✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
⚪️ این دفعه هم شیفت شب رفتم بیمارستان...
با تاخیر رسیدم
موقع تحویل لباس بهم گفت شام خوردی؟!
گفتم نه
گفت بیا این آخریش قسمت تو بوده...
رفتم بالا تو بخش...
علی خانی با سید زین العابدین هم بودن...
خوشحال شدم از دیدنشون.
یکی از خانم ها بالا آورد...
به آقا قریبی گفتم...
گفت برو یه ملحفه از اتاق کثیف بردار پاک کن، بعدم تی بکش...
خیلی سختم بود...
بیمار خانم بود، عذر خواهی کرد...
باهاش صحبت کردم تا آروم بشه...
اهل لاهیجان بود...
📹 رفتم سراغ فیلم گرفتن از بچه های داوطلب...
یکیشون خیلی خوب بود...
رزمنده سوریه بود...
میگفت تلاش برای هدف واحدِ مشترک و خطر پذیری رو من دو جا دیدم. یکی سوریه یکی هم اینجا...
🔅 برگشتم پیش علی و سید...
یه پیرزن ترک نورانی که موهاشو حنا گذاشته بود ناله میکرد...
به ترکی میگفت اولرم، اولرم...
گفتم نه مادر...
نمیمیری...!
اشاره کرد به بند اکسیژن پشت سرش...
تنگ شده بود، شل کردم...
دیشب که با ویلچر آوردنش، یه بوقچه نون خشک رو پاش باز کرده بود داشت میخورد...
با سید زین العابدین کمک کردیم کاراش رو انجام بده.
سید خیلی خوبه...
واقعن شجاعت رو توش حس میکنم...
ریزه میزه و بی ادعاست
هر کاری رو بدون تعلل انجام میده...
هرکاری...
رفتم طبقه بالا مصاحبه بگیرم...
بخش زایمان بود که الان شده قرنطینه...
پرستارای اینجا خیلی شادن...!
میگفتن ما از کهنه عوض کردن به اینجا رسیدیم...
فضای حاکم خیلی زنانه ست...
یکیشون رد که شد گفت تقبل الله..!!
🎥 با دونفر از بچه ها مصاحبه کردم...
توی قاب تصویر حرم مادرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) بود...
برگشتم پایین و با علی شروع کردم گپ زدن.
علی هم مثل من و سید، طلبه است. میگفت اینا بعضیاشون اولا یه طور دیگه نگاهم میکردن بعد که فهمیدن دانشگاه بودم نگاهشون عوض شد بعد که گفتم صنعتی اصفهان بودم خیلی براشون جالب شد.!!
منم دو بار پیش پرستارا به عمد گفتم: علی دانشگاه چی خوندی؟!!
خدا قبول کنه...!
🔷 خوابیدم...
علی و سید بیدار موندن...
به علی گفتم برا نماز صبح صدام کن...
بعد نماز صبح دعای عهد...
یا محیی الموتی و ممیت الاحیا...
یاد آقام اوفتادم...
خدارحمتش کنه...
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
🔰خانه طلاب جوان
✌️ #قطبی
@hadiqotbi