بریده مگر مرهم صبر باشد به زخمی مگر تیره گردد چو شامی سپیده مگر دست مضطرّ و بی چاره ای را به پای قراری به امضا کشیده مگر گوسپندان ارباب ثروت میان حسابِ رعیت چریده مگر عمر و عزت مگر آبرو را به اندک بهایی ز مردم خریده مگر چاره ای جز تحمل نمانده مگر طاقتی رو به پایان رسیده مگر سِلک قارونیان را رسانه نیاورده در جای جای جریده چه کس کرده دفع غمی را ز مردم جز آنی که طعم غمی را چشیده نه آنی که فربه شده مال و جاهش به خونی که از کارگرها مکیده شنیدم ز مردی که می گشت از درد به دور خودش همچو عقرب گزیده که ای خالق هستی ای خالق من خدایی که این مردمان آفریده خدایی که از روح عشق و عدالت در این عالم بی کرانه دمیده زلیخای جانم برایت همیشه ز پیش و ز پس پیرهن ها دریده خدایی که در پای عشقت شهیدان سر از تن بریده، بَرِ خون تپیده ز چشمان خیسم خدایا لبالب غزل ماتم و غم قصیده چکیده خدایا ببین گله ی آهوانت ز چنگال کفتارها نارمیده به داد دل بیکسان رس خدایا دلی که صدایش به کس نارسیده شنیده صدای تو را با وجودش نه قاضی نه گزمه صدایش شنیده همی گفت و گفت و نیامد جوابش همی گفت و اشکش روان از دو دیده سرم رو به بالا شد و گفتم ای "او" هم اویی که رحمت به ما گستریده چرا پس جوابی نمی آید از تو چرا این همه دل ز داغت خلیده زبان در دهانم نچرخید و آمد جوابی از آن ناز مطلق گزیده که شب تا سحر، یا سحر تا غروبش صدایم کند کس به نحو فریده نمی آید از من جوابی به سویش کسی که طناب ولایت بریده شود ناپدید عشق من بی ولایت عدالت نخواهد شد آنجا پدیده ستم می کشد هر کسی قامت او به جز در حریم ولایت خمیده
تو فکر کن نظری هیز باشم و تو نباشی میان خانه غم‌انگیز باشم و تو نباشی تو فکر کن به همین ظلم و جور بی حد و حصرت: من از خیال تو لبریز باشم و تو نباشی تو فکر کن که خیابان...قدم...سکوت...باران...آه غروب جمعه‌ی پاییز، باشم و تو نباشی تو فکر کن که چه خواهد گذشت بر سر چشمم؛ برای در زدنت خیز باشم و تو نباشی به شانه‌ام نکند فرق جز سرِ تو چه باشد مترسک سر جالیز باشم و تو نباشی و حال زار من امروز بی پناه تو این است: اسیر لشکر چنگیز باشم و تو نباشی
کنار غیرِ تو هر چیز می‌خورم تلخ است کنار خنده‌ی تو قهوه، چایِ شیرین است...
اِحدی‌الرّاحتین ناامیدی مطلق یا رسیدن به مطلوب! و من در این دو راهی، حیرانی را برگزیده‌ام... حیرانی در راه را... میدانم این مسیر به منزل نمی‌رسد از پشت آینه به مقابل نمی‌رسد...
چه نگار نازنینی، چه ستاره در زمینی چه شکوه سهمگینی، چه نگار نازنینی چه نشسته در کمینی۱، چه کمین آتشینی چه نگاه آخرینی، چه نگار نازنینی چه کلام آذرینی، چه به نور حق اجینی چه معانی ثمینی، چه نگار نازنینی چه به خلقت اولینی، چه بهشت‌آفرینی ز بهشت بهترینی، چه نگار نازنینی چه دو لعل شکّرینی، چه دو لعل احمرینی چه دو لعل انگبینی، چه نگار نازنینی چه مودتی چه دینی، چه کمال و اربعینی چه سرین۲ مرسلینی، چه نگار نازنینی چه رسول مه جبینی، چه نبی مهترینی چه محمد امینی، چه نگار نازنینی چه به عرش همنشینی، چه به فرش جانشینی چه امیرمومنینی، چه نگار نازنینی... همه ذره ایم و بینی همه را به لطف و رحمت- به دو چشم ریزبینی، چه نگار نازنینی تویی آنکه گفته داور چو تو را نگاه کرده چه سرشتِ بافرینی۳، چه نگار نازنینی تویی آنکه جانِ جنّت زِ خدای خویش پرسد: ز که دارم این برینی؟ چه نگار نازنینی؟ تویی آنکه خالی از خود، ز تو پر شده‌ست هستی تو ز نور حق بطینی۴، چه نگار نازنینی به تو گفت باش و بودی تو به خلقتش فزودی تو چنین به او قرینی، چه نگار نازنینی چه خوش آن که حیدر آمد که برای عشق، بالا- بزنی چو آستینی، چه نگار نازنینی... همه مهر و ماه و انجم ز اشارتت شود گُم چه مَه‌ی چه مَه‌گزینی، چه نگار نازنینی ز لَبت رسیده تا ما، نفحات "کنت مولا" به صدای پر طنینی، چه نگار نازنینی نرسد ز نارِ دوزخ به مُحبِّ تو گزندی چه ولایت حصینی، چه نگار نازنینی همه لفظ و معنی‌َست این که به نور وحی گفته- به تو رب العالمینی: چه نگار نازنینی همه حُسن خلقتی تو، تو که نونِ حاء و سینی تو که حاءِ نون و سینی، چه نگار نازنینی برسان دو خوشه گندم، ز بهشت چشمت ای خُم به دو دست خوشه‌چینی، چه نگار نازنینی ۱. ان ربک لبالمرصاد ۲. بالا، سرتر ۳. خلقتِ قابل تحسین ۴. پیامبر اکرم ص در مورد حضرت امیرالمومنین ع فرمودند: بطین من العلم