حدیث بندگی
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی #قسمت_چهل_وسه خانه ی استثنایی 🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴 زیر شکم
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
#قسمت_چهل_وچهار
خانه ی استثنایی
🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴
هیچ وقت ولی مجال فکر کردنش هم پیش نمی آمد تا چه برسد بخواهد جای دیگری دست و پا کند. اول چشم
امیدم به آینده بود ولی
وقتی جنگ شروع شد از او قطع امید کردم دیگر نمی شد ازش توقع داشت.
یک ماه رفت برای آموزش، خودم دست به کار شدم خانه را فروختم و یک چهارراه بالاتر، خانه ی بزرگتری خریدم خاطره ی آن روز، شیرینی خاصی برایم دارد همان روز که داشتیم اثاث کشی می کردیم.
یادم هست که وسایل زیادی نداشتیم همانها را با کمک بچه ها می گذاشتیم توی فرغون و می بردیم خانه ی
جدید، وسط راه چشمم افتاد به عبدالحسین از نگاهش معلوم بود تعجب کرده، آمد جلو، یک ماه ندیده بودمش،
سلام و احوالپرسی که کردیم پرسید: «کجا می رین؟»
چهار راه جلویی را نشان دادم
«اون جا یک خونه خریدم.»
خندید گفت: «حتماً بزرگتر از خونه ی قبلی هست؟»
«آره.»
باز خندید:
«از کجا می خواین پول بیارین؟»
🪴🌷🪴🌷🪴🌷🪴
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
حدیث بندگی را به دیگران معرفی کنید👇
❇️@hadisbandegi1