eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
7.1هزار ویدیو
295 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا @khademmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* آخرین باری که حسین میخواست به جبهه برود مادرم عازم سفر سوریه بود.موقع خدا حافظی به مادرم گفت:مادر هر چه می خواهی مرا نگاه کن.این دفعه،دفعه آخر است.شاید دیگر نتوانی حسینت را ببینی. مادم فکر کرد او طبق معمول شوخی می کند.جوابش را داد: نه مادر ان شاا... می روی وسالم بر می گردی. حسین گفت:نه مادر شوخی نمی کنم هر وقت رفتی حرم حضرت زینب(س) دعا کن من شهید بشوم. مادر وقتی که فهمید این بار حرفش کاملا جدی است،غم چهره اش را گرفت.. پدرم نگاهی به حسین کرد وگفت:بابا الآن وقت این حرف نبود نباید در چنین موقعیتی این حرف را می زدی. حسین مودبانه گفت: چه فرقی می کند حاج آقا بهتراست از قبل خودش را آماده کند. مادرم گفت:حسین دیگر نمی خواهد به جبهه بروی من طاقت ندارم. حسین گفت:مادر! امام حسین(ع) فقط مشکی پوش نمی خواهد،از اینها فراوان دارد. امام حسین(ع) رهرو می خواهد. 📕:نخل سوخته @hadi_soleymani313
*﷽* شب عید بود همه خانواده دور هم جمع بودند.چون اکثرا فرهنگی بودیم،هر کدام یک سکه از طرف اداره به عنوان عیدی گرفته بودیم. حسین هم از منطقه آمده بود.آن شب خیلی از جبهه ورزمندگان صحبت کرد.در آخر گفت همه سکه هایشان را برای جنگ بدهند. کسی مخالفت نکرد.هر کس سکه خود را آورد و به او داد.وقتی سکه مرا گرفت حرف جالبی زد که هیچ وقت از ذهنم نمی رود. گفت:سکه را بده به من نگو سکه را دادم به حسین ، بگو سکه را دادم به خدا. بگذار نیتت خالص باشد.اگر به جبهه ها کمک می کنی در واقع با خدا معامله می کنی. 📕:نخل سوخته 🌷عارف لشکر ثارالله کرمان @hadi_soleymani313
*﷽* سخنان ماندگار و به یاد ماندنی سردار داعش زمان ما ، از خوارج زمان امام علی(ع) بدتر هستند.داعش شمشیرهای براق و برنده را روی گلوی اسرا می گذاشتند ، اما آن اسرا هیچ گاه از مذهب خود بر نگشتند و اینها تاثیرات کربلاست. شعار و حرکت امام حسین(ع) از ابتدا تا آخرش یکی بود و هیچ گاه تغییر نکرد. 📗: سردار دلها @hadi_soleymani313
*﷽* داشتم بدنش را می شستم ، چشمم به پاهای مجروحش افتاد. وقتی که دقت کردم ، دیدم پایش سوراخ است. یعنی حفره ای در آن ایجاد شده بود و دکتر ها یک لوله یک پلاستیکی کار گذاشته بودند ، که از این طرف می شد آن طرف را دید. به خاطر همین من پاهایش را خیلی آرامتر می شستم. سعی می کردم خیلی آهسته و با احتیاط کیسه بکشم. اما حسین گفت : هادی گفتم : بله. گفت : محکم بکش. روی این زخم ها را هم بکش. گفتم : آخر اذیت می شوی. تازه ممکن است خطرناک باشد. گفت : مگر چقدر کارشان دارم که تو اینقدر نازشان می کنی. این ها را من فقط در همین عملیات احتیاج دارم. تمام وجودم و این پاها را فقط برای این عملیات می خواهم نه بیشتر. آن لحظه حرفش را باور نکردم چون از آینده هیچ خبر نداشتم. 📕 :نخل سوخته @hadi_soleymani313
*﷽* در مکتب شهادت ‏کومله‌ها بشدت شکنجش کرده بودن، هیچ ناخنی در دست و پا نداشت،تمام ناخن هایش را کشیده بودند جای جای سرش شکسته و کبود بود، موهای سرش رو تراشیده و در روستا میگردوندن، شرط رهاییش توهین به حضرت امام(ره) بود اما او مقاومت کرد؛ پس از یازده ماه اسارت و شکنجه‌های بسیار در ۱۷ سالگی زنده بگورش کردن @hadi_soleymani313
*﷽* شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند سردار شهید محمد نصراللهی در نگاه سردار سلیمانی: شهید نصراللهی جانشین ستاد لشکر ثارالله از اون بچه های مخلص و بی ریا بود ساعت دو نیمه شب بود که خط پدافند ما درخواست مهمات فوری کرد سراسیمه وارد سوله شدم دیدم محمد با چشمانی خون گرفته نشسته و داره بندهای پوتین خود را باز میکنه که استراحت کند به او گفتم پوتین ها را در نیاور پاشو که اوضاع خیلی خرابه گفت چشم فورا پوتین ها را بست و برخاست و با ماشین مهمات به راه افتاد بعد از رفتن او به من گفتند که شهید نصراللهی سه شبانه روز هست که نخوابیده و پس از آن هم سه شبانه روز بین ما نبود نفهمیدم بالاخره استراحت کرد یا نه؟ ولی خلاصه سه روز بعد برای همیشه پرواز کرد که آرام بخوابد 🕊 ادامه دارد................. مکتب سردار سلیمانی
*﷽* شب اول عملیات بود که دیدم حاج قاسم گوشه ای از سنگر فرمانده ای نشسته و در حال نوشتن مطالبی توی سر رسیدش است. آرام آرام گریه می کرد و می نوشت.سرک کشیدم که ببینم چه می نویسد؟دقیق ندیدم اما مضمونش این بود: خط فاو را دعای بی بی فاطمه زهرا(س) و اشک بسیجی ها شکست... تا اینجا خوانده بودم که ؛یکدفعه حاج قاسم متوجه نگاه کنجکاو من شد و سر رسید را بست و چشم غره ای به من رفت. معمولا مطلبی که می نوشت، می داد به من که بخوانم،اما این دفعه خیلی خصوصی بود و نمی خواست کسی را در حال خودش شریک کند. عادت داشت هر موقع از کوران کارها خسته می شد می رفت گوشه ای می نشست و برای خودش مطلب می نوشت وآرام آرام گریه می کرد. 📚:حاج قاسم سلام 🎤:حمید رضا فراهانی مکتب سردار سلیمانی
*﷽* سخنان ماندگار و به یاد ماندنی سردار همه ملت ها به جانبازان و فداکاران به جامعه ، به دیده احترام می نگرند و این تقدس گرایی در جوامع مختلف ، متفاوت است. اما در اسلام جوهره جهاد، شهادت و از خودگذشتگی هوشمندانه ، هدفمند و مقدس است.
شخصیت متفاوت و خاصی داشت گاهی حاج قاسم برای بازدید به منطقه می آمد میگفتیم: مرتضی تو هم برو یک عکس با سردار بگیر! می گفت: حالا وقت برای عکس گرفتن زیاد است قصد ظاهرسازی نداشت واقعا به این کارها علاقه ای نداشت ... حتی وقتی فرماندهان دیگر برای بررسی منطقه می امدند به دلایل مختلف به قسمت های دیگر شهر می رفت.. میگفتیم: تو به منطقه تسلط داری بهتر است بمانی و راهنمایی کنی می گفت: دوستان عراقی هستند...آن ها بهتر از من منطقه را می شناسند هیچ وقت این روحیاتش را درک نکردیم... "شهید مرتضی حسین پور" مکتب سردار سلیمانی
*﷽* در مکتب شهادت در محضر شهدا راه شهید ، کلام شهید قرار بود بهش درجه سرلشگرى بدهند. گفتيم: به سلامتى مباركه بابا. خنديد. تند و سريع گفت: خوش بحالم. امّا درجه گرفتن ، فقط ارتقاى سازمانى نيست. وقتى آقا درجه رو بذارن رو دوشم ، حس مى كنم ازم راضيَن.وقتى ايشون راضى باشن ، امام عصر هم راضين ، همين برام بسه.
*﷽* 🖤سالروز شهادت جناب ‌میثم ‌تمّـــار تسلیت باد.🖤 ❣ورودی حرم میثم_تمار نوشته: 🌿 السلام علی شهید_العقیده و الولا 🌱 "سلام بر شهید عقیده و ولایت امیرالمومنین علے؏" ❤️ ابن زیاد ازمیثم پرسید: شنیده ام که علی کیفیت مرگ تو را گفته است؟ میثم جواب داد: آری، حضرت به من فرمود: تو را شخص پست و مزدور و پسر زن بدکاره ای دستگیر می کند و دست و پا و زبانت را می بُرد. ابن زیاد با شنیدن این حرف ها خشمگین شد و دستور داد دست و پای میثم را قطع کرده، ولی زبانش را نبرند تا دروغ امام علی(ع) آشکار شود. سپس دستور داد که او را با همان حال دار زنند. و او بر نخل آویزان کردند او شروع کرد به خطبه خواندن آنقدر بر علیه ظلم خطبه خواند که عبیدالله مجبورشد زبان او را نیزقطع کند و وعده امام علی (ع) تحق پیداکند. @hadi_soleymani313
*﷽* آقای برونسی ده یازده سالی از من بزرگ تر بودند. وقتی خواستگاری کردند، با این که همدیگر را می شناختیم، باز هم یک صحبت هایی مطرح شد. آن زمان در روستاها برایشان مهم بود که خواستگار چی دارد؟ و چی ندارد؟ پولدار است یا خیر؟ اما وقتی خاله ام برای آقای برونسی از من خواستگاری کردند، پدرم در جواب ایشان گفتند: که نماز و پاکی و صداقت این جوان را با کوهی از پول و خانه مجلل و این جور چیزها عوض نمی کنم. من هر وقت که صبح هنگام ، برای اقامه نماز جماعت بیرون می روم، قبل از شروع نماز می بینم ایشان زودتر از همه در مسجد حاضر است. 🎤 راوی: همسر شهید