🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و صد سلام به مخاطبای گل و عزیز
✅ تو این ایام که زیاد درباره شهید و شهادت و دفاع مقدس و راهیان نور صحبت میشه ، ما هم می خوایم یکی دو کتاب شهدایی بهتون معرفی کنیم
❇️ #سفر_سرخ کتابی از خاطرات زندگی شهید علم الهدی هست ؛
از شهید علم الهدی چی بگم براتون ؟ گفتن نمی خواد ! احتمالا همه می شناسین و اگه هم نمی شناسین پیشنهاد میدم این کتاب رو بخونین و عاشق این شهید بشین
📘 بخشی از کتاب رو با هم می خونیم :
" راننده شنی تانک را به سمت پیکر چند شهید هدایت کرده و از روی آن ها عبور کرد . حسین پاورچین ، پاورچین سنگر عوض کرد . بوی باروت چنگ می انداخت به سینه اش .
لباسش پر بود از لکه های خون شهدا .
دود و آتش دشت هویزه را فرا گرفت . هوا خفه و خاک آلود بود ؛ شبیه روز عاشورای کربلا . با (الله اکبر) جان گرفت و ردیفی از عراقی ها را به رگبار بست ."
⁉️ "تنهایی در دشتی که پر از تانک دشمن است ، با تنهایی در شبی که در سنگر خلوت کرده بودم ، چه تفاوتی دارد ؟ آیا خدا مرا می پذیرد ؟ این تانک ها مرا یاد شبی می اندازند که مقابل منزل تیمسار شمس تبریزی دستگیر شدم . تانک همیشه می خواهد هیبت خود را به رخ پیاده نظام بکشد .
🔰 یک هو ، مثل پلنگ از جا کنده شد . تانکی که جلو کشیده بود ، شلیک کرد . با موج انفجار ، پیکر حسین پرت شد هوا و افتاد کنار سنگر . نور آتشی که از تانک عراقی زبانه می کشید ، تا سنگر حسین قد کشیده بود . اکنون چهره حسین و یارانش کاملا نورانی شده بود .
"سکوت دشت هویزه را فرا گرفت . شب ، صحنه نبرد را در سیاهی خود جای داد ، جز سنگر حسین و یارانش ..."