eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 عاشقانه‌های وهب ِ شهدای مدافع حرم شهید هادی شجاع 📲 مجموعه استوری‌هایی از روایت زندگی مشترک ۴ روزه شهید هادی شجاع و همسر صبورش 💐 شادی روح شهید شجاع صلوات 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌺دلنوشته ایی از مدافع حرم 🌺 قرارمان به برگشتنت بود.... به دوباره دیدنت .... اما تو اکنون آنجا آرام گرفته ای.... بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت ..... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
100 بی حرف وایستاد و دیگه چیزی نگفت ...چند قدم رفتم و دوباره وایستادم ... برگشتم طرفش _کاش این چیزا رو زودتر بهم میگفتین ... قبل از اینکه .... سرش رو انداخت پایین و با لحنی که توش شرمندگی موج میزد گفت : _حق با شماست کوتاهی کردم . واقعا متاسفم .. شاید اگه زودتر شخصیت شما رو میشناختم قبل از اینکه کار به اینجا برسه همه چیز رو میگفتم اشکهای روی صورتم رو با دست پاک کردم و با گفتن خداحافظ از دفترش اومدم بیرون ... از دیدن قیافه خودم توی آینه آسانسور ترسیدم ... حقته الهام ! رفتی با کی دوست شدی بدبخت ؟ با آدمی که ۱۰ سال ازت بزرگتر بود کسی که لیاقت نداشت حتی زن و بچه بی گناه و مریضش رو حفظ کنه !؟ زن و بچه ! وای خدای من ... من چیکار کردم ؟ پارسا با من چیکار کرد !؟ حس خفگی بهم دست داده بود ... حالا میفهمیدم چرا میره شیراز ... چرا میره بیمارستان ... پس این مامانش نبود که مریض بود زنش بود ! زنی که بدون شوهرش با یه بچه سه ساله داره اونجا با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکنه و شاید اصلا خبر نداره که شوهرش توی تهران به جای کار کردن هزار تا غلط دیگه هم میکنه ! عوضی ... با چه رویی از شیراز بهم زنگ میزد و میگفت دل تنگمه ؟! با ایستادن آسانسور به کندی اومدم بیرون ...هنوزم نمیتونستم تا با چشم خودم ندیدم باور کنم ! شاید میخواستم خودمو گول بزنم ! این بار گناه زیادی سنگین بود برای شونه های نحیف من ! تازه از ساختمون شرکت خارج شده بودم که یه مرد مسن جلوم رو گرفت و گفت : _خانوم صمیمی؟ سرم رو تکون دادم که یعنی خودمم در ماشینش رو باز کرد و گفت : _راننده شرکت هستم آقای شکیبا دستور دادن برسونمتون بفرمایید با این حال بد چی بهتر از این ... بدون هیچ حرفی نشستم عقب ... بعدا از اشکان تشکر میکنم الان کارای مهم تری دارم . مقصدمو به راننده گفتم و سرم رو چسبوندم به شیشه ... میخواستم صورتم رو که داغ کرده بود یکم خنک کنم . حس میکردم بدبخت ترین آدم روی زمینم ! کسی که بازی خورده . اونم از کی ؟ از یه مرد زن و بچه دار ! هر کاری میکردم گریه ام بند نمیومد ... انگار عقلم مدام با سرزنشهاش احساسمو نهیب میزد ... کاش قدرتشو داشتم که ساکتش کنم ! اما نمی شد هر لحظه با به یاد آوردن کوتاهی ها و بی عقلیهای این دو ماه یه بهانه جدید برای بیشتر شدن چشمه اشکم پیدا میشد ! چرا باید با این سنم گول میخوردم ؟ من که تربیت شده یه خانواده مذهبی و معتقد بودم ! کجای کارم انقدر می لنگید که پارسا به خودش اجازه داد اینجوری بهم رو دست بزنه ؟ با وایستادن ماشین فهمیدم رسیدیم به جایی که حالا با تمام وجود ازش متنفر بودم ...
🍂 انتظار آدمی را زرد می کند درست مثل برگ های پاییزی که خدا می داند چشم به راه چه کسی زیر پای رهگذران جان می دهند و رنگ می بازند ای کاش فاصله و دوری این روزهایمان به آینده سرایت نکند 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دستانم بوی عشـق می‌دهند بوی انار و خرمالو؛ آنقدر كه كوچه‌های پاييز را دست در دست خيالت قدم زدم... 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•نبض •قلبي• الک وحدک...:)) •ضربان •قلبم• تنها برای توست ...:))♥️ 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شبی بی نظیرآرامشی عمیق خدایی همیشه همراه لبخندی از سر خوشبختی تقدیم لحظه‌هاتون😍❤️ الهے امشب هرچےخوبیه وخوشبختیه خداےمهربون براتون رقم بزنه کلبه هاتون ازمحبت گرم وآرامش مهمون همیشگی خونه هاتون باشه شبتون بخیروشادی..😴   یاعلی 🍃💞🍃