📚#در_محضر_بزرگان
💠حاج اسماعیل دولابی میفرماید:
🔸ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم...
🔸از حضرت فاطمه سلام الله روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند:
امام همچون کعبه است که ( مردم ) باید به سویش روند، نه آن که ( منتظر باشند تا ) او به سوی آنها بیاید.
📌تا ما نخواهیم، او نمی آید
کافیست از خودمان شروع کنیم...
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥ اگه یکی رو پیدا کردی همه چیز تموم بود، باهاش ازدواج نکن و بهش شـ ـک بکن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آغاز آشوب ها در مصر
اسرائیل میخواد ارتش مصر هم نابود کنه
🔸 پروژه هم مثل سوریه هست
اول آشوب سپس نابودی قدرت نظامی
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ آموزش تعمیر جاروبرقی در خانه
پندانه
✍ حکایت دنیای پَست
🔹قطره عسلی بر زمین افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجابانگیز بود، پس برگشت و جرعهای دیگر نوشید.
🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد.
🔹مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد، اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه مُرد.
🔸دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود.
🔹این است حکایت دنیای ما.
🔸چه زیبا مولای متقیان این دنیا را ناچیزتر از آب بینی بز و استخوان خوک در دست جذامی نام نهاد.
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با این ۵ کار اعتماد به نفستان را بیشتر کنید
﷽🪷ثواب یهویی امروزمون 🪷
ـ⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
🔹در کتب کشف الغمه و امالی شیخ طوسی، با سندهای معتبر وارد شده است که حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله فرمود:
🔸هر کس هر روز صد مرتبه بگوید «لا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبینُ» از فقر و وحشت قبر نجات مییابد و توانگری به او روی آورد.
📚امید درماندگان، ج۱، ص۵۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.▫️اینم پست امشبمون......
💢 بعضی دنیا رو میزنن کنار که به دنیا برسن...
😢😢ارباب هوامو داشته باش
🌹 #دعا_برای_مادر
🌸خدایا
اگه مادرم گناهی داشت
او را ببخشا و بیامرز..
🌸 مهربانا
اگر که غمگین بود
قلب او را خوشحال کن
اگر هم خوشحال بود
خوشحالی اش را بیشتر بفرما
🌸 عزیزا
اگر مادری بیماری و اندوهی دارد شفایش بده
اگر هر مشکلی دارد تو پناهش باش
🌸 خدایا
تمام مادران خوب دنیا را
همیشه یار و یاورشان باش و به آنها
عمر باعزت پر از شادی و سلامت عطا بفرما...
و مادران عزیز آسمانی را قرین رحمتت بفرما..
🌸الهی آمین🤲
مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد.
تا نزدیک غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،
پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟
گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا...
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است..