هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
••
بهراستی
اگر خداوند گريه را به انسان نبخشيده بود،
هيچ چيز نمیتوانست كُدورتی را كه با گناه بر "آيينهی فطرتش" مینشيند پاک کند...🌱
#شهیدمرتضیآوینی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_341
باز چند دقیقه ای سکوت بینمان حاکم شد تا بالاخره خودش پرسید :
_راستی شما در چه موردی می خواستید با من حرف بزنید؟
و رسیدم به جای سخت و حساس ماجرا!
دستی دور لبم کشیدم و با مکث جوابش را دادم:
_خب... در مورد.... شماست.
_من!
نگاهم را به میز دوختم که زیر نگاه متعجب او نباشم و بدانم چه بگویم که گارسون آمد.
_بفرمایید.... این سفارش شما.... قهوه و کیک گردویی.
و قهوه و کیک را اشتباها گذاشت جلوی دست من.
_نه این سفارش خانم هست.
نگاه گارسون سمت باران رفت.
و باران با لبخندی نعلبکی فنجان را گرفت و آرام کشید سمت خودش.
_اشکال نداره.
پیش دستی کیک را هم من جلوی دستش گذاشتم و گارسون ادامه داد :
_پس قطعا دمنوش اعصاب هم برای شماست؟
سری تکان دادم که لیوان بزرگ دمنوش را مقابلم گذاشت.
_اَمری باشه جناب؟
_نه ممنون.
بعد از رفتن گارسون اشاره ای به لیوان بزرگ دمنوش کردم و گفتم :
_خیلی لیوان دمنوشش بزرگ نیست؟!
باران با متانت خندید.
_فکر کنم خیلی دیگه شما رو ریلکس کنه.
لبخندی به لبم آمد.
_نه جدا اینو نخورم سرخوش بشم؟!
این بار از حرفم حسابی خنده اش گرفت.
_نه فکر کنم رو شما زیاد اثر نداشته باشه.... درسته؟
_یعنی اینقدر بی اعصابم!
لبخندش را جمع و جور کرد و گفت :
_چی بگم خودتون که حتما اینو بهتر می دونید.
_پس بی اعصابم.... حقیقتا زیادی حرصم دادی.... خود شما.
اَبروانش از تعجب بالا رفت.
_من!... فکر نمی کنم.
_چرا.... سر همین کاتالوگ ها کم با من بحث نکردی.
_ببخشید جناب فرداد ولی خود شما بودید که نمی خواستید قبول کنید که بنده می تونم مدیر بخش تبلیغات شرکت باشم.... اگه خاطرتون باشه.... روز اولی هم که پا به شرکت شما گذاشتم گفتم بنده رو بذارید تو بخش تبلیغات شرکت ولی شما گفتید دانشجوی رشته ی روانشناسی اجتماعی چه ربطی به تبلیغات شرکت داره!
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
"آدما میان و میرن"
اما فقط جای یکنفره که همیشه
تو قلبمـون ثابته :)♥️
-حسین(ع)-
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_342
نگاهم را تیز کردم برای چشمانش.
_الان اینو می گی که چی؟!.... یعنی ازت معذرت خواهی کنم؟!
سرش را کمی کج کرد.
_خب نه به اون صراحت ولی لااقل بپذیرید که بنده نبوغ خوبی در بخش تبلیغات شرکت دارم.
_بله... اعتراف می کنم که نبوغت خوبه... البته معذرت خواهی هم کردم... اون سبد گل رُز فکر کنم یه معذرتخواهی خوب محسوب می شد... نه؟
لبخندش را نشانم داد و سرش را به علامت مثبت تکان.
_بله... قطعا... سبد گل شما اونقدر ناز بود که همه ی گل ها را با همون سبدش خشک کردم و گذاشتم توی اتاقم.
یک لحظه از شنیدن این حرفش خشکم زد!
گل ها را خشک کرده بود!
پس اینکه گفته بود « برایم خیلی با ارزشه »، فقط یک حرف ساده نبود!
از شنیدن این حرفش، لبخند روی لبم ماندگار شد.
_اگه می دونستم اینقدر به گل علاقه مند هستید زودتر براتون گل می خریدم!
_شرمنده ام نکنید جناب فرداد.... همون سبد گل رُز شما برام یه دنیا ارزش داره.
_ناقابله البته.
_اختیار دارید.
_قهوه تون سرد نشه.
او قاشق چایخوری را در فنجان قهوه اش چرخاند و من لیوان دمنوشم را کمی مزه مزه کردم.
طعم بدی نداشت.... مزه ی زعفرانش غالب بود. نگاهی به محتویات داخلش انداختم و ریشه هایی از زعفران را درون لیوان دیدم.
_خب جناب فرداد... من هنوز منتظرم شما حرفتون رو بزنید.
لیوان دمنوشم را روی میز گذاشتم و گفتم:
_خواستم کمی با هم حرف بزنیم.
_حرف بزنیم؟!... خب پس چرا فرمودید تو شرکت نمی شه؟
_فضای شرکت، فضای مناسبی نبود.
متعجب نگاهم کرد اما دیگر سوالی نپرسید.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احکام کاشت ناخن مصنوعی💅
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
-
[الذی إبتکر العناق، کان أخرساً
أراد أن یقول کل شیء دفعة واحدة..]
آنکه آغوش را کشف کرد لال بود
میخواست همهچیز را یکباره بیان کند🤍🌱
-خدایمن-
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
「💚🌱」
بر"خُـدا"هرکهدلسپارد..
روح و جانــش غـم نبینـد..🦋👣•
•پروفایلـ🌸•
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن بسیجی بی ترمزه یعنی این😎✌️🏿
┄ ┉┉┉•••◂★⃟💙⃟★▸•••┉┉┉ ┄┈
بِرِ ﮧـبِتٍ ڦأّسِمُ ڦسِمُ أّ ڦدِسِ می آییم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
أغمضْ عَينَيكَ، خُذْ شَهِيقًا، وَقُلْ:
"يَارَبّ بالحُسَينِ"
چشمهایتان را ببندید؛ نفس بکشید
و بگویید: پروردگارا بالحسین(ع)
اسلام آسان به دست نیامده.
اسلام با خون کسی به دست آمده
که اگر همه عالم را بگذارند یک طرف،
یک قطره خون او میچربد به کل عالم.
دلیلش این است که وقتی فرزندش
حضرتحجت(ع) با دستور خونخواهی
قیام می کند، برای او سلطه قرار میدهند.
"وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا
فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا
فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ ۖ
إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا".
کسی که مظلوم کشته شود
ما برای ولی او سلطه قرار میدهیم
که انتقامش را بگیرد....
استادسیدعلینجفی ؛
زبوراشک، ج۱، ص ۷۶
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•