وارد عراق شدیم رفتیم سمت گاراژ ماشین ها برای رفتن به کاظمین ، رفیقم با یه پسر نوجون که موهای توی صورتش کامل درنیومده بود برای رفتن به کاظمین ده هزار دینار توافق کرد، رفتیم سمت ماشینش بعد از یه مقدار پیاده روی رسیدیم به ماشینش ، مسافرها هم فقط من و چهارتا رفقام بودیم، باید چند نفر دیگه جور میکردیم که زودتر راهی شیم تا به گرما نخوریم با یکی از رفقا رفتیم کمکش، نوجون راننده خیلی آروم بود و بنظرم شاید یکم خجالتی اصلا شبیه بقیه راننده های عراقی که تا حالا دیده بودم نبود بعضی وقت ها وقتی یه مسافر میدید با اشاره بهم میگفت برم باهاشون صحبت کنم، بعد از کلی معطلی با چند تا ترفند بالاخره ماشین رو با رفیقم پر کردیم و راهی شدیم، بعد از چند کیلومتر نگه داشت برای صحبونه، پیاده شدیم من صحبونه خورده بودم و منتظر بقیه بودم که یه دفعه دیدم این نوجون اومده پیشم و داره به پرچم حشدالشعی و شهدا اشاره میکنه و مدام میگه که «کل شیعه العراقی حشدالشعبی » تازه معلوم شد از اون عشق مقاومت هاست وقتی یکی یکی فرمانده های حشد رو که میشناختم با اسم گردان هاشون رو گفتم گل از گلش شگفت انگار رفیق هزارسالش رو پیدا کرده باشه اسمش رو پرسیدم و گفت عباسه بچه شهر کوت عراق، ماشین تکمیل بود و باید میرفتیم سریع رفت تو ماشین پشت فرمون و تا من جاگیر بشم دیدم گوشیش رو برداشته و عکس بکگراند صفحه گوشیش رو گرفته جلوم و با نگاهش اصرار داره که ببینمش، عکس رو دیدم یکم جاخوردم یه عکس خیلی قشنگ از آقا بک گراند گوشیش بود ، اصلا به تیپش نمیخورد متولد ۲۰۰۶ بود یعنی تازه ۱۸ سالش شده بود و به قول خودمون دهه هشتادی بود ، تیپش هم امروزی بود و اصلا شبیه بقیه عراقی ها نبود شروع به حرف زدن که کرد احساس کردم رفیقه ۳۰ ساله خودمه همینجوری که گوشی به دست رو به ما بود داشت میگفت که مقلد رهبریه و من هم هر جوری بود بهش حالی کردم که دمش گرم
همش احساس میکنم دوباره میبینمش آرزو که بر جوانان 😁 عیب نیست شاید اگه قسمت شد و توی رکاب حضرت بودیم یه روز بغل دستیم رو که نگاه کردم و عباس رو ببینم انشاءالله که اون رو دور نیست
@Habiliyan
هدایت شده از فدک الزهرا | مذهبی، سیاسی و فرهنگی
15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اربعین با همچین مردمی طرفی ...
@Habiliyan
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
ما را در ایتا دنبال کنید: 👇
✅ https://eitaa.com/Fadak_Channel
هدایت شده از فدک الزهرا | مذهبی، سیاسی و فرهنگی
24.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای جاماندگان اربعین
#آیت_الله_میرباقری
@Habiliyan
➖ ➖ ➖ ➖ ➖ ➖
ما را در ایتا دنبال کنید: 👇
✅ https://eitaa.com/Fadak_Channel
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخن دیروز حکیم عصرمان را آویزه گوش کنیم:
«هدف زندگی بندگی است »
@Habiliyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افاضات جدید حسن آقامیری: «بجای انتقام، با فضل برخورد کنید با اسرائیل؛ همانطور که در نهجالبلاغه آمده!»
ایشون یادش نمیاد امیرالمومنین (علیه السلام )خیبر رو فتح کرد یا اون براش نمیصرفه؟
@Habiliyan
برای چاره همین مشکلات است که یونسکو هست و فائو و دیگر تشکیلات نیمه خیریه بین المللی. ولی این گودال میان شرق و غرب را، با خیرات و مبرات نمیتوان پر کرد. شرقی باید بتواند با همه فقرش، شخصیت خود را در این بازار آشفته، راضی شده ببیند. باید عدالت بین المللی را لمس کند. باید بتواند به میل خودش حکومت داشته باشد. و در این داد و ستد، طرف صاحب اختیار باشد. فقط بدین صورت است که مشکلات بین المللی حل خواهد شد. بصورت فعلی، همه ما، چه شرقی چه غربی، فقط کمک کنندگانیم به گردش امر کارخانه های اسلحه سازی.
📚سفر امریکا، جلال آل احمد
@Habiliyan
امان از اطرافیان...
معنی «حفظه الله» روز تنفیذ، الان بهتر مشخص میشه
@Habiliyan
کریم خان زند هر روز از صبحگاه تا چاشت برای دادخواهی ستمدیدگان می نشست و به شکایت مردم رسیدگی می کرد. یک روز مرد حیله گری نزد او آمد، همین که خواست وارد شود، چنان گریه کرد که دل شهریار به حال او سوخت. هر چه می خواست سخن بگوید، گریه به او مجال نمیداد. پادشاه دستور داد او را به آسایشگاه ببرند تا کمی آرام بگیرد. ساعتی نگذشته بود که غم و اندوهش فرو نشست؛ او را نزد شاه آورند. کریم خان قبل از آن که به خواسته اش رسیدگی کند، از او دلجویی کرد، آن گاه از کارش پرسید. مرد حیله گر گفت: من کور مادرزاد بودم. عمر خود را تا چندی پیش به همان وضع گذراندم تا این که روزی افتان و خیزان به آرامگاه پدر شما رفتم، در آن جا دست توسل به مزار شریف آن مرحوم زدم و از ایشان خواستم دو چشمم بینا شود. سپس آنقدر گریه کردم که بی حال شدم و در همان حال به خواب رفتم، در عالم خواب مردی جلیل القدر را مشاهده کردم که به بالین من آمد و دست بر چشمانم گذاشت، او گفت: من ابوالوکیل پدر کریم خان زند هستم. چشم تو را شفا دادم، اکنون با خاطری آسوده حرکت کن. از خواب بیدار شدم، چشم هایم بینا شده بودند و جهان تاریک برایم روشن شده بود. این گریه ی من برای ستایش و سپاسگزاری بود. شرفیاب شدم تا به عرض برسانم که فرزند چنین پدری هستید و چون زندگی تازه ای یافتم به پیشگاه شما آمدم تا خود را برای همیشه جزو دوستداران شما معرفی کنم و عرض کنم که از هیچ گونه خدمتگزاری دریغ ندارم.
پس از آن که سخن آن مرد تمام شد، کریم خان امر کرد دژخیم را حاضر کنند. وقتی دژخیم آمد، دستور داد چشمهای او را بیرون آورد. کسانی که در بارگاه حضور داشتند، برای آن مرد تقاضای گذشت و عفو کردند و عرض کردند که او به امید کرم کریم آمده است. کریم خان از این کار منصرف شد؛ ولی فرمان داد او را به چوب بستند.
آن گاه شهریار گفت: پدرم تا وقتی زنده بود، در گردنه ی بید سرخ دزدی میکرد، زمانی که من به این مقام رسیدم، عده ای چاپلوس برای خوش آیند من بر آرامگاهش مقبره ای ساختند و آن جا را عیناق ابوالوکیل نامیدند، اکنون توای دروغگوی چاپلوس! او را صاحب کرامت معرفی میکنی؟! ای کاش چشمهایت را در می آوردم، تا برای مرتبه ی دوم چشمهایت را از او می گرفتی؟
🔰 منبع: هزار و یک حکایت اخلاقی جلد اول
@Habiliyan
💡آیا میدونید ریشه اختلاف های امروزی بین ایران و شیخ نشین های حاشیه خلیج فارس درباره جزیره های تنب بزرگ و ... از کجا سرچشمه میگیره؟
سِر دنیس رایت، سفیر انگلیس در ایران(۱۹۶۳_۱۹۷۱):
"از سال های ۱۸۸۰ بر سر مالکیت ۴ جزیره کوچک میان ایران و انگلیس اختلاف مکرری بروز کرد. این جزائر عبارت بودند از تنب بزرگ و کوچک، بوموسی و سیری که همه در اطراف تنگه هرمز قرار داشتند.
از زمانیکه شیوخ قاسمی[☆] به عنوان حُکام بندر لنگه به ایران مالیات میدادند، در مورد این جزائر مشاجره ایی نداشتند وبطور کلی متعلق به ایران بودند. ولی پس از کشمکش و کشتار در میان قبیله ی قاسمی و تعیین حاکم ایرانی برای بندر لنگه، شیوخ عرب از آن سوی ساحل سر برداشتند و انگلستان هم از ادعایشان پشتیبانی کرد که این جزائر سرزمین پدری این اعراب است و حاکمیت آنها به عهده شیوخ قاسمی رأس الخیمه و شارجه است و چنین نتیجه گرفتند که حاکمیت بر این جزائر حق این اعراب است.
از نظر ایرانیان این استدلال بی معنی بود چون میدیدند ساکنان جزیره، ولو اینکه همگی عرب بودند و غیر ایرانی، حق حاکمیت ایران را با پرداخت مالیات تایید می کردند و آنچه روزی متعلق به ایران بوده نمیتوانست ناگهان مال اعراب شود."
☆: شیوخ قاسمی، اعرابی غیر ایرانی بودند که در جزائر ایرانی زندگی میکردند و مالیات میدادند.
#تاریخ_بخوانیم
📚انگلیسیان در ایران، سر دنیس رایت، نشر اختران
@Habiliyan