♨️چهارشنبههای با حجاب در آمریکا
اینجا ایران نیست،
بلکه دانشگاهی در آمریکاست با شعار: «چهارشنبههای با حجاب»
دانشجویان مسیحی دانشگاهی در آمریکا، برای مقابله با اسلامهراسی ، تصمیم گرفتهاند که چهار شنبهها با حجاب در دانشگاه حاضر شوند.
توی آمریکا هم باشی به فطرتت برمیگردی 😊
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
May 11
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
❌پیشنهاد یکی از شیاطین به حاج ملا آقا جان زنجانی❌
مرحوم حاج ملّا آقا جان می گوید :" من یک روز متوسل به حضرت علی اکبر علیه السلام - فرزند بزرگ حضرت سید الشهدا علیه السلام - شده بودم و از آن بزرگوار حاجت می خواستم. قلبم مملو از محبت او بود.
نا گهان دیدم از گوشه اطاق ، مثل آنکه فرش می سوزد ، دودی بلند شد و این دود ، در گوشه اطاق به مقدار حجم یک انسان متراکم گردید. کم کم بالای آن دود ، سری شبیه به سر یک انسان متشکّل شد. من متوجه شدم که او یکی از شیاطین استو با من کاری دارد. ناگهان با صدایی شبیه به صدای آهنی که بر آهنی بکشند و بسیار ناراحت کننده بود ، به من گفت :
" من یکی از بزرگان جن هستم. می دانم نمی توانی محبت حضرت علی اکبر علیه السلام را ازقلبت خارج کنی ولی اگر به زبان هم بگویی من او را دوست نمی دارم ، من در خدمت تو قرار می گیرم."
من گفتم " تو که با این اندیشه ،مسلمان نیستی و جزو شیاطین هستی و نمی توانی در امور معنوی به من کمک کنی و در امور مادی هم اگر اختیار تمام کره زمین را به من بدهی من یک چنین جمله ای را نمی گویم "
او فریادی که دل مرا از جا کند و حالت ضعف به من دست داد کشید و ناپدید شد.
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
🔅#پندانه
✍ نگذارید محیط اطراف، شما را دچار تغییرات اساسی کند
🔹مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجهها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد.
🔸در تمام زندگیاش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها میکردند. برای پیداکردن کرمها و حشرات زمین را میکَند و قدقد میکرد و گاهی با دستوپازدن بسیار، کمی در هوا پرواز میکرد.
🔹سالها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییاش برخلاف جریان شدید باد پرواز میکرد.
🔸عقاب پیر بهتزده نگاهش کرد و پرسید:
این کیست؟
🔹همسایهاش پاسخ داد:
این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.
🔸عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و درنهایت هم مثل یک مرغ مرد، زیرا فکر میکرد یک مرغ است.
🔹این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند.
🔸وقتی باران میبارد همه پرندگان بهسوی پناهگاه پرواز میكنند بهجز عقاب كه برای دورشدن از باران بالای ابرها به پرواز درمیآيد.
🔹مشكلات برای همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت میگردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪگی ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلندپرواز باش.
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
💎 نتیجه بدرفتاری با اهل خانه💎
✍️ استاد بزرگوار حضرت آیه الله حسن زاده آملی مدظلله میفرمایند:
✨ روزی بعد از اقامه نماز به منزل رفته و قصد استراحت داشتم، اما بچه ها در منزل سر و صدا می کردند، بنده بر آنها عصبانی شدم و آنهارا دعوا کردم!
بعد از مدتی، در حالت قبض افتادم،
✨چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند :
دل کسی را نشکنید که به سادگی به دست نمی آید.
بنده به بیرون از منزل رفتم و مقداری مأکولات برای بچه ها خریدم و به منزل آمدم، اما دیدم نمی شود. آسمان آمل بر من تنگ آمده بود. تصمیم گرفتم به تبریز نزد حضرت آیه الله محمد حسن الهی(قدس سره) بروم.
✨پس از اینکه خدمت آقای محمد حسن الهی رفتم بعد از احوال پرسی، ایشان به بنده گفت: « من نمی دانستم که شما در آمل هستید یا قم، خواستم نامه ای برای شما بنویسم».
از جناب الهی سوال کردم مگر چه پیش آمده؟!
✨ایشان گفتند: « من خدمت آقای قاضی رسیدم، سفارش شما را به ایشان کردم. به ایشان عرض کردم که حاج آقای آملی را در نظر داشته باشید. اما آقا از شما راضی نبود.»
✨بنده تا لاله گوشم سرخ شد، گفتم: آقا جان چطور؟!
جناب الهی گفتند: آقا فرمودند که «چطور آقای آملی هوس این راه دارد و حال آنکه با عائله و بچه ها آن رفتار را مرتکب شده است؟!»
اینجا بود که اشک من جاری شد...
💚تا توانی رفع غم ازچهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن
📚منبع:سلوک با همسر ،ص هفتاد و یک
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇
🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
هدایت شده از استیکر ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صدور گذرنامه
در کمتر از یک هفته
میتوانید با نصب برنامه پلیسمن بهصورت مجازی اقدام به درخواست گذرنامه کنید.
پلیسمن رو لمس کنید👆
#نیرویانتظامی
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ #سلام_بهار_دلها
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🙏دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
🌻سلامتی و تعجیل درفرج آقاصاحبالزمان صلوات
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
داستانی از کودکی امام هادی علیه السلام
حدیثى درباره کودکى حضرت هادى است، که نمیدانم شنیده اید یا نه؛ وقتى معتصم در سال 218 هجرى، حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادى که در آن وقت شش ساله بود، به همراه خانوادهاش در مدینه ماند.
پس از آن که حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس و جو کرد و وقتى شنید پسر بزرگ حضرت جواد، على بن محمد، شش سال دارد، گفت این خطرناک است؛ ما باید به فکرش باشیم.
معتصم شخصى را که از نزدیکان خود بود، مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آن جا کسى را که دشمن اهلبیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد.
این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکى از علماى مدینه را به نام «الجنیدى»، که جزو مخالفترین و دشمنترینِ مردم با اهلبیت علیهمالسّلام بود - در مدینه از این قبیل علما آن وقت بودند - براى این کار پیدا کرد و به او گفت من مأموریت دارم که تو را مربى و مؤدبِ این بچه کنم،
تا نگذارى هیچ کس با او رفت و آمد کند و او را آن طور که ما میخواهیم، تربیت کن. اسم این شخص - الجنیدى - در تاریخ ثبت شده است. حضرت هادى هم - همانطور که گفتم - در آن موقع شش سال داشت و امر، امر حکومت بود؛ چه کسى میتوانست در مقابل آن مقاومت کند.
بعد از چند وقت یکى از وابستگان دستگاه خلافت، الجنیدى را دید و از بچهاى که به دستش سپرده بودند، سؤال کرد.
الجنیدى گفت: بچه؟! این بچه است؟! من یک مسأله از ادب براى او بیان میکنم، او بابهایى از ادب را براى من بیان میکند که من استفاده میکنم! اینها کجا درس خواندهاند؟! گاهى به او، وقتى میخواهد وارد حجره شود، میگویم یک سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو - مىخواسته اذیت کند - مىپرسد چه سورهاى بخوانم.
من به او گفتم سوره بزرگى؛ مثلاً سوره آلعمران را بخوان؛ او خوانده و جاهاى مشکلش را هم براى من معنا کرده است! اینها عالمند، حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند؛ بچه؟!
ارتباط این کودک - که علىالظاهر کودک است، اما ولىالله است؛ «و آتیناه الحکم صبیّا» - با این استاد مدتى ادامه پیدا کرد و استاد شد یکى از شیعیان مخلص اهلبیت!
شد غلامى که آب جو آرد
آب جوى آمد و غلام ببُرد
*آیت الله العظمی سیدعلی الحسینی الخامنه ای
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
جمعی از مسیحیان به همراه راهب خود به مدینه آمده به مسجد وارد شدند و همراه خود قطعات طلا و اموال گرانقیمتی آورده بودند.
راهب در مسجد، خود را به جمعیتی که در مسجد در حضور ابوبکر نشسته بودند رسانید و پس ادای احترام، گفت: کدام یک از شما خلیفه پیامبر و امین دین است؟
حاضران به ابوبکر نگاه کردند واو را نشان دادند!
راهب نگاه کرد و گفت: نام تو چیست؟
ابوبکر: نام من عتیق است.
راهب: نام دیگر چیست؟
ابوبکر: نام دیگرم صدیق است.
راهب: نام دیگری نداری؟
ابوبکر: نام دیگری ندارم.
راهب: مقصود من تو نیستی، شخص دیگری است.
ابوبکر: منظور تو چیست؟
راهب من همراه جمعی از رُوم آمده ام و بار شتر من، طلا و نقره است، منظور من از پیمودن راه طولانی و آمدن به اینجا این است که مسائلی از خلیفه(جانشین) پیامبراسلام بپرسم، که اگر پاسخ صحیح داد، آئین اسلام را بپذیرم و از امر خلیفه (جانشین رسول خدا)اطاعت نمایم، و ضمنا اموالی را با خود آورده ام تا آن را بین مسلمین تقسیم کنم.
و اگر خلیفه نتوانست پاسخ دهد، به وطن باز گردم.
ابوبکر گفت: مسائل خود را بپرس. راهب: شما باید به من امان و آزادی بدهی که مورد آزار قرار نگیرم.
ابوبکر: در امان هستی بپرس.
راهب: به من خبر بده 1- آن چیست که برای خدا نیست، 2- و در نزد خدا نیست 3- و خدا آن را نداند؟!
ابوبکر در پاسخ این سه سؤ ال متحیر شد، پس از سکوت طولانی، به بعضی از اصحاب گفت که عمر را حاضر کنید.
عمر اطلاع دادند و به مجلس آمد، راهب رو به عمر کرد و سؤ الات خود را مطرح کرد، او نیز از پاسخ درمانده شد، سپس عثمان را خبر کردند و به مسجد آمد، راهب از او پرسید، تا او نیز در جواب درمانده شد (همهمه در مسجد افتاد و می گفتند خدا همه چیز را می داند و همه چیز در نزد او هست، این چه سؤ الهای نامناسبی است که راهب می پرسد؟!)
راهب گفت: اینها پیروان بزرگواری هستند ولی متاءسفانه به خود مغرور شده اند، سپس تصمیم گرفت تا به وطن باز گردد.
در این هنگام سلمان با سرعت به حضور امیرالمومنین امام علی (ع ) آمده و جریان را به او خبر داده و از آن حضرت استمداد نمود تا آبروی اسلام را حفظ کند.
مولا امام علی علیه السلام با دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام وارد مسجد شد، وقتی که جمعیت مسلمین او را دیدند، شادمان شدند و تکبیر گفتند، برخاستند و با احترام، آن حضرت را به پیش خواندند.
ابوبکر به راهب گفت: کسی که تو می خواستی حاضر شد هر چه سؤ ال داری از او بپرس.
راهب به آن حضرت رو کرد و گفت: نام تو چیست؟
علی: نام نزد یهود الیا و نزد مسیحیان ایلیا و نزد پدرم علی و نزد مادرم حیدر است.
راهب: چه نسبتی با پیامبر داری؟
علی: او برادر و پسر عموی من است و من داماد او هستم،
راهب: به حق عیسی علیه السلام مقصود و گم شده من تو هستی، اکنون به من خبر بده: آن چیست که برای خدا نیست، و در نزد خدا نیست، و خدا آنرا نمی داند؟!
امیرالمومنین امام علی علیه السلام :
آنکه برای خدا نیست👈 فرزند و همسر است.
و آنکه در نزد خدا نیست👈ظلم است که در نزد او نسبت به بندگان وجود ندارد.
و آنکه خدا آن را نمی داند👈 شریک است که در ملک خود آن را برای خود نمی داند.
راهب تا پاسخهای علی را شنید برخاست و زنار و کمر بند خود را باز کرد و کنار گذاشت و سر مولا امام علی علیه السلام را در آغوش گرفت و بین دو چشم آن حضرت را بوسید و گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، و محمد صلی الله علیه وآله رسول خدا است و تو جانشین رسول خدا و امین امت و معدن حکمت و این دین و سرچشمه علم و برهان هستی، نام تو در تورات الیا و در انجیل ایلیا و درچندین مقام در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است، من تو را وصی به حق پیامبر صلی الله علیه وآله یافتم، و تو بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله سزاوار است که تو در این مجلس بنشینی، بگو بدانم سرگذشت تو با این قوم چیست؟
امام علی علیه السلام در پاسخ خلاصه ای به او داد.
آنگاه راهب برخاست و همه اموال خود را به آن حضرت تقدیم کرد، امام علی علیه السلام آن را گرفت و در همان مجلس بین مستمندان مدینه تقسیم نمود، راهب و همراهان در حالی که مسلمان شده بودند به وطن باز گشتند.[1]
پی نوشت:
[1] الغدیر جلد 7 ص 178
منابع :۱_ کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی
۲_کتاب داستانها و حکایتهاى مسجد
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
"علی خسرو شاهی" مدیر و کارخانه دار، صاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است:
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است.
مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت:
بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.
نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.
فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟
گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون.
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.
به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.
•گاهى ساده ترين راه حل پيش روى ماست اگر مشكلات را بزرگ و پيچيده نبينيم...👌
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
«سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک میجویند»... به مناسبت سالروز ولادت مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین (ع)
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ
سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (ع) و ائمه اطهار (ع) تمسک میجویند
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ كَمَالَ دِينِهِ وَ تَمَامَ نِعْمَتِهِ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَم
سپاس خداى را كه مقرر فرموده كمال دين و تماميت نعمت خود را بر ولايت حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب كه بر او درود و سلام باد
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِهَذَا الْيَوْمِ وَ جَعَلَنَا مِنَ الْمُوفِينَ بِعَهْدِهِ إِلَيْنَا
سپاس خداى راست كه ما را بدين روز گرامى داشته و ما را از وفا كنندگان به عهدى كه به ما سپرده قرار داده است
وَ مِيثَاقِهِ الَّذِي وَاثَقَنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَةِ وُلاَةِ أَمْرِهِ وَ الْقُوَّامِ بِقِسْطِهِ
و قرار داده ما را از وفا كنندگان پيمانى كه از ما گرفته است براى ولايت واليان امرش و قائمان به عدلش
وَ لَمْ يَجْعَلْنَا مِنَ الْجَاحِدِينَ وَ الْمُكَذِّبِينَ بِيَوْمِ الدِّين
و ما را از منكران و تكذيب كنندگان به روز قيامت نكرده است
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂