eitaa logo
همسفر تا بهشت
348 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
95 فایل
ادمین کانال 👉 @pasokhgoo31 🌹کپی=صلوات احکام ویژه متاهلین: @ahkam5 وبلاگمون👇 http://hamsafar.loxblog.com/ لینک جوین کانال https://eitaa.com/joinchat/2681274372C51ca9a2bbb ـــــــــ حالا این آخری، یه صلوات میفرستی؟!
مشاهده در ایتا
دانلود
5.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بغض حاج اسماعیل قاآنی و اشک‌های مردم و فرزندان سردار هنگام قرائت وصیتنامه حاج قاسم @Bisimchimedia @haamsafar
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸چشمهایش ...🔸 من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم وقتی یک حالتی پیدا بکند، دریدگی نداشته باشد، خیرگی نداشته باشد، حیا داشته باشد، مثل حالت نیمه خوابی داشته باشد، به این حالت می گویند «چشم بیمار». شما نگاه به چشم بکنید، چشمش محبت دارد. این چشم، خیره نیست. به خاطر روحش است که شما این را می بینی. انسان در چشمش تجلی می کند. وقتی یک کسی قلب دارد، وقتی نگاه به برادر دینی اش می کند، او را دگرگون می کند. * (بیانات در مسجد نور الاصفیاء تهران. 1395/07/06) @haerishirazi @haamsafar
یک انقلابی دو آتیشه! 🔻 ...حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» بودم و بدون ترس از احدی، بی‌محابا [علیه رژیم] حرف می‌زدم... با تعدادی از جوان‌های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می‌کردیم... عمدهٔ شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. 🔸 اواخر سال ۵۶ بود. مدت‌ها امتحان برای گواهی‌نامه رانندگی می‌دادم. قبول شده‌بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهی‌نامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری‌نسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهی‌نامه‌ات رو خمینی امضا کرده؛ آماده‌است تحویل بگیری.» من از طعنهٔ او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه‌دار دیگر هم وارد شدند... هیچ راه گریزی نبود. آن‌ها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان می‌گفتند: «تو شب‌ها می‌روی دیوارنویسی می‌کنی؟!» آن‌قدر مرا زدند که بی‌حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آن‌ها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن‌چنان ضربه‌ای به شکمم زد که احساس کردم همهٔ احشای درونم نابود شد. به‌رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که می‌کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم... سه روز از شدت درد تکان نمی‌توانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس می‌کردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ...با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شده‌بود. 📚 | زندگینامه‌ی خودنوشت سردار شهید حاج 📖 صص ۶۴ تا ۶۷ ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) @harfehesab114 @haamsafar