eitaa logo
هابیلیان
4.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
815 ویدیو
2 فایل
☀️چند جوانی که قصد داریم ندای هل من ناصر مولایمان را جواب دهیم ☀️سکون و سکوت را جایز نمی دانیم ولی از سهو و اشتباه هم در امان نیستیم و نیازمند یاری دوستان کانال دوم؛ @Fadak_Channel @Aghl_Sorkh instagram.com/_u/habiliyan_fadak
مشاهده در ایتا
دانلود
پاییز چهارصد و یک یادت هست؟ روزهایی که فشار سنگین براندازان وابسته به اسراییل و آمریکا باعث شده بود بعضی ورزشکاران ایرانی جرات نکنند سرود ملی‌شان را بخوانند و با پرچمشان دور افتخار بزنند؟ دیکتاتوری شان یادت هست؟ یادت هست دهانت را می‌بوییدند مبادا گفته باشی تیم ملی را دوست دارم؟ حالا شادی یک ملت از پیروزی ناهید کیایی را ببین و از خودت بپرس چگونه‌ آن همهمه‌ها و فریادها و رجزخوانی‌های خود پهلوان خوان براندازان وابسته به پول سعودی و اسراییل دود شد و به هوا رفت. حالا رقص سعید اسماعیلی را ببین و این را در خاطرت حک کن که اعتراض و مخالفت با نظام سیاسی حاکم حق تو ایرانی است اما هرکسی که به دولتی اجنبی وابسته شود در تاریخ ایران زنده به گور می‌شود. @Habiliyan
وقتی پاخیتانوف، کنسول روس به ستارخان پیشنهاد کرد که بیرق کنسولخانه را به سر درِ خانه اش بزند تا در امان دولت روس باشد، ستارخان جمله ای گفت که در تاریخ ماند: "ژنرال روس! من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند، من به زیر بیرق بیگانه نروم" ❤️وطن❤️ @Habiliyan
وارد عراق شدیم رفتیم سمت گاراژ ماشین ها برای رفتن به کاظمین ، رفیقم با یه پسر نوجون که موهای توی صورتش کامل درنیومده بود برای رفتن به کاظمین ده هزار دینار توافق کرد، رفتیم سمت ماشینش بعد از یه مقدار پیاده روی رسیدیم به ماشینش ، مسافرها هم فقط من و چهارتا رفقام بودیم، باید چند نفر دیگه جور میکردیم که زودتر راهی شیم تا به گرما نخوریم با یکی از رفقا رفتیم کمکش، نوجون راننده خیلی آروم بود و بنظرم شاید یکم خجالتی اصلا شبیه بقیه راننده های عراقی که تا حالا دیده بودم نبود بعضی وقت ها وقتی یه مسافر میدید با اشاره بهم می‌گفت برم باهاشون صحبت کنم، بعد از کلی معطلی با چند تا ترفند بالاخره ماشین رو با رفیقم پر کردیم و راهی شدیم، بعد از چند کیلومتر نگه داشت برای صحبونه، پیاده شدیم من صحبونه خورده بودم و منتظر بقیه بودم که یه دفعه دیدم این نوجون اومده پیشم و داره به پرچم حشدالشعی و شهدا اشاره می‌کنه و مدام میگه که «کل شیعه العراقی حشدالشعبی » تازه معلوم شد از اون عشق مقاومت هاست وقتی یکی یکی فرمانده های حشد رو که می‌شناختم با اسم گردان هاشون رو گفتم گل از گلش شگفت انگار رفیق هزارسالش رو پیدا کرده باشه اسمش رو پرسیدم و گفت عباسه بچه شهر کوت عراق، ماشین تکمیل بود و باید می‌رفتیم سریع رفت تو ماشین پشت فرمون و تا من جاگیر بشم دیدم گوشیش رو برداشته و عکس بک‌گراند صفحه گوشیش رو گرفته جلوم و با نگاهش اصرار داره که ببینمش، عکس رو دیدم یکم جاخوردم یه عکس خیلی قشنگ از آقا بک گراند گوشیش بود ، اصلا به تیپش نمی‌خورد متولد ۲۰۰۶ بود یعنی تازه ۱۸ سالش شده بود و به قول خودمون دهه هشتادی بود ، تیپش هم امروزی بود و اصلا شبیه بقیه عراقی ها نبود شروع به حرف زدن که کرد احساس کردم رفیقه ۳۰ ساله خودمه همینجوری که گوشی به دست رو به ما بود داشت می‌گفت که مقلد رهبریه و من هم هر جوری بود بهش حالی کردم که دمش گرم همش احساس میکنم دوباره میبینمش آرزو که بر جوانان 😁 عیب نیست شاید اگه قسمت شد و توی رکاب حضرت بودیم یه روز بغل دستیم رو که نگاه کردم و عباس رو ببینم ان‌شاءالله که اون رو دور نیست @Habiliyan
15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با همچین مردمی طرفی ... @Habiliyan ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ما را در ایتا دنبال کنید: 👇 ✅ https://eitaa.com/Fadak_Channel
24.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای جاماندگان اربعین @Habiliyan ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ما را در ایتا دنبال کنید: 👇 ✅ https://eitaa.com/Fadak_Channel
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخن دیروز حکیم عصرمان را آویزه گوش کنیم: «هدف زندگی بندگی است » @Habiliyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌افاضات جدید حسن آقامیری: «بجای انتقام، با فضل برخورد کنید با اسرائیل؛ همانطور که در نهج‌البلاغه آمده!» ‌ایشون یادش نمیاد امیرالمومنین (علیه السلام )خیبر رو فتح کرد یا اون براش نمیصرفه؟ @Habiliyan
❤️🥹 @Habiliyan
برای چاره همین مشکلات است که یونسکو هست و فائو و دیگر تشکیلات نیمه خیریه بین المللی. ولی این گودال میان شرق و غرب را، با خیرات و مبرات نمیتوان پر کرد. شرقی باید بتواند با همه فقرش، شخصیت خود را در این بازار آشفته، راضی شده ببیند. باید عدالت بین المللی را لمس کند. باید بتواند به میل خودش حکومت داشته باشد. و در این داد و ستد، طرف صاحب اختیار باشد. فقط بدین صورت است که مشکلات بین المللی حل خواهد شد. بصورت فعلی، همه ما، چه شرقی چه غربی، فقط کمک کنندگانیم به گردش امر کارخانه های اسلحه سازی. 📚سفر امریکا، جلال آل احمد @Habiliyan
امان از اطرافیان... معنی «حفظه الله» روز تنفیذ، الان بهتر مشخص میشه @Habiliyan
کریم خان زند هر روز از صبحگاه تا چاشت برای دادخواهی ستمدیدگان می نشست و به شکایت مردم رسیدگی می کرد. یک روز مرد حیله گری نزد او آمد، همین که خواست وارد شود، چنان گریه کرد که دل شهریار به حال او سوخت. هر چه می خواست سخن بگوید، گریه به او مجال نمیداد. پادشاه دستور داد او را به آسایشگاه ببرند تا کمی آرام بگیرد. ساعتی نگذشته بود که غم و اندوهش فرو نشست؛ او را نزد شاه آورند. کریم خان قبل از آن که به خواسته اش رسیدگی کند، از او دلجویی کرد، آن گاه از کارش پرسید. مرد حیله گر گفت: من کور مادرزاد بودم. عمر خود را تا چندی پیش به همان وضع گذراندم تا این که روزی افتان و خیزان به آرامگاه پدر شما رفتم، در آن جا دست توسل به مزار شریف آن مرحوم زدم و از ایشان خواستم دو چشمم بینا شود. سپس آنقدر گریه کردم که بی حال شدم و در همان حال به خواب رفتم، در عالم خواب مردی جلیل القدر را مشاهده کردم که به بالین من آمد و دست بر چشمانم گذاشت، او گفت: من ابوالوکیل پدر کریم خان زند هستم. چشم تو را شفا دادم، اکنون با خاطری آسوده حرکت کن. از خواب بیدار شدم، چشم هایم بینا شده بودند و جهان تاریک برایم روشن شده بود. این گریه ی من برای ستایش و سپاسگزاری بود. شرفیاب شدم تا به عرض برسانم که فرزند چنین پدری هستید و چون زندگی تازه ای یافتم به پیشگاه شما آمدم تا خود را برای همیشه جزو دوستداران شما معرفی کنم و عرض کنم که از هیچ گونه خدمتگزاری دریغ ندارم. پس از آن که سخن آن مرد تمام شد، کریم خان امر کرد دژخیم را حاضر کنند. وقتی دژخیم آمد، دستور داد چشمهای او را بیرون آورد. کسانی که در بارگاه حضور داشتند، برای آن مرد تقاضای گذشت و عفو کردند و عرض کردند که او به امید کرم کریم آمده است. کریم خان از این کار منصرف شد؛ ولی فرمان داد او را به چوب بستند. آن گاه شهریار گفت: پدرم تا وقتی زنده بود، در گردنه ی بید سرخ دزدی میکرد، زمانی که من به این مقام رسیدم، عده ای چاپلوس برای خوش آیند من بر آرامگاهش مقبره ای ساختند و آن جا را عیناق ابوالوکیل نامیدند، اکنون توای دروغگوی چاپلوس! او را صاحب کرامت معرفی میکنی؟! ای کاش چشمهایت را در می آوردم، تا برای مرتبه ی دوم چشمهایت را از او می گرفتی؟ 🔰 منبع: هزار و یک حکایت اخلاقی جلد اول @Habiliyan