💌نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
#حافظ
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 از دنیا بزرگتر...
✍🏻 عینصاد
❞ دنيا و آخرت در بينش دينى با بينش عرفى تفاوت دارد. در بينش دينى نيّت و جهت، دنيا و آخرت را مشخص مىكند. نماز و عبادت و درس توحيد و تفسير و عمل جهاد و مبارزه، مىتواند به خاطر حرفها و هوسها و جلوهها باشد؛ مىتواند دنيا و پست باشد و مىتواند كسب و كار و پاك كردن بينى كودك و آب دادن و نان آوردن، به خاطر دستور خدا و اداى و ظيفه باشد و از سطح غريزه و عادتهاى محدود، بالاتر آمده باشد و آخرت باشد.
در واقع آدمى كه از دنيا بزرگتر شده و از شهادت به غيب روى آورده و حجم گسترده و وسعت فارغ دنيا، براى او تنگ و محدود گرديده...هر كارش از دنيا بيرون رفته و حتى خواب و خوراك و معاشرت و روابط عادى و طبيعى او الهى و آخرتی است.
...دلهايى كه از دنيا بزرگترند، تمامى كارهاى عادى آنها خريدار دارد.
📚 #از_معرفت_دینی_تا_حکومت_دینی | ص ۲۲۱
#️⃣ ویدیو #موشن #سیاست
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌پیشرفت همیشه جلو رفتن نیست
بعضی وقتا برگشتن از یه مسیر غلطه..!
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌اگر دو عبارت
خسته ام و حالم خوب نیست
را از زندگی خود پاک کنید
نیمی از بیحالی و بیماری خود
را درمان کرده اید.
وین دایر
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
{﷽}
💌رمان داستانی رابطه
#قسمت_اول_رابطه
براساس واقعیت
مطب دکتر رایحه
جلسه مشاوره ی خانم سین/ الف
نگاهی به برگه هایی که پر کرده بود انداختم و نگاهی به ساعت هنوز یک ساعتی مانده بود تا مریم بیاید، به خانم امیری گفتم: به نفر بعدی بگید بیان داخل...
مضطرب خودش رو یه گوشه ی صندلی جمع کرده بود دستهاش رو گاهی به صورت می کشید و گاهی بهم گره میزد چند دقیقه ای با همین روال گذشت...
نگاهش کردم و گفتم: خوب بفرمایید شروع کنید من در خدمتم...
لبش رو گزید و گفت: از کجای بدبختیام بگم!
در حالی که خودکار دستم بود و برگه های جلوم رو بررسی میکردم مهربانانه نگاهش کردم و گفتم: خانمی اینجا شما خیلی کلی نوشتید دقیقا این مسئله از کی شروع شد؟ عزیزم باید دقیق توضیح بدید تا بتونم کمکتون کنم....
با شروعش من هم نکته هایی که شاید خودش هیچ وقت بهشون توجه نکرده اما مسئله های مهمی رو نشون میداد خلاصه وار روی کاغذ می نوشتم تا بهتر بتونم گرهی باز کنم...
سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید و گفت: همه چی از یه دعوای به ظاهر ساده شروع شد یه دعوایی شبیه همه ی دعواها و بحث های زن و شوهری...
( پس میدونه دعوا های زن و شوهری همه جا هست و یه مسئله طبیعیه)
حدود یکسال پیش بود با دانیال بحثم شده بود!
مثل همیشه برای اینکه بحث ادامه پیدا نکنه از خونه زد بیرون...
(همسرش برای تموم کردن بحث از از محیط دعوا خارج میشه)
منم برای اینکه کمی اعصابم آروم بشه گوشی تلفن رو برداشتم و بی هدف داخل فضای مجازی می چرخیدم که یکدفعه پیامی داخل پی وی شخصیم توجهم رو جلب کرد!
( نمیدونه راهکارهای آرامش اعصاب چیه به همین علت بی هدف چرخیدن داخل فضای مجازی را ترجیح میده)
پیام را که باز کردم پروفایل فرستنده عکس گل رزی بود که نوشته بود: سلام چقدر عکس پرفایل شما زیباست این زیبایی از اندیشه ی زیبا شما حکایت می کند ستودنی هستید...
آخرش هم یه استیکر گل گذاشته بود...
(توجه به جزئیات و ظاهر فرستنده پیام)
حالم بد بود اما با خواندن این پیام بدتر شد با خودم گفتم: آره ستودنی هستم ولی کیه که قدر بدونه! ترجیح دادم جوابش را تنها با فرستادن یه استیکر گل جواب بدم اما ذهنم درگیر شده بود...
( بدتر شدن حال نشون میده توی موقعیت مقایسه قرار گرفته)
درگیر اینکه چطور کسی که مرا نمی شناسه و ندیده تنها با خوندن چند متن و دیدن چند عکس اینقدر جذاب منو توصیف می کنه اما کسی که سالها باهاش دارم زندگی میکنم قدر منو نمی دونه و وسط جر و بحث براش غیر قابل تحمل میشم و از خونه میزنه بیرون!
( مسئله رو وارونه دیده چون خودش ازعان میکنه کسی که نمی شناستش، شاید اگر بشناسه قضیه فرق کنه، فعل خوب ترک محیط همسرش رو به اشتباه غیر قابل تحمل بودن خودش برداشت کرده و دچار خطای شناختی شده)
چند روزی از این ماجرا گذشت...
من و دانیال به روال عادی زندگی برگشتیم مثل همه ی زندگی ها هرازگاهی سر یه مسئله بحثمون میشد و آخر سر هم بعد از چند ساعت همه چی به روال عادی بر می گشت...
(تاکید بر دانستن اینکه جر و بحث در همه ی زندگی ها هست)
اما چند وقتی بود که حال من عادی نبود پیام هایی که توی پی وی شخصیم می اومد حکایت از حال و روزی داشت که من آرزوش رو داشتم حال و روزی که اصلا شبیه این زندگی نبود! دنبال کسی بودم درکم کنه! کسی که خوبی های منو ببینه!
(کم کم دچار مقایسه و رویا پردازی شده بین فردی که باهاش زندگی میکنه با فردی که ندیده و تنها مکالماتی بینشون رد و بدل شده)
نفس عمیقی کشید و با همون استرس مدام با انگشت های دستش ور می رفت...
(حالت بدنی حکایت از استرس بالا داره)
ادامه داد نمی دونستم کیه! اوایل خیلی مختصر جوابش رو میدادم و تنها به تشکری بسنده میکردم اما انگار خوب بلد بود فقط خوبی ها رو ببینه و خوبتر از اون بیانشون کنه...
( تاکید بر نگاه یک بُعدی فردی و یک بُعدی رفتاری از چندین بُعد موجود، فقط خوب دیدن و فقط از خوبی ها گفتن)
گاهی با خودم می گفتم شاید یه آدم تنها مثل منه! شاید هم یه آدم بیکار که حوصله اش سر رفته! شایدم یه شیاد کلاه بردار! اما این آدم هیچ وقت حرف از تنهایی نمی زد! هیچ وقت درخواست پلیدی بیان نکرد!
(دادن احتمالات معقول خطر اما به سادگی توجیه کردنشون)
فقط و فقط از من می گفت! نه از خود من، که از تفکر من! چون ظاهری از من ندیده بود که آدم ظاهر بینی باشه! با این رفتارهاش بعد از گذشت یه مدت کم کم یه حسی شروع شد...
(نیاز به توجه داشته و دیده شدن نه فقط ظاهری)
یه حسی که اولش هیچ حرف شخصی رد و بدل نمیشد فقط حرف از خوبی ها بود تا اینکه کم کم از خودش گفت: از اینکه به من علاقمند شده!
نمیدونم چرا نگفتم که متاهلم شاید.... شاید... چون یه حسی درون خودم هم بوجود اومده بود....
(غلبه احساسات بر قدرت عقل و...)
ادامه دارد...
نویسنده: +سیده زهرا بهادر
#داستان
#رمان
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 ما و هستی
✍🏻 عینصاد
❞ کارِ ما در این هستی، زیاد شدن است.
📚 #مدیریت_و_سازندگی | ص ۴۴
#️⃣ #ویدیو #موشن #تربیت
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌جوانمردى و سخاوت حضرت على (علیه السلام )
زبيربن عوام پسر عمه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) بود، مدّتى پس از مرگ او، يكى از فرزندان او به حضور على (علیه السلام ) آمد و گفت : در دفتر حساب پدرم ديدم كه پدرم از پدر تو (ابوطالب ) چند هزار درهم طلبكار بوده است .
على (علیه السلام ) فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند).
پس از مدتى فرزند زبير به حضور على (علیه السلام ) آمد وعرض كرد: در حساب ، اشتباه كرده ام ، بلكه موضوع به عكس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است .
على (علیه السلام ) فرمود: بدهكارى پدرت را بخشيدم وآنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتى ، آن را نيز به تو بخشيدم
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
دنبال معانی فرح می گردد
آن گوشه که مرگ چون شبح می گردد
در غزه شهید اگر نشد کودک شهر
در آتش مهلک «رفح»... می گردد
+محمدجواد_منوچهری
#غزه
#رفح
#مرگ_بر_اسرائیل
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌اصحاب امیرالمومنین علیهالسلام عرض کردند:
حضرت مهدی علیه السلام را برای ما توصیف کن که دلهای ما مشتاق شنیدن اوصاف اوست.
🔸️امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند:
او چهرهای مثل ماه تابان دارد و پیشانیاش از نور میدرخشد.
او علامتی (چون مهر نبوت بر کتفش) و خال سیاهی بر گونهاش دارد...
🔹قالوا: يا أمير المؤمنين صف لنا هذا المهدي فإن قلوبنا اشتاقت إلى ذكره
فقال عليه السلام: هو صاحب الوجه الأقمر و الجبين الأزهر و صاحب العلامة و الشامة...
📚 إلزام الناصب، ج۲، ص ۱۶۴.
#امام_زمان
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌در کف بازار دنیا “عمر” خود را باختی
سکه ها را جمع کن! دعوای چار و پنج نیست
#فاضل_نظری
پن: وقتی بهش میگن همستر کمبت، صلواتشماره
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌پیشرفت همیشه جلو رفتن نیست
بعضی وقتا برگشتن از یه مسیر غلطه..!
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
🕊حدیث زندگی🕊💌
{﷽} 💌رمان داستانی رابطه #قسمت_اول_رابطه براساس واقعیت مطب دکتر رایحه جلسه مشاوره ی خانم سین/ الف
💌رمان داستانی رابطه
#قسمت_دوم_رابطه
از یه طرف نگرانم بخاطر دانیال چون واقعا زندگیم بد نبود هر چند ایده آل نیست از یه طرف هم یه وابستگی بوجود اومده که نمیتونم رهاش کنم! بعد با بغض و مستاصل گفت: خانم دکتر بعضی وقتا به طلاق فکر می کنم بعضی وقتا هم به خودم میگم معلوم نیست آخر این رابطه چی میشه! من چکار باید کنم؟ دانیال شوهر ایده آلم نیست نمیگم بده، ولی خوب اونیم نیست که من می خوام بعد هم سکوت کرد...
(ایجا وابستگی کاذب، فکر کردن به گزینه های واقعی برای فردی مجازی، احساس ناراحتی از رابطه بوجود اومده، تردید داشتن بین انتخاب درست و انتخاب احساسی)
چند لحظه ای صبر کردم که مطمئن بشم حرفهاش تموم شده وقتش بود من شروع کنم بسم اللهی گفتم ومثل همیشه امید اولین تزریق بود اینکه نگران نباشید این مسئله کاملا قابل حله همین که اومدید مشاوره یعنی می خواهید تلاش کنید تا این مسئله حل بشه پس حالا که اولین قدم رو برداشتید همراه ما تا آخر این مسیر بیاید انشاالله درست میشه.
با همون استرس گفت: الان من باید چکار کنم؟ نمیشه که هر دو تاشونا دوست داشته باشم آخه احساس میکنم اینجوری نامردیه! قلب آدم باید فقط برای یکی باشه ولی من بین دو راهی گیر کردم، دو راهی عشق... بعد هم اشکش از گوشه ی چشمم جاری شد
همونطور که اشاره به دستمال کاغذی میکردم گفتم: آدم معمولا وقتی بین دو راهی قرار میگیره تنها راهش اینه که انتخاب کنه تا بتونه وارد یه مسیر بشه و از سردرگمی بیرون بیاد!
سرش رو آورد بالا و گفت: خوب من نمیتونم بین دانیال که چندین سال باهاش زندگی میکنم با مبین که یک سال با هم حرف میزنیم یکی رو انتخاب کنم اصلا به خاطر همین اومدم پیش شما...
لبخندی زدم و گفتم: خوب درست اومدید اما برای اینکه بتونید درست انتخاب کنید باید تمام کارهایی که میگم رو انجام بدید قبوله!
گفت: من واقعا از این وضعیت خسته ام سعی خودم رو میکنم ولی از الان نگران حذف شدن هر کدومشون هستم؟
نگاهش کردم و گفتم: ببینید این نگرانی شما الان طبیعیه اما مطمئن باشید وقتی با اطمینان و خیال راحت انتخاب درستی داشته باشید از اینکه وارد مسیر درست شدید نگران نخواهید بود.
برگه ای را به سمتش دادم و گفتم: حالا اولین قدم اینه که تا دفعه ی بعد این برگه را کامل برای من پر کنید حواستون باشه به همه ی رفتارها دقیق فکر کنید و بنویسید این برگه مثل یه ترازو به دوقسمت تقسیم شده هر کفه ی این ترازو بالاتر بره شناخت مسیر رو برای شما راحتتر میکنه.
یک قسمت شما باید هر خوبی یا بدی، با تاکید میگم دقت کنید هر چی که فکر می کنید خوبی یا بدی حساب میشه از یه تلفن زدن تا خرید خونه تا جمله ای که مثلا خانم چیزی نیاز نداری هم جز این قسمت می نویسید. یک طرف خوبی ها و بدی های همسرتون، طرف دیگه هم خوبی ها و بدی های فرد ناشناس مجازی.
با تعجب نگاهی به برگه کرد و نگاهی به من! بعد گفت: یعنی این برگه مشکل من رو حل میکنه؟! لبخندی زدم و گفتم: نه این برگه مشکلی رو حل نمیکنه اما میتونه در شناسایی مشکل خیلی بهمون کمک کنه! برای حل کردن یه مسئله اول باید مشکل رو پیدا کرد تا بعد براش بشه نسخه پیچید و حلش کرد.
با عجله گفت: خوب من همین الان بهتون میگم هر کدومشون چه ویژگی های خوب یا بدی دارن واقعا نیازی به این برگه نیستاااا!
نفس عمیقی کشیدم و با همون لبخند از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت تخته ی وایت برد، ماژیکی رو برداشتم و بعد یه محور روی تخته کشیدم که از عدد صفر تا صد روش نشون داده میشد ادامه دادم به نظر شما همسرتون از نظر بدی چه عددی روی این محور میگیره؟
نگاهم کرد و کمی ابروهاش بهم گره زد و گفت: شاید هشتاد و پنج!
جلوی عدد هشتاد و پنج علامتی زدم و بعد پرسیدم: به نظر شما بدترین آدم روی کره ی زمین کیه! متعجبانه گفت: بدترین آدم روی زمین شاید شمر!
گفتم: خوب چه عددی بهش میدی؟
گفت: خوب صد دیگه!
لبخندی زدم و روی محور عدد صد رو علامت زدم گفتم یعنی تفاوت همسر شما با شمر ملعون فقط پانزده امتیاز! یعنی آقا دانیال اینقدر بده!
خودشم خندش گرفت گفت: نه خدایش دیگه در این حدم نیست! دانیال رو بذارید شصت و پنج!
گفتم: خوب شما بعد از شمر به هیتلر از نظر بد بودن چه عددی میدی؟
گفت: هیتلر! نمیدونم شاید هشتاد یا نود...
گفتم: خوب یعنی آقا دانیال فقط بیست عدد از نظر بدی با هیتلری که بیش از چندین هزار آدم کشته تفاوت داره؟
لبهاش رو گزید و گفت: آخه نه! نه! به بدی هیتلرم نیست درسته یه عیبهایی داره اما این مدلی نیست آزار جمعی نداره! دانیال رو بذارید روی عدد چهل و پنج...
گفتم: ببینید تفاوت فکر کردن و نوشتن چقدر زیاده!!!
ادامه دارد...
+سیده_زهرا_بهادر
#رمان
#حدیث_زندگی
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 اندوخته ابدی
✍🏻 عینصاد
❞ ما كه اين دل و اين فكر و اين خيال را و اين قدرت و ثروت را از دست مىدهيم، پس چه بهتر كه در راه او بدهيم تا اندوختهاى داشته باشيم.
راستى كدام بهتر است: در راه قرضدادن و بلافاصله به نور رسيدن و بعد هم چند برابرش را گرفتن و يا در راه بز و بزغاله و زن و فرزند و رفيق و چَهچَه و بَهبَه دادن و نفلهكردن و بعد حسرتخوردن و آخرسر ناله و آه كشيدن و بر بىوفايى و نيرنگشان تف و نفرين فرستادن...؟!
📚 بگو_که_او | ص ۸۱
#️⃣ #ویدیو #قرآن
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌امیرالمومنین علیهالسلام:
🔸️بدانید که والله من و دو فرزندم به شهادت خواهیم رسید
و خدا در آخرالزمان مردی از فرزندانم را به خونخواهی ما بر خواهد انگیخت.
بی تردید او غایب خواهد شد تا اهل گمراهی شناخته شوند
(و این غیبت آنقدر طول خواهد کشید) تا آنجا که مردم نادان بگویند:
خدا به آل محمد صلی الله علیه و آله نیازی ندارد!
🔹️أَمَا وَ اللَّهِ لَأُقْتَلَنَّ أَنَا وَ ابْنَايَ هَذَانِ وَ لَيَبْعَثَنَّ اللَّهُ رَجُلًا مِنْ وُلْدِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ يُطَالِبُ بِدِمَائِنَا وَ لَيَغِيبَنَّ عَنْهُمْ تَمْيِيزاً لِأَهْلِ الضَّلَالَةِ حَتَّى يَقُولَ الْجَاهِلُ مَا لِلَّهِ فِي آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ حَاجَةٍ.
📚 غیبت نعمانی، ص۱۴۱.
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سائلم سائلم جوابم ده ،
یا جوادالائمه ادرکنی...
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
🖼 #حکمتانه | شهید آیت الله رئیسی:
بشریت با رشد آگاهی و نابودی جهل رستگار میشود.
#حدیث_زندگی
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
#داستان
💌مردی متوجه شد که گوش همسرش شنواییاش کم شده است، ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش سادهای وجود دارد، انجام بده و جوابش را به من بگو. در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد، جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید، باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: شام چی داریم؟ و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!
چرا همیشه یا معمولا فکر میکنیم مشکل از دیگرانه؟ گاهی هم بد نیست نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیبهایی که تصور میکنیم در دیگران وجود دارد، در وجود خودمان هم باشد.
🔘 اول به خودت نگاه کن...
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
🌄 با نشانهها باش!
✍🏻 عینصاد
❞ آيهها و بازگو كردن مستمر نشانهها، آدمى را به خود و استمرار خود و وسعت عوالمى كه در پس و پيش دارد، واقف مىکند.
📚 #از_معرفت_دینی_تا_حکومت_دینی | ص ۱۳۷
#️⃣#استوری #سیاست
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌زارم بکش، مگوی کز این آستان برو
مردن برِ تو بِه که ز تو زیستن جدا
#جامی
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌چقدر این جمله فیلسوف چینی لائوتسه درسته که میگه:
"انسانهای بزرگ هنگام جدایی فقط وداع میکنند، اما انسانهای کوچک اهانت میکنند و میروند."
+خسرو معصومی
#اهانت
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️آیت الله حائری شیرازی:
بالاخره صف پاکان و ناپاکان جدا خواهد شد / انقلاب اسلامی ایران، غربال آخرالزمانی
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
🕊حدیث زندگی🕊💌
💌رمان داستانی رابطه #قسمت_دوم_رابطه از یه طرف نگرانم بخاطر دانیال چون واقعا زندگیم بد نبود هر چند
#رمان_داستانی_رابطه
#قسمت_سوم
سری تکون داد و گفت: درسته!
گفتم: پس برگه رو با دقت پر کنید چون خیلی اهمیت داره و نکته ی مهم اینکه اجازه ندی ذهنت متوقف بشه روی چند تا ویژگی کلی! هر چیزی که به نظرتون خوب یا بد هست رو با ریز جزئیات بنویسید!
از تمامجذابیت های ذهنی که هر کدومشون برات دارن و همینطور ویژگی های غیر قابل تحمل!
سعی کن از بارش فکری استفاده کنی...
نگاهم کرد و گفت: بارش فکری یعنی چی؟
گفتم: یعنی اینکه اجازه بدی هر چیزی که به ذهنت اومد رو بنویسی حتی چیزهای خنده دار یا حتی چیزهایی که فکر می کنی خیلی مهم نیستن و شاید مسخره به نظر بیان به این نوع نوشتن میگن بارش فکری یعنی برای ذهنت مانع درست نکنی که بعضی چیزها رو ننویسی!
این روش برای خیلی از مسائل زندگی کاربرد داره خیلی کمک کننده است تا انسان راحتتر مشکلش رو یا حتی گاهی راه حل رو شناسایی کنه!
بعد هم با توضیح دادن یک سری نکات از در اتاق رفت بیرون...
پایان.
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💠 رنج و سختی
🔸امام کاظم علیه السلام:
کسی که مزه رنج و سختی را نچشیده، نیکی و احسان در نزد او جایگاهی ندارد.
📚بحارالانوار/ج78 /ص 333.
محرومیت باعث می شود که انسان هر کار یا هدیه کوچکی و کم ارزشی برایش خوب و با ارزش جلوه کند. به همین دلیل از قدیم گفته اند: آدم گرسنه سنگ را هم می خورد.
#حدیث_روز
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ما و هستی
✍🏻 عینصاد
❞ کارِ ما در این هستی، زیاد شدن است.
📚 #مدیریت_و_سازندگی | ص ۴۴
#️⃣ #ویدیو #تربیت
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
#داستان
💌چند قورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
بقیه قورباغهها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است، به دو قورباغه دیگر گفتند که چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از گودال بیرون بپرند، اما قورباغههای دیگر دائما به آنها میگفتند که دست از تلاش بردارید، شما خواهید مرد!
پس از مدتی یکی از دو قورباغه دست از تلاش برداشت و به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغهها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار؛ اما او با توان بیشتری تلاش میکرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او تمام این مدت فکر میکرده که دیگران اورا تشویق می کنند.
🔘 ناشنوا باش وقتی همه از محال
بودن آرزوهایت سخن میگویند.
#حدیث_زندگی
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
💌ازدواج حضرت علی (ع) با حضرت فاطمه(س) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات میکرد. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند. به میمنت همین ازدواج باشکوه، در تقویم جمهوری اسلامی ایران، اول ذی الحجه روز ازدواج و خانواده نامگذاری شده است.
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi
امام صادق عليه السلام:
به خدا سوگند دوست ندارد ما را از عرب و عجم مگر مردم اصيل و با شرافت و ريشه دار و با ما دشمن نيستند مگر مردم پست و بي شخصيت.
منبع:
الکافي، ج 8، ص 316
+ احادیث اهل بیت
🕊حدیث زندگی🕊💌
🆔@hadis_zendegi