eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
دل تنهـا نردبـانی ست که آدمـی را به آسمـان مـی‌رساند و تنها وسیله‌ایستــ کـه خدا را در مـی‌یابد ... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
اگر دلتان گرفت یادِ عاشورا کنید و مطمئن باشید از غمِ ام‌المصائب خانم‌زینب‌کبری(س) کوچک‌تر است 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ در حالیکه کیف و وسایلش را بر می داشت گفت: _خیلی خب حالا.... لازم نیست ریز نکات مدیریتی تون رو به من یاد بدید. _اتفاقا باید همینا رو یاد بگیری که بتونی شرکتت رو ازم پس بگیری... ولی متاسفانه فقط دنبال گرفتن آتو از منی. مقابلم ایستاد و نگاهش را تیز کرد در چشمانم. _نیستم.... خیالت راحت... دیگه دنبال آتو ازت نیستم.... حالا منو می بری خونه یا قراره بازم از ریز نکات مدیریتی ات بگی؟ با دست به در اشاره کردم و گفتم : _بفرمایید خانم فرداد. راه افتاد. جلوتر از من و من با پوزخندی به خیال خامش برای فرار از دست پدرش، خندیدم. کارهای سفر تمام شد. هنوز مانده بودم عمو چطور به من اعتماد کرده بود که، جواب آن را هم از زبان خاله کوکب شنیدم. درست چند روز مانده به سفر کاری به کره جنوبی! _مراقب خودت باش بهنام جان.... منو رو سفید کنی ها.... جناب فرداد خیلی خیلی بهت اعتماد داره.... مدام میگه اگه این پسر من بود می دونستم چطور مدیریت تموم شرکت هام رو بهش بسپارم..... این اعتمادش به تو باعث شده که برات وثیقه 50 میلیونی گرو بانک بذاره.... چون تو مشمول خدمتی و سربازی نرفتی. کمی نگاهم کرد و بعد سرش را جلو کشید و در گوشم گفت : _وقتی از سفر برگشتی، فکر کنم بتونی بری دنبال معافیت از خدمت..... چون تو نون آور خانواده ات محسوب می شی و مادرت کسی رو نداره.... فکر کنم که می شه ولی بازم باید خودت بری دنبالش و بپرسی . _واقعا؟؟!! خاله کوکب چشمکی زد و باز آهسته جواب داد: _آره.... به نظرم می شه.... حواست باشه بهش. _حتما.... ممنون خاله. لبخندی زد که گویای رضایتش از من داشت ولی به آن هم اکتفا نکرد و گفت : _روزی که تو رو به این خانواده معرفی کردم خیلی دلشوره داشتم.... اما حالا که هر روز رضایت خانم و آقای فرداد رو ازت می بینم ازت راضی ام بهنام جان. سر به زیر شدم مقابلش. _نظر لطفتونه. _خلاصه که مراقب خودت باش و منو رو سفید کن خاله. _چشم. و این گونه سفر پر از خاطره ی ما شروع شد. یک سفر کاری برای بستن یک قرارداد کاری با یک شرکت محصولات آرایشی و بهداشتی کره جنوبی. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸درود بر شما آدینه تون بخیر 🌺خــدایـا دفتر امروز را با 🌼نام و یادت می گشایم 🌸یــاریــم کـــن تـــا 🌺دلـــی را شـــاد کنــم 🌼به پاس شکرانه بیداریم 🌸دستم را رها مکن ، تا به امید تو 🌺دست افتاده ای رابگیرم 🌼روزتون پر از لطف خــ❤️ــدا
شهادت هدف نیست هدف خدمته هدف خدمته هدف خدمته... حالا اگه تویِ این راه شهید شُدی فدایِ سرِ اسلام 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ازمیان جمعِ دانشجو و عالمِ در جهان هرکسی شدفارغ التحصیلِ هیئت ،برتراست رسیدن به سن ۳۰ سال، بعد از آقا علی اکبر(علیه السلام) برایم ننگ است. تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر(ع)؛ اصلاً نمی توانم تصور کنم. فرق سالم را بعد از آقا علی اکبر(ع) نمیخواهم. چقدر خوب میشد سر در بدنم نداشته باشم. چقدر جالب و رؤیایی و زیباست وقتی ارباب می آیند بالای سرم. تن تکه تکه ام برایشان آشنا باشد و با دیدن شباهت های بدن من و شهزاده علی اکبر(ع) کمی از آن غم و غصه بدن اربا اربا تسلی پیدا کند. خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم. قسمتی از وصیتنامه 🌷 فرمانده یگان خط شکن علی اکبر(ع) لشکر پر افتخار فاطمیون 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
اینجاســـت... ڪہ با باید گفت: عصـــاے دست بابا شد!! من خاڪ شوم!😭 پاے پدر شهید را مے بوسم...😭 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ مجبور شدم به مادر و باران هم در مورد این سفر کاری چیزهایی بگویم. باران کلی سفارش سوغاتی داده بود و من تنها سری تکان دادم در حالیکه می دانستم نه وقت خرید خواهم داشت و نه حتی پولش را . اما اتفاقی دیگر افتاد که باز همه چیز را تغییر داد! قبل از رفتن به سفر، چکی که عمو برایم نوشته بود را در ازای 100 میلیون بدهی بابت دو ماه محافظت از آوا، به رامش پس دادم. پوزخندی زد و نگاهم کرد. _اینقدر مطمئنی که من 100 میلیون حقوقت رو دادم که حالا این چک رو به من می دی؟ _از مطمئن هم یه کم بیشتر.... نقشه ی تو و آوا برام رو شده.... پس اینو که حقوق دو ماه من بابت محافظت از آوا بود رو بهت پس می دم... در عوض سفته هام رو بده. سری تکان داد و از پشت میزش برخاست. از بین پرونده های در قفسه ی اتاق یک پوشه بیرون کشید و سفته ها از برداشت. این همه مدت سفته ها کنار من بودن و من بی خبر بودم! متعجب نگاهش می کردم که دوباره نشست پشت میزش، روی کاناپه و گفت : _این سفته هات. سفته ها را مقابل نگاهش پاره کردم که با لبخندی نگاهم کرد. _این رو هم بردار.... و بعد انگشتان دست راستش را گذاشت روی چک جناب فرداد و آن را سمتم هل داد. _این حقوق کاری تو توی این شرکته.... برش دار.... و من با جدیت جوابش را دادم : _من عادت ندارم مدیون کسی بمونم.... پول واسه کاری که نکردم هم نمی گیرم. کمی نگاهم کرد و گفت : _این پول واسه ضمانته به من.... می خوام مطمئن باشم شرکتم رو بهم پس میدی.... دستت بمونه. نگاهم در نگاهش چند ثانیه ای دوام آورد. چرا داشت 100 میلیون به من پول بابت ضمانت می داد که شرکتش را به او پس دهم در حالیکه خودش قصد فرار داشت و ماندن در کشور کره! هنوز درگیر جواب همین سوال بودم که ادامه داد : _بهت اعتماد کردم.... پس سر قولت بمون.... باشه؟ برخاستم و بی آنکه چک را بردارم پشت میزم رفتم. _من اگه اهل نامردی و حیله و این چیزا بودم خیلی راحت می تونستم باهات کنار بیام نه اینکه این همه باهات سر کار کردن بجنگم. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
ما را کسی شناخت که با عـشق آشناست ؛ تاریخ ما ادامه‌ی تاریخ کربلاست ... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
: شرمندہ ام از این ڪه یڪ جان بیشتـر ندارم تا در راہ ولی عصــر (عج) و نایب برحقش امام خامنه ای فـــدا ڪنم . . . 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
۳۵سال بی‌خوابی جانباز دفاع مقدس 🔹‌غضنفر موسوی متولد ۱۳۳۴ در روستای رهیز از توابع شهرستان سمیرم در سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ شیمیایی و دچار مشکلات اعصاب و روان و طی درمان‌های متعدد و با شوک برقی از تیرماه ۶۵ دچار بی‌خوابی شده و امروز ۳۵ سال است که شبانه‌روز بیدار است. 🔹️او می‌گوید خلسه تنها راه درمان خستگی‌اش است. «در مکان خلوت و آرام که حالت خلسه بیشتر ‏هست تسبیحات حضرت زهرا (س) را ‏می‌خوانم که از گردن به پایین سبک می‌شود و احساسشان نمی‌کنم». 🔹خلسه حالت خاصی از آگاهی است که بدن در وضعیت آرامش بوده و ذهن کاملاً آگاه و بیدار باشد. در این حالت امواج ذهنی در شرایط آلفا قرار می‌گیرند و تلقین‌پذیری انسان افزایش می‌یابد. جانبازان شیمیایی جانبازان قطع نخاعی جانبازان مغز واعصاب همه همرزمان وهمسنگران شهیدان🌹🌹🌹🌹🌹 برای سلامتی وشفای عاجل وآرامش فکر وروح وقلب این عزیزان صلوات محمدی 💚 برای صبر دل خانواده هاشون وآرامششون هم صلوات محمدی 💚 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•