🔸برخی #فقط_عقل را معیار تشخیص حق و باطل می دانند و آن هنگامی که میزان تشخیص درست و غلط فقط عقل شد، هر کسی محصول تعقل و برداشت عقلی خود را حق و صائب می داند و این پایانی است بر رشد و کمال انسان و آغازی است بر دگم اندیشی، درگیری های فردی و تنازعات اجتماعی.
🔹انسان یونانی برای برون رفت از این تنازعات و درگیری های جانکاه بجای اصلاح معیار و میزان به #نسبی_گرایی متوسل شد و پذیرفت که برداشت و نگاه دیگران حتی اگر مخالف حقی که او می پندارد باشد، درست است. این بی راهه تا بدان جا کشیده شد که عده ای حق و حقیقت را منکر شدند و نهایتا معتقد شدند اگر حقیقتی هم وجود داشته باشد انسان توان شناخت آن را ندارد.
🔻از آنجا که این نگاه به هستی و حقیقت باعث بی مبالاتی فکری و رفتاری می شد مورد استقبال خاص مردم قرار گرفت و به جای علوم هدایت گرانه به روش های مناظره و جدل پرداختند ؛ کمااینکه در یونان پیشاسقراطی، سوفیست ها با همین سفسطه در دادگاهها هر چه می خواستند انجام می داند، حق را باطل و باطل را حق جلوه می دادند. ویل دورانت درباره این سوفیست ها می نویسد: «اغلب، کاری جز این نداشتند که یکی را پیدا کنند و شکایتی از او در دادگاه ترتیب بدهند و موفق شوند ثروت او را به عنوان ادعای خود تصاحب کنند. این چنین عمده وقت مردم در دادگاه ها می گذشت و همه برای این که بتوانند از حقوقشان دفاع کنند مجبور بودند خود و فرزندانشان را نزد سوفیست ها به تعلیم فنون بحث و جدل بپردازند».
🔺یکی دیگر از ثمرات این اندیشه یونانی #دموکراسی اشراف بود. بدین نحو که هر ماه شهرواندان آزاد (که دارای نسبت یک به چهار در مقابل بردگان بودند) با عضویت 50 نفر به پارلمان موافقت می کردند. با ادامه این روش آرام آرام هرج و مرج فکری و اجتماعی در آتن حاکم می گردد که با مخالفت های سقراط مواجه می شود این مخالفت ها تا بدان جا کشیده می شود که دموکراسی آتن با اکثریت آراءی پارلمان حکم مرگ سقراط را تصویب می کند و او را وادار به نوشیدن جام زهر می کند. افلاطون دموکراسی را آزادی افسارگسیخته معرفی می کند که نتیجه اش چیزی جز استبداد و دیکتاتوری نمی باشد.
🔶حال بعد از این مرور بسیار تلخیص گونه این سوال مطرح می شود که چه چیزی معیار اصلی است؟ چه چیزی توان راهبری انسان و جوامع بشری را دارا می باشد؟ آیا عقل به تنهایی کفایت این راهبرد را دارد؟ آیا عقل بشر برای سعادت او کافی است؟
🔷وقتی به تاریخ بشر واقعیت های تاریخی و علمی بشر نگاه می کنیم، می بینیم که عقول انسانها نتوانسته اند بشر را به سرمنزل مقصود راهنمایی کند، حتی ارسطو و افلاطون و سقراط نتوانستند بشر را اداره کنند. اینجا سوال دیگری مطرح می شود و آن این است که چرا عقل توان راهبری و به مقصد رساندن انسان را ندارد؟ شاید به این دلیل باشد که عقل بشر محدود است و بی نهایت نیست در حالیکه نیازها و سوالهای بشری بی نهایت است.لذا نیازمند نیرویی همراه با عقل هستیم که بتواند انسان را به سعادت خود برساند و آن #وحی است. وحی نه تنها با عقل تعارضی ندارد بلکه باعث رشد و شکوفایی آن هم می شود. وحی با عقل سرجنگ ندارد همچنانکه با غریزه و حواس انسان تضادی ندارد، اصلا عقل است که نیازمندی انسان به وحی را تبیین می کند، وحی نیز دائما انسان را به تعقل، تفکر و اندیشیدن دعوت می کند.
✅جدا کردن این دو (عقل و وحی) از هم و تمسک به یکی از اینها ثمره ای جز تحجر و تصلب، انحطاط و سقوط، جنگ و خونریزی به دنبال نخواهد داشت، معیار حقیقی، میزان اصلی و پل نجات بخش بشر #عقل_و_وحی است.
💠 نوشته شده توسط #مبشرصبح در تاریخ 13 اسفند 98
@h_shafiei