یادآوری:
۱. اگر یه آدم خوب پیدا کردی دنبال یه آدم عالی نگرد.
۲. با آدم خسیس مسافرت نرو.
۳. با آدم شکاک ازدواج نکن.
۴. همیشه نیاز نیست حرف گوش بدی.
۵. غریبه رو با ضمیر مفرد صدا نکن.
۶. کسی حق نداره با ذکر «جنبه داشته باش» و به بهونه شوخی بهت توهین کنه.
۷. وقتی ازت تعریف میکنن، خودتو نکوب، فقط تشکر کن.
۸. اون محبتی که با التماس بهت میرسه، مفت نمیارزه، توجه و محبت رو گدایی نکن.
۹. به قیافه نیست، به اخلاقم نیست، معلوم نیست به چیه.
۱۰. رابطهای که برای ادامهدار شدنش، مجبور بشی آرامشتو بفروشی، زندگیتو به فنا میده.
مثبت فكر كنيد
آدمها از ترس وحشی میشوند،
از ترس به قدرت رو میآورند که چرخ آدمهای دیگر را از کار بیندازند؛
وگرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست، به قدر همه هم هست
اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
چرا کتاب نمیخوانند؟
چرا هیچچیز از تاریخ نمیدانند؟
چرا ما این همه در تیره بختی تکرار میشویم؟
این همه جنگ...
این همه آدم برای چه چیزی کشته شدهاند!
که آن چیز حالا دستشان نیست،
و دست بچههاشانم نیست..؟!
📕 سال بلوا
✍🏻 #عباس_معروفی
نحوه فعال سازی هورمون های شادی:
دوپامین: فعال کننده انگیزه، یادگیری و لذت
- غذا خوردن
- خواب کافی
- دوش گرفتن
- به انجام رساندن کارها
سروتونین: بهبود خلقوخو، اجتماعی شدن
- آفتاب
- مدیتیشن
- طبیعت
- ورزش
اکسیتوسین: هورمون عشق، احساس اعتماد
- روابط اجتماعی
- کمک به دیگران
- تماس فیزیکی
- حیوانات خانگی
اندورفین: کاهش درد، کاهش استرس
- ورزش
- موسیقی
- خندیدن
- نفسهای عمیق
دنیا پر از افرادی است که منتظرند کسی از راه برسد و به آنها انگیزه بدهد تا به فردی تبدیل شوند که آرزو دارند.
مسئله این است که هیچ نجات دهنده ای نیست !
این افراد منتظر رسیدن اتوبوس ایستاده اند اما در خیابانی که هیچ اتوبوسی از آن نمیگذرد..
در نتیجه، اگر این اشخاص مسئولیت زندگی خود را بر عهده نگیرند و خود را تحت فشار قرار ندهند ممکن است برای همیشه منتظر بمانند و این کاریست که اکثر مردم انجام می دهند.
👤برایان تریسی🌱🌱
رنجها گنجهایی در دل خود دارند،
و دردها آسودگیهایی به همراه!
برای دیدن باید دیده گشود.
برای گشودن باید پردهها را زُدود،
زخمها چِشم میشوند و شکستها درس،
اگر هوشیاری باشد و شکیبایی یارش.
عزیزترین یارانمان در حقیقت چالش برانگیزترین لحظات زندگیمان میشوند و عدو سبب خیر میشود!
"هیچ آگاه شدنی بدون رنج نیست"
انسان و سمبلهایش
#کارل_گوستاو_یونگ
معاشرتی بودن گرايشی خطرناک و حتی تباه کننده است. زيرا ما را با کسانی در ارتباط قرار می دهد که بيشترشان از نظر اخلاقی فرومايه و از لحاظ ذهنی کند و منحط اند. تقريباً همه ی رنجهای ما از ارتباط با ديگران نشأت می گيرند.
📚در باب حکمت زندگی
👤 #آرتور_شوپنهاور
اندیشه حقیر انسان را حقیر نگه میدارد ، پس بزرگ بیندیش تا بزرگ شوی !
رویاها بازتابِ ذهنیاتِ ما هستند ، پس از تمبر یاد بگیر تا رسیدن به مقصد به نامه میچسبد !
آدم هایی که روح بزرگی دارند،
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید،
آدم های کوچک و حقیر
با عقده های بزرگ ترسناکترند...
چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند!!
چقدر این جمله جیم ران دلنشین هست :
افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
پس خود را در محاصره افراد موفق قراردهيد...
🌺🌺🌺
آرامش"به معنای آن نیست
که صدایی نباشد
مشکلی وجود نداشته باشد
یا کار سختی پیش رو نباشد
" آرامش" یعنی
در میان صدا،
مشکل و کارسخت
دلی آرام وجود داشته باشد
دلت سرشار از آرامش
🌺🌺🌺
شاد باشی
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا آن بود که فهمید تنها اصل ثابت جهان، بیثباتی است.
فقط بیثباتی است که ثبات دارد
و ما مدام در حال نقض این مهمترین قانون جهان هستیم.
مدام میخواهیم قرار و ثبات را حفظ کنیم در حالیکه
اصل جهان بر بیثباتی و تغییر است!
📕 داشتن يا بودن
👤اریک فروم
شما در جامعهای زندگی میکنید که کلمهی نمیدانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمه دیگری به گوشتان میخورد. چطور جماعتی تا قبل از این که بدانند که نمیدانند به دنبال دانستن خواهند رفت...مگر ممکن است؟
#جامعهشناسی_خودمانی
#حسن_نراقی
نشر #اختران
🌱💫
در رنگستان پائیز
پاییز همدم جانهای خسته است؛
جشنوارۀ رنگها و آواز برگهاست؛ صندوق خاطرات تلخ و شیرین ماست؛ از کودکی تا آخرین پاییز عمر.
پاییز فصل عشقهای زمینخورده است. ما خستهایم؛ همچون برگهای زرد و خشک که شاخۀ امید را رها میکنند و یکیک بر زمین نامرادی میریزند. پاییز صدای قدمهای ما در برهوت تنهایی است. از من نپرس که چند بهار از عمر تو میگذرد؛ بگو چند پاییز را تنها و سردرگریبان در کوچههای سرد و خلوت شهر قدم زدی. بپرس چند بار در کوچهباغهای رنگین پاییزی گم شدهای. بگو خوشتر از بازی با برگهای زرد و نارنجی، خاطرهای در سینه داری.
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست.
اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند.
غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است.
اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد….
نه! پاییز جز یک سخن ندارد:
هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند...
رضا بابایی
.
.
و آرش گفت: ای پدرِ پاک! مرا نیرو ببخش تا تیر بدان سوی توران بیفکنم!
پدرِ کیهان پاسخ داد: ای آرش! من نیرو به بازو میبخشم؛ به هستیِ تو! و حال آنکه از تو دیگر هیچ نمانده است؛ که همگان تو را پست میشمارند.
از تو تنها دلی مانده است که از من تواناتر است.
کمان به نیروی دل بکش!
و تیر با نیروی دل بیفکن!
باشد که از مرزِ جهان بگذرد!
اقتباس از:
آرش کمانگیر
بهرام بیضایی
مردم را که میشناسی!
مردم از ترسوها خوششان نمیآید، اگرچه خودشان چندان هم شجاع نیستند. آنها از ضعیف و ناتوان بیزارند. اگرچه خودشان هم کمتر قوی و توانا هستند. این مردمی که من دیدهام خود به خود حامی قدرت هستند. پشت کسی هستند که توانا باشد. اما اگر آن قدرت ضعیف شود، مردم خود به خود از او دور میشوند .
📚کلیدر
👤محمود دولت آبادی
شیخ محمود شبستری
گلشن راز
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
توانایی که در یک طرفةالعین
ز کاف و نون پدید آورد کونین
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز
چو خود را دید یک شخص معین
تفکر کرد تا خود چیستم من
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
جهان را دید امر اعتباری
چو واحد گشته در اعداد ساری
جهان خلق و امر از یک نفس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد
ولی آن جایگه آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست
به اصل خویش راجع گشت اشیا
همه یک چیز شد پنهان و پیدا
تعالی الله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالم
جهان خلق و امر اینجا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
همه از وهم توست این صورت غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر
یکی خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار
احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اول آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
بر او ختم آمده پایان این راه
در او منزل شده «ادعوا الی الله»
مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است
شده او پیش و دلها جمله از پی
گرفته دست دلها دامن وی
در این ره اولیا باز از پس و پیش
نشانی دادهاند از منزل خویش
به حد خویش چون گشتند واقف
سخن گفتند در معروف و عارف
یکی از بحر وحدت گفت انا الحق
یکی از قرب و بعد و سیر زورق
یکی را علم ظاهر بود حاصل
نشانی داد از خشکی ساحل
یکی گوهر برآورد و هدف شد
یکی بگذاشت آن نزد صدف شد
یکی در جزو و کل گفت این سخن باز
یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
یکی از زلف و خال و خط بیان کرد
شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
یکی از هستی خود گفت و پندار
یکی مستغرق بت گشت و زنار
سخنها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد
کسی را کاندر این معنی است حیران
ضرورت میشود دانستن آن
یکی از مجردی لذت میبره،
یکی از متاهل بودن؛ مهم اینه شاد و خوشحال باشن.
یکی امروز طلاق گرفته،
یکی امروز مادر شده؛
و هر دو احساس خوشبختی میکنند.
یکی بیرون از خونه کار میکنه،
یکی توی خونه کار میکنه؛
کار هر دو مورد تقدیره.
یکی خوشحاله وزن کم کرده،
یکی خوشحاله وزنش زیاد شده؛
همه برای نتیجه یکسان تلاش نمیکنند.
زندگی هیچکدوم از ما کاملا شبیه هم نیست،
برای احساس خوشبختی مجبور نیستیم مثل هم باشیم.
هر کسی مسیر خودشو داره.
بودا میگوید:
وقتی ذهن خالی و ساکت است،
تو خردمند هستی
دانش از بیرون میآید
خردمندی از درون طلوع میکند
دانش تولید سروصدا میکند
خردمندی بیشتر و بیشتر سکوت را میآورد
انسان خردمند آهستهآهسته ساکت میشود. حتی اگر صحبت کند، سخنانش طعمی از سکوت را، موسیقی سکوت را حمل میکنند.
- اشو
بودن، یا نبودن: مسئله این است
آیا شایستهتر آن است که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفاپیشه تن دردهیم،
یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم
تا آن دشواریها را از میان برداریم؟
مردن، آسودن - سرانجام همین است و بس؟
و در این خواب دریابیم که رنجها و هزاران زجری که این تن خاکی میکشد، به پایان آمده.
پس این نهایت و سرانجامی است که باید آرزومند آن بود.
مردن… آسودن… و باز هم آسودن… و شاید در احلام خویش فرورفتن.
آری! مشکل همین جاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ
پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید میآید
ما را به درنگ وامیدارد؛ و همین مصلحتاندیشی است
که اینگونه بر عمر مصیبت میافزاید.
وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،
اهانت فخرفروشان، رنجهای عشق تحقیرشده، بی شرمی منصب داران
و دست ردّی که نااهلان بر سینه شایستگان شکیبا میزنند، همه را تحمل کند،
در حالی که میتواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟
کیست که این بار گران را تاب آورد،
و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟
اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،
از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،
اراده آدمی را سست نماید.
و وا میداردمان که مصیبتهای خویش را تاب آوریم،
نه اینکه به سوی آنچه بگریزیم که از آن هیچ نمیدانیم.
و این آگاهی است که ما همه را جبون ساخته،
و این نقش مبهم اندیشه است که رنگ ذاتی عزم ما را بیرنگ میکند.
و از این رو اوج جرئت و جسارت ما
از جریان ایستاده
و ما را از عمل بازمیدارد.
دیگر دم فرو بندیم، ای افیلیای مهربان! ای پریرو، در نیایشهای خویش، گناهان مرا نیز به یاد آر.