حدیث بندگی
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی #قسمت_هفتادوشش حالی برای نماز 🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴 _:«حالا
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی
#قسمت_هفتادوهفت
میوه برای همه
🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴
_:«بلند شین، نمازه.»
بلند شدم و پلک هام را مالیدم چند لحظه ای طول کشید تا چشم هایم باز شد به صورتش نگاه کردم، معلوم بود که مثل هر شب نماز با حالی خوانده است.
سید کاظم حسینی
🔹
گاهی جلسات گردان خیلی طول می کشید. یک بار که بنا شد چند دقیقه ای استراحت کنیم یکی از بچه ها گفت:
«آقا تدارکات بره یک چیزی بیاره تا بخوریم ما که خیلی ضعف کردیم.»
بعد از این که به توافق رسیدند قرار شد یکی از بچه های تدارکات ترتیب کار را بدهد.
رفت و زود برگشت. درست یادم نیست هندوانه آورد یا میوه ی دیگری، قبل از این که بچه ها بخواهند مشغول خوردن بشوند، حاجی گفت: «برای تمام کادر گردان این رو گرفتی یا نه؟»¹
او که میوه آورده بود با چشم های گرد شده اش جواب داد: «نه حاج آقا این جوری که خرجمون زیاد میشه.»
اخم هاش را کشید به هم و گفت :«مگه فرق ما با بقیه چیه؟»
پاورقی
۱_ هنوز نیروی بسیجی تحویل نگرفته بودیم و پرسنل در حد همان کادر گردان بود که حدوداً سی، سی و پنج نفر می شدیم.
🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴
#رمان_شهدایی
#هرروزباشهدا
#شادی_روح_شهداصلوات
حدیث بندگی را به دیگران معرفی کنید👇
❇️@hadisbandegi1