حدیث بندگی
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_چهل_وپنج خانه ی استثنایی 🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴 گفتم: «
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
#قسمت_چهل_وشش
خانه ی استثنایی
🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴
یک ساعت طول نکشید که یکیشان برگشت، آمده بود دنبال آقای برونسی گفتم: «ایشون حالش خوب نیست،
شما که می دونین»
_:«ما خودمون با ماشین می بریمشون»
_:«حالا نمی شه یک وقت دیگه بیاین؟»
_:«نه آقای غزالی¹ کار ضروری دارن سفارش کردن که حتماً حاجی رو ببریم
اون جا...»
وقتی از سپاه برگشت چهره اش تو هم بود, کنجکاوی ام گل کرد دوست داشتم ته و توی قضیه را در بیاورم. چند دقیقه ای که گذشت پرسیدم: «جریان چی بود؟ چکارت داشت آقای غزالی؟»
آهی از ته دل کشید.
_:«هیچی به من گفت دیگه حق نداری بری جبهه»
چشم هام گرد شد حیرت زده گفتم: «دیگه حق نداری بری جبهه؟!»
سری تکان داد آهسته گفت:« آره تا خونه رو درست نکنم،حق ندارم برم جبهه.»
_:«آقای غزالی دیگه چی گفت؟»
لبخند معنی داری زد
گفت:«زن شما هیچی نمی گه که اینقدر آب میریزه توی خونه وقتی که بارون میاد؟ منم بهش گفتم نه زن
من راضيه.»
پاورقی
۱- فرمانده وقت سپاه خراسان
🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
حدیث بندگی را به دیگران معرفی کنید👇
❇️@hadisbandegi1